در دنیای ارداس، چهار نوجوان قرار است کشف کنند که آیا دارای پیوند حیوان درون هستند یا نه. این پیوند، ارتباطی بین انسان وحیوان است که قدرتهای خارقالعادهای به هردوی آنها میدهد. کانر، ابلک، میلین و رولان که فاصلههای زیادی از هم دارند، هرکدامشان رعدی از نور میبیند... و بعد، حیوانات ظاهر میشوند. گرگ، پلنگ، پاندا، شاهین، هرکدام از بچهها یکی از موجودات افسانهها را ظاهر کردهاند. حالا سرنوشت آنها مقدر شده. چهار قهرمان جدید و حیواناتشان باید با هم به ماموریتی خطرناک بروند. یک نیروی سپاه قرار است برخیزد و فقط این چهار نوجوان قدرت مقابله با آن را دارند. سرنوشت اراداس در دستان این غریبهها شجاع افتاده...و همچنین شما
من اقیانوس هستم یک آبی بیکران
من اقیانوس هستم یک آبی بیکران از «مجموعهی من و دنیای علم» کتابی تصویری، علمی-آموزشی است. در این کتاب اقیانوس خود شروع به توصیف نامها و بخشهای مختلف خود میکند.
متن و تصاویرکتاب با تم آبی رنگ در پس زمینه، مخاطب را به سفر در اعماق آبها میبرد و او را با چگونگی به وجود آمدن خشکیها و شگفتیهای آب آشنا میکند
من اقیانوس هستم یک آبی بیکران از «مجموعهی من و دنیای علم» کتابی تصویری، علمی-آموزشی است. در این کتاب اقیانوس خود شروع به توصیف نامها و بخشهای مختلف خود میکند.
متن و تصاویرکتاب با تم آبی رنگ در پس زمینه، مخاطب را به سفر در اعماق آبها میبرد و او را با چگونگی به وجود آمدن خشکیها و شگفتیهای آب آشنا میکند.
کودکان در این کتاب ضمن آشنایی با آبها با اکوسیستم، اسامی اقیانوسها و مخاطرات زیستی که اقیانوسها را تهدید میکند آشنا میشوند و نحوه پیشگیری از آلوده شدن آبها را میآموزند.
آیا میدانستید تعداد کسانی که به ماورای جو سفر کردهاند بیشتر از کسانی است که به عمیقترین نقطههای اقیانوسها رفتهاند؟
سایر کتاب های همین ناشر
«الکس» و «کانر» باید جلوی مرد نقابدار را که در سرزمین قصهها آزادانه میگردد، بگیرند. دوقلوهای بِیلی راز او را کشف کردهاند: او با اکسیر قدرتمند جادوییاش میتواند هر کتابی را به درگاه تبدیل کند، یک ارتش بزرگ از شرورترین شخصیتهای منفی قصهها تشکیل دهد و آنها را به دل کتاب بفرستد! به این ترتیب، تعقیب و گریز آغاز میشود: از سرزمین جادویی اُز تا سرزمین دیوانهکنندهی عجایب. آیا الکس و کانر میتوانند به مرد نقابدار برسند، یا همیشه یک قدم از او عقب میمانند؟
وقتی بانو «سارن»، دختری اشرافزاده از ازدواج با مردی نفرتانگیز سر باز میزند، او و ندیمهاش «دشتی» را برای هفت سال در برجی زندانی میکنند. آن دو میدانند روزهایی تاریک و طولانی پیش رو دارند. پس از مدتی، آذوقهی غذا کم میشود و روزها از داغ و سوزان، به سرمای یخبندان تغییر میکنند. تنها کاری که از دست دشتی برمیآید این است که غذا بپزد و آسودگی بانویش را فراهم کند. تا این که دو خواستگار سارن پشت دیوارهای برج به دنبالش میآیند؛ یکی از آنها دلخواه سارن و دیگری نه. دخترها با امید و خطری بسیار بزرگ رو در رو میشوند و دشتی باید به جای دختری تصمیمگیری کند که زندگیاش از خودش بیشتر ارزش دارد.
انگار دردسر نمیخواهد دست از سر کِلِی بردارد؛ هر جا که میرود دردسر هم دنبالش است! کِلِی ایندفعه توی یک دهانهی شهابسنگی وسط بیابان گیر افتاده؛ توی یک مأموریت غیرممکن... در محاصرهی دشمنان خونخوار و چند تا اژدها را که دیگر نگوییم بهتر است. از این بدتر هم میشود؟
داستان کتاب دربارهی پسرکی به نام «کِلِی» است که دل خوشی از جادو ندارد، اما بنا به دلایلی مجبور است در مدرسه این کار را انجام بدهد. بعد از اینکه بهخاطر یک خرابکاری ناخواسته او را به مدرسهی دانشآموزان شرور در یک جزیره میفرستند، او با مشکلات زیادی مواجه میشود.
حدس بزنید این بار کجاییم! آینهی جادویی من و برادرم، جونا (بهعلاوهی گربهمان، شازده) را به داستان موطلا و سه خرس فرستاده. خیلی باحال است! اینجا فرنی برای چشیدن داریم؛ همینطور صندلی برای نشستن و تخت برای چرت زدن! ولی موطلا حسابی به دردسر افتاده و اگر کمکش نکنیم، شاید تا ابد اینجا گیر بیفتیم.
این مجموعه برای همه و در هر سنی مناسب است. برای همهی کسانی که روزی چیزی را میخواستهاند، اما آنقدر ترسیدهاند که برای بهدستآوردن آن خطر نکردهاند. برای همه ی کسانی که فکر یا ایدهای نو به سراغشان می آید یا با مشکلی بزرگ دست و پنجه نرم میکنند. این مجموعه داستان تشویقتان میکند هر فرصتی را که در زندگیپیش میآید، در آغوش بکشید. از کجا معلوم؟… شاید پذیرش همین فرصت همهچیز را در زندگیتان تغییر دهد.
اوتو پسربچهی باهوش و بااستعدادیست که بهزور در مدرسهی عالی فوق سری شرارت که مخصوص فرزندان افراد مجرم و باسابقه است، ثبتنام میشود. پس از ماجراهایی که او در پشت سر گذاشته، فکر میکند دیگر هیچ اتفاق هیجانانگیزی در این مدرسه در انتظار خودش و دوستانش نیست. اما وقتی میخواهند برای مراسم خاکسپاری پدر وینگ از مدرسه خارج شوند، اتفاقاتی میافتد که عجیب است. این بار سروکارشان به سایفر افتاده؛ بیرحمترین و بدجنسترین شرور تمام دورانهای مدرسهی عالی شرارت
قهوهچی گفت: «به سری هم سر خیابون از قبل وایسادن تو صف . ديدينشون ؟ فقط سه تا اسكل و بدبختن که نشستن تو پیادهرو . النا لبخند سرزندهای زد و گفت: «ما هموناییم!» «چی؟» «ما همون سه تا اسکلیم... یعنی، دوتا از سه تا.» قهوهچی خجالتزده شد و قهوهها را مجانی بهشان داد. النا گفت: «باشد که نیرو باورتان باشد!»
در شبی سرد و برفی، آیریس رز در دل جنگل نقش فرشتهای برفی بر روی زمین میاندازد و با این کار سنگقبری قدیمی پیدا میکند. او ناخواسته روح دخترکی همسنوسال خودش را احضار میکند که میخواهد فراموش نشود. آیریس به همراه دوست صمیمیاش، دنیل، آن منطقه را جستوجو میکنند و متوجه می شوند چیزی که پیدا کردهاند، قبرستانی است متروک و فراموششده که فقط مختص سیاهپوستها بوده.
آیا این دو دوست میتوانند قبر این روح را بازسازی کنند و در نهایت توجه و احترام را به روح آن دخترک و تمام کسانی که در آن قبرستان مدفون شدهاند، بازگردانند؟
بعد از صبحانه، مامان و بابا میگویند که میخواهند خبری به من بدهند. آن وقت خبر را میگویند: آنها میخواهند یک نی نی بیاورند...
این جلد از مجموعه، همراه با بازی و سرگرمی، مفاهیم پایه و تکمیلی جلد پیشین را به بچهها آموزش میدهد و کمکشان میکند که دقت، تمرکز و مهارت استدلال خود را تقویت کنند.
شاهزاده سیاهپوش در شرایط بدی است. یک ابر بسیار بدبو چراگاه بزها را فراگرفته است؛ بویی که حتی از یکعالمه پوشک کثیف یا سطلهای زباله هم بدبوتر است. هر وقت شاهزاده سیاهپوش و دوستش انتقامگیرندهی بزها از شر این بوی بد خلاص میشوند، بدون اینکه متوجه شوند آن را به سرزمین شاهزادهی دیگری میفرستند! بقیهی قهرمانهای نقابدار و حیوانهای خانگی باوفایشان برای کمک میآیند، ولی وقتی هیچ کدام از فنهای نینجایی کارساز نیست چطور میتوانید با یک بوی بد بجنگید؟
پیپ بارتلت، عاشق حیوانات جادویی است و همیشه کتاب راهنمای موجودات جادویی را مطالعه میکند. یکی از روزها که والدین دانشآموزان به مدرسه میآیند تا آنها را با مشاغل مختلف آشنا کنند، پدر یکی از همکلاسیهای پیپ که شرکت پرورش اسبهای تکشاخ دارد، با چند اسب تکشاخ برای نمایش به مدرسه میآید. پیپ که تنها کسی در مدرسه است که میتواند با حیوانات جادویی حرف بزند، سوار یکی از اسبهای تکشاخ میشود و دور حیاط مدرسه چرخ میزند. ولی پیپ یک چیز را در مورد اسبهای تکشاخ نمیداند، اینکه آنها عاشق خودنمایی و پز دادناند. پس از چند لحظه، بقیهی اسبهای تکشاخ حسودیشان میشود و همگی دور حیاط مدرسه میدوند و محوطه را به هم میریزند و به ماشینهای پارکشده خسارت وارد میکنند.
این کتاب داستان پسربچه ای با خیالات قوی را در خود جای داده است که حالا با غول قدرتمند ریاضی روبه رو شده است و باید خودش را برای مبارزه با اعداد و ارقام در سرزمین ریاضی آباد آماده کند تا بتواند هیولاهای عددی را شکست بدهد و در آزمون ریاضی اش موفق شود، آزمونی که یکبار هیولاهای عددی و از دست رفتن پاک کنش باعث شکست خوردنش در آن شده است.
در سیارهای دوردست تیمی از محققان و کاشفان مشغول نمونهبرداری و آزمایش هستند و بههیچوجه خبر ندارد که اندروید امنیتیشان،
بن، بسیار به دستگیر کردن سران «اسپایدر»، نزدیک شده بود اما آنها باز موفق شدند فرار کنند. اکنون بن در مکزیک گیر افتاده است و باید همراه دوستانش، نقشهای بکشند تا این بار سران اسپایدر را دستگیر کنند. تنها سرنخشان یک کلید است که حتی نمیدانند چه چیزی را باز میکند! ماموریتشان ساده نیست و این آخرین فرصت آنهاست تا این سازمان شیطانی را از بین ببرند...
دنیای اطراف ما پر از چیزهای متفاوت است و همین تفاوتهاست که دنیا را زیبا کرده.
بعضی حیوانها بزرگ هستند، بعضیها کوچک. بعضی از انسانها جوان هستند، بعضیها پیر. ما در این کتاب متضادها را یاد میگیریم.
متضادهایی که زمین را جذاب و دوستداشتنی کرده است!
بعد از اسباب كشي خانواده وودوارده به شيكاگو، آن ها متوجه حضور موجودي عجيب و مرموز در خانه ي جديد خاكستري شان، مي شوند. سروصدا، نورهاي لرزان و نقاشي هاي ايجاد شده روي دفتر طراحي دختر خانواده، تسا، باعث شكل گيري فكري وحشتناك در ذهن او مي شود: اين عمارت جن زده است! بعد از پي بردن او به قبرستان بودن محله شان در گذشته، ترسش چندين برابر مي شود. تسا و دوستانش براي كشف راز اين خانه به ماجراجويي مي پردازند و اتفاقات وحشتناك بسياري را پشت سر مي گذارند.
در زندگی ام همه می گفتند من متفاوت هستم.
می گفتند هیچ وقت نمی توانم معمولی باشم.
اما واقعیت این است که چیزی به اسم زندگی معمولی وجود ندارد.
هر کدام از ما مثل گلی هستیم که باید بهش آب برسد.
هر کدام از ما پر از توانمندی هستیم.
و هرکدام از ما می توانیم از پس مانع ها بربیاییم.
آدم های معمولی دنیا را تغییر می دهند (من محمد علی هستم!)
من محمدعلی هستم
و همیشه برای اعتقادم مبارزه میکنم.
مراقب باشید! این دفتر پر از هیولاست! الکساندر و دوستانش ریپ و نیکی،اعضای گروه ماموران فوق سری مبارزه با هیولاها هستند که باید از شهر محافظت کنند.سایه های خرابکار همه جا را گرفته اند؛تمام آینه ها،عکس های مدرسه و بدتر از همه،سایه ی ریپ را هم تسخیر کرده اند!یعنی ممکن است یکی از دوستان الکساندر تبدیل به هیولا شده باشد؟الکساندر باید جواب این سوال ها را پیدا کند
داستانی پرماجرا و فانتزي درباره ي شاهزاده خانمي به اسم سيلي كه در قصري عجيب و مرموز به همراه خانواده اش زندگي مي كند. او كه چهارشنبه هاي قصر را به عنوان بدترين و كسل ترين روزهاي هفته مي شناسد، در اين روز با راهرو و برجي جديد كه تخم نارنجي بزرگ و داغي درون آن قرار دارد، روبه رو مي شود. چه رازي درباره ي موجودي كه درون تخم است، وجود دارد؟ آيا قصر وظيفه ي نگهداري از او را به سيلي سپرده است؟