حتی اگه مشکلات مدرسهشم حساب نکنیم، ریف کلی بدبختی داره واسه خودش! ولی از شانس خوبش یه ایدهی طلایی به ذهنش میرسه؛ حالا اون باید بتونه ایدهشو عملی کنه. ریف با کمک بهترین دوستش لیوناردوی بیحرف، سعی میکنه همهی قوانین سختگیرانهی مدرسهشون رو زیر پا بذاره. آدامس جویدن سر کلاس: 5000 امتیاز! دوییدن تو راهرو: 10000 امتیاز! کشیدن زنگ خطر: 50000 امتیاز! ولی یه کم که میگذره، ریف مجبور میشه یه تصمیم مهم بگیره. اون باید انتخاب کنه که دلش فقط بازیگوشی میخواد، یا حاضره بالاخره مرد بشه و با مقررات و قلدرای مدرسه و تموم حقایقی که ازشون دوری میکرده، روبهرو بشه. نویسنده سرشناس، جیمز پترسون اینبار با سرگذشت خندهدار و البته بسیار تاثیرگذار پسر بچهای خلاق و منحصر به فرد، بازگشته است
مدرسه ... است 3 (داداش خیلی خالی بندم)
«جورجیا کاچادورین» دلش میخواد توو مدرسهی راهنمایی هیلزویلج، توو همهی کارهایی که داداشش گند زده، موفق باشه. حتی به ریف قول داده که خیلی زود یکی از محبوبترین دخترهای مدرسهشون میشه! اما خرابکاریهای ریف اونقدر زیاده که هیچکس حاضر نیست حتی یه بار به جورجیا فرصت بده. تازه، ریف یواشکی گروه موسیقی جورجیا رو برای مراسم مدرسه ثبتنام کرده و الان جورجیا خیلی نگرانه، چون میترسه جلوی پرنسسهایی که همهی بچههای مدرسه ازشون حساب میبرن، آبرو ریزی بشه..
از همین نویسنده
به دادم برسین هیچ کس فکرشم نمیکرد این همه اتفاق توی یه تابستون بیفته! خداییش خودمم فکرشو نمیکردم!حتی بهترین دوستم لیو و حتی عزیزان دست اندرکار هنرستان ایربروک هم فکرشو نمیکردن!همون هنرستانی که قرار بود کلاس هفتم برم اونجا! دقت کنین : «قرار بود...» دقت کردین؟الکی که اسم کتاب قبلی رو نذاشته بودم «چه وضعیه بابا!» کلاس ششم تازه اولش بود....هنوز کلی از ماجراهام مونده!
سرگرد شروود اصلا خوش حال به نظر نمي اومد. همه مون رو بدو بدو فرستاد كلبه ش تا مراحل بازجويي رو شروع كنه.
وقتي داشتيم مي رسيديم به كلبه ي منحوسش، با خودم فكر كردم سرگرد شروود چه جور شكنجه هايي واسه اعتراف گرفتن از مظنونينش به كار مي بره…
كه يهو… تق! يهو ديدم يه كله م كه چسبيده به ديوار.
ديلاق آروم گفت: «گفتم كه بهتره اون روش رو بالا نياريم.» كه يهو شترق! يه سيلي محكم خورد وسط صورتش.
ديكتاتور داد زد: «صحبت نباشه! افتاد؟»
گفتم: «بله قربان.» كه يهو شترق!
«گفتم صحبت نباشه! افتاد؟»
سایر کتاب های همین ناشر
پر رنگ كن، بعد رنگ كن! در دنياي حيوانات گشت بزن و ياد بگير. مجموعهاي براي پرورش خلاقيت، تقويت مهارت رنگآميزي و تمركز بيشتر خردسالان.
این جلد از مجموعهی خط و نشان، مناسب کودکان 5 تا 6 سال است. بچهها میتوانند فعالیتهای متنوعی مثل حل هزارتو، معماهای تصویری، هوش و ریاضی و تشخیص شباهت و تفاوتها را انجام دهند و با رنگآمیزی خلاقیت خود را محک بزنند. هدف اصلی کتاب بر این است که کودک بتواند تنوع فعالیتها را درک کند و هرکدام را به خوبی انجام دهد. تمرینهای این جلد به نسبت جلد اول، از پیچیدگی بیشتری برخوردار است و برای دورههای آمادگی پیش از دبستان توصیه میشود.
روزی روزگاری یک آینهی جادویی، من و داداشم را قورت داد و انداخت توی قصهی سفید برفی. این طوری شد که ما نگذاشتیم سفید برفی سیب سمی را بخود. هوراااا...ولی نه، صبر کنید! اگر سفید برفی سیب را نخورد و نمیرد چطوری شاهزادهی رویاهایش را میبیند و قصهشان به خوبی و خوشی به آخر میرسد؟ ای داد! حالا خودمان باید آخر داستان سفید برفی را درست کنیم. تازه، بعدش هم باید یکجوری برگردیم خانه
جورج و هرولد توی سالن مطالعه بودن که اون پیام وحشتناک رو از بلندگو ها شنیدن: «جورج بیرد و هرولد هاچینز، لطفا هرچه سریع تر خودتان را به دفتر مدیر معرفی کنید.»
هرولد با ناراحتی گفت: «ای وای. گرفتنمون!»
جورج گفت: «عمرا! یادت باشه، اتفاقی که دیروز افتاد تقصیر ما نبود! کار ما نبود، اتفاق بود!»
ولی آقای کراپ چندان موافق نبود.
قصر كه به تازگي كارهاي عجيب و غريبي مي كند، برجي را كه شاهدخت سيلي، شاهزاده لولاث، لايلا و رالف در آن پناه گرفته اند، از اسلين به آركوور باشكوه مي آورد. آن ها كه در دنيايي جديد و متفاوت پاگذاشته اند، بايد براي بازگشت به خانه و نجات قصر، قسمت گمشده ي چشم متعلق به قلب قصر را پيدا كنند. جستجويي كه ماجراهاي هيجاني بسياري را برايشان رقم مي زند.
چند ماه از ناپدید شدن رین میگذرد و اوزی و کلارک حالا با سیگی و پتی زندگی میکنند. جز دلتنگی برای جادوگر، غمی نیست و اوزی کمکم دارد به شرایط زندگی جدیدش عادت میکند. البته هنوز در جورکردن رنگ لباسهایش مشکل دارد. اما عاقبت، بعد از تماسی تلفنی از جادوگر، شبی طوفانی از راه میرسد و آرامششان را درهم میکوبد.
خرس داره فکر میکنه به این که یک شام بپزه دوستاشو دعوت بکنه به یک غذای خوشمزه...
داستاني پركشش و ماجراجويانه درباره ي يكي از دانش آموزان مدرسه ي جاسوسي به نام بن كه در تعطيلات زمستاني به عنوان مامور مخفي، به مدرسه ي آموزش اسكي فرستاده مي شود، او بايد از طريق دوستي با جسيكا از عمليات مشت طلايي پدرش سر دربياورد. مردك چيني ترسناك كه هر آدم مشكوكي را با بي رحمي به قتل مي رساند، بيش از همه به اطرافيان تك دخترش شك مي كند. آيا بن مي تواند بدون جلب توجه لئو شنگ به جسيكا نزديك شود؟
یک نسل قبل، چیزی نمانده بود جادوگری قدرتمند به نام کنستانتین مدن موفق به انجام کاری شود که تا پیش از آن هیچ جادوگری نتوانسته بود انجام بدهد: توانایی زنده کردن مردگان. او در این راه ناکام ماند... اما راهی برای زنده نگه داشتن خودش در بدن کودکی کمسنوسال به نام کالم هانت پیدا کرد.
کالم هانت در رویارویی با ذات خود، در طول دورهی چهارسالهی آموزش جادوییاش در مجیستریوم، به مبارزه با هرجومرج و شرارت برخاست و در نهایت لشکریان هرجومرج را در نبردی حماسی شکست داد.
داستاني علمي و كودكانه درباره ي دختربچه اي به نام زويي كه هميشه پس از شنيدن صداي زنگ جادويي همراه مادر و گربه اش ساسافراس، به كمك حيوان جادويي كه درخواست كمك كرده مي رود. اما حالا مشكل جديدي پيش آمده، آب نهر آلوده شده و جان اسب هاي دريايي و موجودات جادويي جنگل به خطر افتاده است. زويي بايد حيوانات را از خطر مرگ نجات دهد.
شاید فکرکنید سرزمین قصه ها جای خوش آب و هوایی است که قرار است توی آن کلی به شما خوش بگذرد. آن جا با همه ی آدم ها و شخصیت هایی که قصه شان را خوانده اید از نزدیک آشنا می شوید.
ولی می دانید اگر توی این سرزمین گیر بیفتید ممکن است چه بلاهایی سرتان بیاید؟
گیر افتادن در قلمرو ملکه اولی! این درست همان اتفاقی است که برای الکس و کانر بیلی می افتد. دوقلوها باید راهی پیدا کنند تا از دست ملکه خلاص شوند و به خانه برگردند. سرزمین قصه های این کتاب از کارتون های دیزنی رویایی تر است.
به زبان اشاره گفتم: من کنارتم.
چیز دیگری به فکرم نمی رسید که بگویم. می خواستم بداند که تنها نیست؛ که یک نفر توی این اتاق هست که او را دوست دارد. به یاد آن نماد باستانی افتادم که چند ماه پیش نشانم داده بود؛ پرترو، نشانه ی جام تهی، نماد مورد علاقه ی هارت. وجود هارتسون در دوران کودکی اش خالی شده بود. او انتخاب کرده بود که زندگی اش را با جادوی نمادهای باستانی و یک خانواده ی تازه پرکند؛ خانواده ای که من هم عضو آن بودم. می خواستم سر آقای آلدر من فریاد بکشم و بگویم هارتسون خیلی از پدر و مادرش بهتر است.
اما به عنوان فرزند فریر، یادگرفته بودم که نمی توانم به جای دوستانم مبارزه کنم. بهترین کاری که از دستم برمی آمد، این بود که کنارشان بمانم و جراحت هایشان را درمان کنم.
یک روز بروس دستور پخت غذای جدیدی را در اینترنت پیدا میکند و تصمیم میگیرد آن را درست کند. او برای درست کردن این غذا به تخم غاز نیاز دارد. بعد از تهیه مواد اولیه بروس تخم غازها را در قابلمه روی اجاق میگذارد اما درست قبل از پختن غذا متوجه میشود، داخل قابلمه به جای تخم غاز چند جوجه غاز هست. آنها بروس را با مادرشان اشتباه میگیرند و دائم او را مامان صدا میکنند. این اتفاق بروس را خیلی عصبانی میکند.
کتاب «حیوان ها» از مجموعهی «ما اینجا زندگی می کنیم» در جهت رشد و تقویت مهارتهای سوادآموزی و افزایش دانش عمومی کودک منتشر شده است. تصاویر این مجموعه برگرفته از کتابهای محبوب و مشهور الیور جفرز است.
این مجموعه برای همه و در هر سنی مناسب است. برای همهی کسانی که روزی چیزی را میخواستهاند، اما آنقدر ترسیدهاند که برای بهدستآوردن آن خطر نکردهاند. برای همه ی کسانی که فکر یا ایدهای نو به سراغشان می آید یا با مشکلی بزرگ دست و پنجه نرم میکنند. این مجموعه داستان تشویقتان میکند هر فرصتی را که در زندگیپیش میآید، در آغوش بکشید. از کجا معلوم؟… شاید پذیرش همین فرصت همهچیز را در زندگیتان تغییر دهد.
«کاپیتان زیرشلواری» نام مجموعه داستانهایی است که اتفاقاتش را مدیر یک مدرسه و دو شاگرد دبستانی شرور رقم میزنند. مدیر مدرسه تصادفی به دست این دو پسربچهی شیطان هیپنوتیزم شده و کارهای عجیبوغریب میکند. هرچند جورج و هارولد، اولینبار از هیپنوتیزم کردن مدیر سختگیر و بداخلاق مدرسه خوشحال به نظر میرسند، اما این کار بعدها برایشان دردسرهای بزرگی درست میکند. نویسنده کتاب براساس آنچه از گذشته خودش تعریف میکند در دوران تحصیل شاگرد بازیگوشی بوده و همیشه آرزو داشته یک نفر ماجراهایی را که توی ذهنش بوده تصویر کند، اما چون کسی آرزویش را برآورده نمیکند تصمیم میگیرد خودش دستبهکار شود.
بن، بسیار به دستگیر کردن سران «اسپایدر»، نزدیک شده بود اما آنها باز موفق شدند فرار کنند. اکنون بن در مکزیک گیر افتاده است و باید همراه دوستانش، نقشهای بکشند تا این بار سران اسپایدر را دستگیر کنند. تنها سرنخشان یک کلید است که حتی نمیدانند چه چیزی را باز میکند! ماموریتشان ساده نیست و این آخرین فرصت آنهاست تا این سازمان شیطانی را از بین ببرند...
رادر بزرگ تام،به تازگی دانشمند خبیثی شده که میخواهد روی یک ماهی قرمز آزمایشاتی انجام دهد.مارک با آزمایشات خبیثش ماهی قرمز توی یک گنداب سمی و سبزرنگ مسموم میکند.تام به همراه دوستش پرادیپ،ماهی قرمز را با شوک باتری به زندگی باز می گردانند و از آن به بعد اسم ماهی را فرانکی میگذارند.اما فرانکی دیگر یک ماهی معمولی نیست،او تبدیل به یک ماهی قرمز زامبی با قدرت هیپنوتیزم کننده شده...و میخواهد انتقام بگیرد!
یچچیز نمیتواند «پیتر» و «پکس» را از هم جدا کند. هیچچیز. حتی جنگ!
مدرسه تعطیل شده و مایلز و نایلز رفتهن تو مخفیگاه جنگلی که پر از کتاب و سرگرمی و بازیه. اونا یه حقهای میبندن و پرچم گروهان پاپا رو که فرماندهش جاش بارکینه کِش میرن. جاش قلدر قسم میخوره پرچمش رو پس بگیره و بینشون نبردی در میگیره. ولی از اونجا که فقط حقهبازها میدونن که نبرد رو کجا باید تموم کرد، این جاشه که خودش رو خراب و مضحکه میکنه. بخونین تا بدونین «حقهبازی مال پرزورها نیست!» و «ظرافت هنر خیلی واسه انگشتهای زمخت این نکبت زیاده!» یعنی چی.
درباره ی کتاب آشوب مدام 2 (پرسش و پاسخ):
تاد هیویت، آخرین پسر باقیمانده در پرنتیستاون است؛ مستعمرهای کوچک در دنیای تازه که انسانها بهتازگی در آن ساکن شدهاند. پرنتیستاون شبیه شهرهای دیگر نیست. صدا شبیه میکروبی به جان آدمهای شهر میافتد و همه میتوانند فکرهای یکدیگر را بشنوند.
حالا تاد در هیون، که حالا اسمش را گذاشتهاند نیوپرنتیستاون، اسیر افراد شهردار شده اما جز نگرانی برای وایولا فکری در سر ندارد. تاد را همراه شهردار پیشین هیون، که لِجِر نام دارد، در برج ساعت شهر زندانی میکنند. لجر میگوید اهالی هیون داروی صدای ذهن را کشف کردند اما...
انتشارات پرتقال منتشر کرد:
خورشيد وسط آسمان است و داغ داغ. فكر كنم اين يعني الان وسط روز هستيم. احتمالا ساعت دوازده يا يك ظهر. به ساعتم نگاه مي كنم؛ توي خانه ساعت 12:20 شب است. ما سر ساعت 12 از خانه بيرون زديم و اين يعني فقط 20 دقيقه از آن موقع گذشته است. من حدود يك ساعت توي چاه بودم. پس يعني زمان اينجا از توي اسميت ويل سريع تر مي گذرد؛ شايد سه برابر سريع تر. مامان و بابا ساعت هفت صبح از خواب بيدار مي شوند. پس يعني ما شش ساعت و چهل دقيقه زمان اسميت ويلي فرصت داريم تا به خانه برويم. اگر اين زمان را ضرب در سه كنيم… مي شود بيست ساعت. ما بيست ساعت وقت داريم تا توي اين داستان بمانيم. كافي است، نه؟