ستاره ی شمال ارلینگ هالند (HAALAND)
ارلینگ در حال پرواز بود و احساس شگفت انگیزی داشت. دستانش را باز کرد و سینه اش را جلو داد. انگار روی هوا راه می رفت. سی دقیقه بعد مدیر مدرسه با ظاهری هیجان زده به آنها نزدیک شد.
قصه های شگفت انگیز لئو مسی (MESSI)
گاسپارت ناراحت بود «آقای مسی، از شما خواهش می کنم، فقط یک روز دیگر صبر کنید. یک بازی کوچک برای فردا با پسرهای بزرگتر ترتیب دادیم. آقای رکساچ از المپیک برگشته و قول داده فردا برای دیدن بازی لئومی یاد.
قصه های شگفت انگیز لئو مسی (MESSI)
گاسپارت ناراحت بود «آقای مسی، از شما خواهش می کنم، فقط یک روز دیگر صبر کنید. یک بازی کوچک برای فردا با پسرهای بزرگتر ترتیب دادیم. آقای رکساچ از المپیک برگشته و قول داده فردا برای دیدن بازی لئومی یاد. چی می گید؟ یک روز دیگه؟» جرج گوشی تلفن را به سینه اش چسباند و به پسرش که روی چمدان نشسته بود و تلاش می کرد در آن را ببندد نگاه کرد. لئو با چشمانی غمگین پدرش را نگاه می کرد. جرج آهی کشید:
- خیلی خب آقای گاسپارت، یک روز دیگه در بارسلون می مانیم.
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورود به سیستمیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورود به سیستم