قدیم ها زندگی بهتر بود.واقعا همین طور است؟ این سوالی است که گرگ هفلی از خود میپرسد. وقتی تمام مردم شهر داوطلبانه وسایل برقی شان را کنار میگذارند و زندگی بدون آن ها را تجربه میکنند:اما زندگی مدرن هم مزایای خودش را دارد و گرگ هفلی حاضر نیست آن را با زندگی گذشته عوض کند آیا با آن همه تنش و دردسری که داخل و خارج از خانه وجود دارد گرگ میتواند راهی برای نجات خود بیابد؟یا آیا بودن در مدرسه ی قدیمی برای بچه هایی مثل گرگ بیش از حد سخت است؟
یک سال بدون او
اگر دیدن آینده امکان پذیر باشد، آیا دوست دارید آن را ببینید؟ اگر سوار آسانسوری شوید که شما را به آینده ببرد، آنوقت چه میکنید؟ اگر آیندهی بدی در انتظارتان باشد، چگونه با آن مواجه میشوید؟ جنی گرین ناخواسته آینده را میبیند. او سوار آسانسوری میشود که قبلا کار نمیکرده است و یک دفعه تمام دنیای او زیر و رو میشود. جنی هنگام رفتن به خانه بهترین دوستش، اتمن، متوجه میشود که دقیقا یک سال از زمان حال جلوتر رفته است. در مدت زمانی که سپری میشود تا جنی ماجرا را بفهمد، با او همراه شوید و ببینید با هر طبقهای که او بالا میرود، دنیای او تغییر میکند و چطور یک حادثه کوچک میتواند تغییرات بزرگی ایجاد کند. آیا جنی میتواند به طریقی به گذشته برگردد تا آینده را تغییر دهد؟