از آخرین دیدار پیتر و روباهش، پکس، یک سال میگذرد. روزگاری این دو جدانشدنی بودند، اما حالا زندگیهایشان فرسنگها از هم فاصله دارد. پکس و جفتش، بریسل، بچهدار شدهاند و باید در دنیایی خطرناک، از تولههایشان محافظت کنند. پیتر که بهتازگی پدرش را در جنگ از دست داده و با تنهایی و احساس گناه دستوپنجه نرم میکند، خانهی وولا را ترک میکند تا به مدافعان جوان آب بپیوندد؛ گروهی که میخواهند زخمهایی را که جنگ به زمین و آب وارده کرده، التیام ببخشند. اما زندگی به پکس آسان نمیگیرد و روباه مجبور میشود دوباره به پسری رو بیاورد که به او اعتماد دارد. اما پیتر که حالا غم از دست دادن مادر، پدر و پکس را به دوش میکشد، تصمیم گرفته دیگر عشق را به قلبش راه ندهد و حتی روزنهای را برای وابستگی به کسی در دلش باز نگذارد، اما...
فرزندان تاریکی 1 (در دل سایه ها)
خطر همیشه در کمین فرزندان سوم خانواده هاست؛ چرا که وجودشان غیرقانونی است و هر آن ممکن است که هویت واقعی آنها لو برود و پلیس جمعیت سروقتشان بیاید. این کودکان را فرزندان تاریکی می نامند و لوک گارنر سیزده ساله، یکی از فرزندان تاریکی است.
لوک هیچ وقت به مدرسه نرفته، هیچ وقت جشن تولدی نگرفته و هیچ شبی را در خانهی دوستی نگذرانده. در واقع لوک هیچ وقت هیچ دوستی نداشته.
لوک از فرزندان سایه است؛ فرزندان سومی که پلیس جمعیت وجودشان را ممنوع کرده. او تمام زندگیاش را مخفیانه گذرانده و حالا که دارند به جای جنگل کنار مزرعهی خانوادگیشان شهرک مسکونی جدیدی میسازند، دیگر حتی اجازهی بیرون رفتن از خانه را هم ندارد.
تا اینکه یک روز لوک چهرهی دختری را پشت پنجرهی خانهای میبیند که میداند دو بچهی دیگر هم آنجا زندگی میکنند. لوک بالاخره یک فرزند سایه مثل خودش دیده است. جن حاضر است همه چیز را به خطر بیندازد تا از سایه بیرون بیاید. یعنی لوک جرأت میکند با نقشهی خطرناک جن همراه شود؟ چارهی دیگری هم دارد؟
35,000 تومان
مرجع:
9786004628754
خطر همیشه در کمین فرزندان سوم خانواده هاست؛ چرا که وجودشان غیرقانونی است و هر آن ممکن است که هویت واقعی آنها لو برود و پلیس جمعیت سروقتشان بیاید. این کودکان را فرزندان تاریکی می نامند و لوک گارنر سیزده ساله، یکی از فرزندان تاریکی است.
لوک هیچ وقت به مدرسه نرفته، هیچ وقت جشن تولدی نگرفته و هیچ شبی را در خانهی دوستی نگذرانده. در واقع لوک هیچ وقت هیچ دوستی نداشته.
لوک از فرزندان سایه است؛ فرزندان سومی که پلیس جمعیت وجودشان را ممنوع کرده. او تمام زندگیاش را مخفیانه گذرانده و حالا که دارند به جای جنگل کنار مزرعهی خانوادگیشان شهرک مسکونی جدیدی میسازند، دیگر حتی اجازهی بیرون رفتن از خانه را هم ندارد.
تا اینکه یک روز لوک چهرهی دختری را پشت پنجرهی خانهای میبیند که میداند دو بچهی دیگر هم آنجا زندگی میکنند. لوک بالاخره یک فرزند سایه مثل خودش دیده است. جن حاضر است همه چیز را به خطر بیندازد تا از سایه بیرون بیاید. یعنی لوک جرأت میکند با نقشهی خطرناک جن همراه شود؟ چارهی دیگری هم دارد؟