هر کسی دلش میخواست داستان ترسناکتری تعریف کند. جورج داستان سنجابهای زامبی را گفت. مِیسی قصهی یک عنکبوت غولپیکر را تعریف کرد. داستانِ لیلی دربارهی اژدها نیمهکاره ماند، چون … بوووم! انگار چیز خیلی بزرگی روی پشتبام بود.
ماهی های بالابندر
در اعماق دریای بالابندر، ماهیهای عجیب و غریبی در کنار هم زندگی میکردند.
ماهیهایی که هیچکدامشان شبیه هم نبودند. ولی همگی دلشان میخواست بدانند کدامشان از آن یکی بهتر است.
آنها همیشه با هم مسابقه میدادند.
«مسابقهی گندهبکترین ماهی دریای بالابندر!!!»
و مسابقهی خوشگلترین و دلرباترین ماهیِ سال!
…
تا اینکه یک روز، دو ماهی کوچک که در اعماق دریای بالابندر دوچرخهبازی میکردند، لکهی سفید بزرگی دیدند. لکهای که شبیه به هیچ ماهیِ دیگری نبود. لکهای که به هیچچیزی شباهت نداشت …
داستان کودکانهی ماهیهای بالابندر داستان همراهی و اتحاد است. داستان کنار هم بودن با وجود تمام تفاوتها و تواناییها. داستانی که نه تنها به کودکان، به بزرگترها هم یادآوری میکند که چهچیزی را خیلیوقت است که فراموش کردهاند. داستانی عمیق با تصاویری حرفهای و جذاب
سایر کتاب های همین ناشر
یک بازی کارتی با سبک نقش مخفی است که بازیکنان در رقابت با یکدیگر، تلاش میکنند تا با ساخت جذابترین و بهترین شهر به بهترین حکمران در قلمرو پادشاهی تبدیل شوند. در هر دورِ بازی، هر بازیکن یک نقش را انتخاب میکند تا از قابلیت ویژهی آن نقش در طول آن دور از بازی استفاده کند. هر بازیکن، ساخت و ساز شهر خود را با بازی کردن کارت سازهای که در دست دارد، پیش میبرد. در انتهای بازی امتیازی هم ارزش با هزینهی آن کارت به دست میآورد. زمانی که یک بازیکن بتواند هفتمین سازه را در شهرش بسازد بازی به پایان میرسد. بازیکنی که بیشترین امتیاز را کسب کرده، به عنوان برندهی بازی و بهترین حکمران قلمرو شناخته میشود.در هر دور از بازی، هر بازیکن یک نقش را انتخاب میکند تا از قابلیت ویژه آن نقش در طول آن دور استفاده کند. هر بازیکن ساخت و ساز شهر خود را با بازی کردن کارت سازهای که در دست دارد، پیش میبرد، و در انتهای بازی امتیازی هم ارزش با هزینه آن کارت را بدست میآورد.
دفترچه خاطرات جغد 10 (اوا بال قلنبه و نی نی مو)
اِوا خیلی هیجانزده است، چون قرار است از برادر کوچکش نگهداری کند. او و دوستهایش برای او آبنبات حشره، نمایش عروسکی، و آوازی برای وقتِ خوابش آماده کردهاند.
همینکه بیدار شدیم، بعد از آنکه رکورد جهانی زود صبحانهخوردن را شکستیم، هیولاها رفتند توی کولهپشتیام و با هم از خانه زدیم بیرون.
ـ نمیفهمم چه اصراری داری همهجا عروسکهایت را با خودت ببری. بچهای بهسن تو...
ـ بهتان تکلیف ندادهاند؟
ـ چرا! اتفاقاً برای همین دارم میروم پارک! باید دربارهی یکی از چیزهای مربوط به شهر مطلب بنویسیم. من پارک را انتخاب کردهام.
ـ آفرین پسرم! انتخاب خیلی خوبی است!
بعد از آن جنابِ تام همیشه توی حمام بود... آببازی میکرد، خودش را خشک میکرد و موهایش را برس میکشید.
آنجلا از پشت در سروصدایش را میشنید که داشت سشوار میکشید، آبنمک قرقره میکرد، موهایش را شانه میزد و خودش را تروتمیز میکرد.
من میخواهم برای اولینبار جشنوارهی شکوفهانگیز مدرسهجغدی بالادرختی راه بیندازم. خیلی بالبالی میشود! برنامههای جالبی داریم.شیرینکاری، شیرینیپزی، مسابقهی لباسهای خوشگل و مسابقهی نقاشی …
اما فقط یک هفته وقت دارم. چطوری باید تا آنوقت اینهمه کار را تمام کنم؟
ماشین را گذاشت و راه افتاد. هیچ زنی ندید. اهالی شهر فقط مرد بودند. همگی با نهایت احترام نزدیکش میآمدند و میگفتند: «روز خوش دُناسوالدیتو!»، «ممنون که برگشتید دُناسوالدیتو! نمیدانیم با چه زبانی از شما تشکر کنیم» فدریکو با خود گفت: «لابد من را با یک نفر دیگر به اسم دُناسوالدیتو اشتباه گرفتهاند. از قرار آدم خیلی مهمی هم هست. فعلاً میگذارم من را با او اشتباه بگیرند تا بعد ببینیم چه میشود.»
زمین مورد حمله فضاییها قرار گرفته است! شما این بار نه در نقش زمینیها بلکه در نقش فضاییها بازی میکنید و باید به سرعت و قبل از رقبای خود هدف مورد نظر روی زمین را به چنگ آورید! پاتک یک بازی هیجانی و سرعتی است که در آن بازیکنان باید در عین تمرکز و دقت، سریعا یکی از احجام بازی را که در کارت رو شده دیده نمیشود بردارند. این احجام عبارتند از مرغ، روبات، میز، آباژور و صندوقچه. سرعت بالای حل مساله، به همراه دقت لازم برای حل آن، این بازی را به یک تجربهی پرهیجان وشاداب تبدیل میکند که در عین حال برای افزایش قدرت تمرکز و تحلیل تصویر نیز بسیار مفید است. بازی پاتک یک بازی مهمانی حساب میشود که قوانین بسیار کمی دارد و قابل بازی کردن برای 2 تا 8 نفر است. کارتهای سوال بازی در دو دسته ساده و پیشرفته هستند و این امکان را به بازیکنان میدهند تا درجه سختی مورد نظر خود را انتخاب کنند. این بازی برای گروه سنی بالای هشت سال تا بزرگسالان قابل بازی کردن است.
سالها پیش، آن وقتها که ریشهایم هنوز سپید نشده بود، حتی میتوانم بگویم سیاه هم نبود یا البته درست بگویم اصلاً ریش نداشتم، از پدرم پرسیدم: «بابا! این عشق که میگن چیه؟» پدرم گفت: «این غلطها به تو نیومده فرزند دلبندم! تو باید دَرست رو بخونی.» پنج سال بعد که هفت سالم بود و سواد خواندن و نوشتن مختصری آموختم، تصمیم گرفتم به جای درس خواندن بروم و عاشق شوم. اما قبل از عاشق شدن لازم بود با تحقیق در داستانهای موجود معنای واقعی عشق را دریابم. اولین داستانی که نظرم را جلب کرد، داستان ویس و رامین بود...
جالیز یک بازی کارتیِ رقابتی است. بازیکن ها در این بازی با مدیریت جالیزهایشان، تلاش میکنند تا بهترین و گرانترین محصولات را بکارند. با فروش آنها، کسب و کارشان را حسابی سکه کنند. اما موفقیت در این کسب و کار، همان قدر که به سخت کوشی و تلاش احتیاج دارد... حواس جمع، حساب و کتاب و کمی هم شانس می خواهد. بهترین محصول را در جالیزها بکارید. به موقع محصولات را برداشت کنید. زمین ها را گسترش دهید و بهترین معاملات را با کشاورزهای دیگر انجام دهید تا بتوانید بهترین کشاورز «جالیز» باشید.
نیا چرخید، سوزنبرگهای درخت صنوبر کهنسال مقابل آسمان شب محو شدند و بعد هم با احساسی دلهرهآور، زمین بهسمتش شتافت. سورن دیوانهوار سعی کرد بالهای کوچک سیخشدهاش را به هم بزند. بیفایده بود! با خودش فکر کرد: «میمیرم. میشم یه بوفچهی مرده. تازه سه هفتهست که از تخم دراومدهم و زندگیم سر اومده!» ناگهان چیزی سقوطش را آرام کرد... جریان نسیم بود؟ تودهای باد؟ هوایی پفکرده که میان کُرکپَرهای زشتش جمع شده بود؟ همین بود؟ زمان آهسته شد. زندگی کوتاهش از مقابل چشمهایش گذشت... تکتک ثانیههای ع...
هیجان بیشتر با بستهی کاپوچین پلاس!
حالا دیگر میتوانید با اضافه کردن این بسته به بازی اصلی، کاپوچین را ۶ نفره بازی کنید، آن هم با ۳۶ کارت کاملا جدید برای چالش و هیجان بیشتر!
نوروز به هوش آمد. تمام وجودش درد داشت. دست چپش غرق خون بود و احساس کرد چند دندهاش شکسته است. جلوی خونریزی را گرفت. آرام بلند شد و آخرین پرش به عقبِ گل را دید. شیوهی مبارزهاش برایش آشنا بود.گل پارچهای سفید به محل زخم بست و اژدها دوباره گمش کرد. گل کمان کشید. اینبار کمی بالاتر از چشم را نشانه گرفت. زه را کشید و صدای جیرجیر چوب دوباره بلند شد. نفس عمیقی کشید. به موی سیاه یاسمینبانو فکر کرد، به گونههای سفید قیصر که همیشه از شرم و خشم سرخ میشد و به نوروز وقتی که سبیلهایش را ریزریز به دند...
بابک و باران همچنان دنبال ماجراجویی هستند. مزقون هم که روبهراه است و آمادهی یک سفر هیجانانگیز دیگر. در سفر سوم، بابک و باران به دیدن بتهوون میروند. آنها در این سفر متوجه میشوند که بتهوون دارد برای سمفونی سومش تمرین میکند و قرار است این سمفونی را در حضور یکی از مارشالهای بزرگ ناپلئون اجرا کند، اما نیاز به ویولنیست دوم دارد. بابک هم که قبلاً از جناب باخ یک ویولن هدیه گرفته، خب... چه شانسی از این بالاتر! هر کسی که عاشق موسیقی باشد چنین فرصتی را در هوا میقاپد. اگرچه نوازندگی برای استاد سختگیری مثل بتهوون چالشهای خودش را دارد، اما بابک هم کسی نیست که بهسادگی عقب بکشد، چون باری همیشه هوای او را دارد. البته این بار باران، بهجز کمک به بابک، با خلاقیتش به جهان موسیقی هم خدمت بزرگی میکند.
عصیانگران اتحادیهای از اعجوبهها هستند -انسانهایی دارای تواناییهای برتر- که از دل خرابیهای تمدنی فروریخته برخاستهاند و صلح و نظم را از زیر سلطهی آشوب دوباره برپا ساختهاند. آنها به عنوان قهرمانان عدالت، به نماد امید و دلاوری برای همگان تبدیل شدهاند... مگر برای اشراری که موجبات سقوط آنها را فراهم آوردهاند.
نُوا برای نفرت از عصیانگران دلیل خاص خودش را دارد و در پی انجام مأموریتی انتقامجویانه علیه ایشان است. به هدفش که نزدیک میشود، با آدرین آشنا میشود، جوانی از اعضای عصیانگران که به عدالت -و به نوا- اعتقاد دارد. اما نوا با شروری عهد وفاداری دارد که قادر است هر دو را نابود کند.
اِمیکا چِن، هکر نوجوانی است که میخواهد به هر ضربوزوری شده پولی بهدست بیاورد. او در این دنیای مجازی، در ازای دریافت جایزه، خلافکارهایی را گیر میاندازد که غیرقانونی از مسابقهی جنگسار پول درمیآورند...
تابهحال در یک شب پُرستاره به آسمان نگاه کردهاید و از خود پرسیدهاید همهی اینها از کجا آمدهاند؟ چرا جهان وجود دارد؟ چرا بهجای «هیچ»، «چیزی» وجود دارد؟
دانشمندان میگویند جهان با یک انفجار بزرگ، به نام مِهبانگ، آغاز شده که در آن ماده و انرژی و زمان و مکان (فضا) بهوجود آمدهاند. این اتفاق حدود سیزدهمیلیارد سال پیش رخ داده است. بهعبارتِدیگر، «سیزده هزار تا یکمیلیون» سالِ پیش. یعنی مدتها و مدتها قبل!
تاریخ مستطاب کلاه
کلاه شاپو، کَپ، برت، فدورا، هامبورگ، کلاش، چولو...
تا حالا کدام یکی از این کلاهها را سرت گذاشتهای؟ میدانی هرکدام چهشکلیاند؟ اصلاً تا حالا شده کسی کلاه بگذارد سرت؟
بعید است پاسخت منفی باشد، چون آدمهای زیادی به این کار علاقه دارند و حتماً تا حالا یکیشان تو را مستفیض کرده.
در درختستان طوفانِ بزرگی در راه است! اِوا میخواهد به همه کمک کند تا جایشان امن باشد. او میخواهد ثابت کند برای قَسمِ جُغدی آماده است. برای همین به اَسبچهی گمشدهای کمک میکند تا به خانه برسد. اما آنقدر باد و باران زیاد است که آنها در طوفان گیر میافتند!
آیا اِوا هنوز هم میتواند اَسبچه را نجات دهد؟
کاپوچین یک بازی هیجان انگیز با رنگ و زنگ و به سبک بازیهای همزمان است. یعنی بازیکنان در آن قرار نیست تا منتظر نوبت خودشان باشند، بلکه همه همزمان شروع به چیدن لیوانهایشان روی هم، با نهایت سرعت و دقت میکنند. باید قبل از بقیه با لیوانک هایی که در دست دارید ترکیب مناسبی بسازید. زنگ را به صدا دربیاورید تا در آخر با امتیاز بیشتر برنده شوید. تصویرهای مختلف، با رنگها و ترکیبهای متفاوتشان پیش روی شما هستند و البته حریفانی جدی و سرسخت. پس حواستان را جمع کنید! زنگ پیروزی کاپوچین فقط برای تیزترین چشمها و سریعترین دستها به صدا در میآید! همچنین این بازی را می توانید در سه سطح سختی ساده، متوسط و پیچیده بازی کنید.
One, Two، شال و کلاه من کو؟
Three, Four، کوچه شد از برف، پُر
Five, Six, Seven, Eight، بریم رو برفها اسکیت
?Are you ready، .Yes, I am
در مجموعه کتابهای «انگلارسی» کودک با خواندن و شنیدن شعرهای دلنشین و جذاب، با زبان انگلیسی آشنا میشود و کلمههای زیادی یاد میگیرد. با این مجموعه، کودک هم از شعر خواندن لذت میبرد و هم شوق یادگیری زبان انگلیسی در او بیدار میشود.
پوملو، فیل فیلسوفِ صورتی، هنوز خوب دنیا را ندیده بود. یک روز صبح دلش خواست ببیند دور و بَرش چه خبر است!
اولش افتاد توی قوریِ آشپزخانه! بعد هم لنگهجورابی را دید که توی اتاق افتاده بود.
پوملو نمیدانست جوراب چیست؟ فکر کرد یک تونل تنگ و کوتاه است!!! رفت توی تونل... بو میداد!!
پوملو فیل صورتیِ کنجکاو و متفاوتی بود. او گشت و گشت و با چیزهای ناشناختهی زیادی آشنا شد.
اگر تو هم دوست داری با دنیای ناشناختهها آشنا شوی، خرطومِ پوملو را بگیر و همراه او برو به دیدن ناشناختهها...
وقتی مامان و بابا شروع کردند به سؤال کردن از من که چهکار کنند باحال به نظر برسند، اصلاً عین خیالم نبود. راستش خیلی باحال بود که میدیدم آنها بالاوپایین میپرند و جفنگیات نوجوانها را بلغور میکنند.
این تا وقتی بود که سروکلهی بابا با لباسهای اجقوجق دمِ مدرسهی ما پیدا نشده بود!
اصلاً باحال نیست. بهترین دوستم، مدی، هم موافق است. آنها دیگر شورش را درآوردهاند. باید دست از این کارهایشان بردارند.
سوسکها آنقدر تنوع دارند و رنگارنگاند که شاید باورتان نشود؛ یکچهارم کل گونههای جانوری شناختهشده در جهان سوسکاند! درحالحاضر، زیستشناسان حدود 400هزار گونه سوسک روی کرهی زمین یافتهاند، اما به گمان بعضی این تعداد بیش از دو میلیون گونه است.
چند تا سوسک بامزه:
سوسک سرگینغلتان شاخدار میتواند بیش از هزار برابر وزن خودش را هل بدهد.