تمامی کودکان از خواندن قصههایی جذاب و هیجانانگیز لذت خواهند برد. از طرفی دیگر، برای آن دسته از کودکانی که هنوز به مدرسه نمیروند یا سواد کافی ندارند، قصه خواندن میتواند سبب رشد و تقویت خلاقیت آنان شود. کتاب قصه کتی به گردش می رود از آثار تاکه ای شی تارو میباشد؛ که آن را انتشارات قدیانی در سال 1392 برای اولین بار منتشر نمود و در اختیار کودکان علاقهمند به قصه خوانی قرار داد. همچنین، خرید آنلاین کتاب کتی به گردش می رود برای والدینی که مایل هستند برای فرزندان خود قصه بگویند، کاربردی است.
رمان های کلاسیک نوجوان 10 (ماجراهای خانواده پپر)
سه برادر و دو خواهر شاد و سرخوش، بلندپرواز و دوست داشتنی، در تمام فراز و نشیبهای دشوار زندگی برای خوشحال کردن مادرشان در روز تولدش، تصمیم به درست کردن کیک عروسکیِ زنجبیلی می گیرند و با توجه به نداشتن مواد لازم برای تهیه کیک و وسیله ای برای پخت، با ورود مادربزرگ به قصه، ماجراهایی برایشان پیش میآید و نوجوانان با خواندن این کتاب، می توانند با احساسهای بِکر و دوست داشتنی شخصیتهایِ قصه، همراه شوند.
سایر کتاب های همین ناشر
برایس و همکارش لی لی، پلیس هستند. آنها باید به ماموریت مهمی بروند. برای همین با عجله از کلانتری بیرون می روند. سوار ماشین می شوند و به سرعت به طرف محل ماموریت خود می رانند. چون باید هر چه زودتر ماموریت خود را انجام دهند
اگر فرصت خوبی پیدا کنی، فکری بکر به سرت بزند یا مشکلی برایت پیش بیاید، چه می کنی؟
قصه ی ما همین جاست، قصه ی یک فکر محشر، فرصتی عالی و مشکلی که بزرگ می شود و بچه ای که در برابر آنها قرار دارد ولی آنها را نمی شناسد. این کودک باید تلاش کند تا بفهمد در برابرشان چه کند.
کتاب داستانکهای شنبه تا پنجشنبه با بهره بردن از زبانی روان و کلامی شیوا که بتواند جان معنا را در سادهترین شکل ممکن بیان کند در دست بچههای گروه سنی پیش دبستانی تا اول و دوم دبستان قرار گرفت. 72 قصه با برآیند انسانی و اخلاقی به علاقهمندان تقدیم شده تا با آن بتوانند با نگاهی کودکانه، مفاهیم بزرگ را بیاموزند. مریم توحدی، ماهنی تذهیبی، شیوا ضیائی، نیوشا شریفی، راهله برخورداری، پوپک مقبلی، مریم مبصری، سحر حقگو، عاطفه شفیعیراد، رویا خادمالرضا، تهمینه حدادی، بنفشه احمدزاده، تصویرگران این مجموعه هستند. داستانکهای شنبه تا پنجشنبه، برگزیدهی هشتمین جشنوارهی کتابهای آموزشی وزارت آموزش و پرورش است و برای گروه پیش دبستانیها و اول و دوم دبستان بهترین پیشنهاد می باشد. در بخشیهایی از کتاب آمده: "... جیبِ کتِ پدربزرگ خیلی بزرگ و گود است. من این را دیشب فهمیدم. پدر بزرگ به من گفت : برو از توی جیبم تسبیحم را بیاور. وقتی میخواستم تسبیح را از توی جیب کتش بیاورم، انگار دستم توی یک کیسه بود و هی دستم را میچرخاندم
زندگی انی و گیلبرت بلایت در یک روستای کوچک، به هیچوجه کسلکننده نبود، چون همواره شایعات سرگرمکننده و ماجراهای عجیب و بامزهای به گوششان میرسید: ماجرای دوقلوهای بازیگوشی که بعد از ملاقات با یک میلیونر بیحوصله، مهمترین آرزویشان به حقیقت پیوست: یا پنهلوپه کرگ باهوش که خودش را در امور کودکان خیلی قبول داشت، تا اینکه یک پسر را به فرزندی گرفت: یا تیمتی رندبش، مردی که برای نجات دادن برادرش از چنگال یک زن خطرناک، آن زن را به جای دوری برد و خودش گرفتار عشق او شد. این مجموعه شامل سیزده داستان محبوب بلایتهاست که سراسر غافلگیری و اشک و خنده است.
مجموعه ی از ادبیات کهن ایران شامل 144 قصه است که به نثر ساده و روان برای کودکان بازآفرینی شده و در 4 جلد جداگانه به چاپ رسیده است. برای نوشتن ادبیات کهن ایران 2 (شاه و دلقک) 36 قصه از بیست و سه کتاب کهن ارزشمند استفاده شده که در مورد هرکدام از آنها به زبان ساده توضیح داده شده است.
مامان بیا، جیش دارم
فوریه خیلی کارم
لگن بیار زود برام
تا خیس نشه شلوارم
کتاب رنگ آمیزی موش ریزه میزه 1 توسط انتشارات قدیانی یه چاپ رسیدهاست.
قصه های کوچک برای بچه های کوچک، مجموعه دوم: 17 قصه برای کودکان نوشته ی مژگان شیخی,شکوه قاسم نیا است که طراحی این کتاب را به عهده داشته که توسط قدیانی در سال 1392 و 96 صفحه به بازار عرضه شده است.
-لباس جدید پادشاه - در زمان های خیلی خیلی دور، پادشاهی بود که دلش می خواست همیشه لباس های خوب بپوشد. خیاط های مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه برای او می دوختند. روزی رسید که خیاط های او دیگر نتوانستند لباسی با شکل تازه برایش بدوزند. پادشاه خودخواه عصبانی شد و فریاد زد: من قبلا این لباس را پوشیده ام! مگر نمی دانید که من هیچ وقت یک لباس را دوبار نمی پوشم.
یک روز دو آدم حقه باز به قصر شاه آمدند و گفتند جناب شاه، ما از راه خیلی دوری به اینجا آمده ایم تا شما را راضی کنیم. ما بافنده هایی هستیم که کار خود را خیلی خوب بلد هستیم. ما می توانیم پارچه عجیبی ببافیم. این پارچه مخصوص، طوری است که آدم های احمق نمی توانند آن را ببینند. پادشاه گفت: هووووم… چه جالب! این طوری می توانم بفهمم که کدام یک از وزیرانم با هوش و کدام یک احمقند.
یک کتاب شعر همراه با رنگ آمیزی برای کودکان
ما به فینال رفته ایم. فقط این مهم است.
جاس می داند که اگر دروازه بانی پیدا نکنند، تیم فوتبالشان در بازی نهایی شکست سنگینی می خورد، آرزوی به دریا رفتن کلیوم باعث می شود که او با خطر بزرگی رو به رو شود و وقتی برایان مغزش را با حافظه ی رایانه اش عوض می کند، هر دو به دردسر می افتند...
این مجموعه ی داستانی آثار تعدادی از بهترین نویسندگان معاصر را به تصویر می کشد و شامل موضوع های متنوعی است: ماجراجویی، طنز، علمی – تخیلی، فوتبال و فانتزی.
درویش بعد از مبارزهاش در قلمرو لرد لاس، هنوز پریشان است. او به شهرکی سینمایی دعوت میشود تا در ساخت فیلمی تخیلی و ترسناک درباره موجودات شیطانی همکاری کند. گروبز و بیلـای نیز همراهش میروند. دنیای سینما بچهها را مبهوت میکند، اما گروبز به وقایعی پی میبرد که هیچ فیلمی نمیتواند به اندازه آنها خونبار و هولناک باشد. چه کسی حرفهای گروبز را باور میکند؟
ناخدا پات با دو دستش محكم به فرمان چسبيده بود. توي دلش قند آب مي شد. پيش خودش مي خنديد و از ماجراي پيش آمده راضي بود. پس، بر خلاف جهت باد با صداي بلند فرياد كشيد: «ديديد… من اينها را به شما گفته بودم. گفته بودم كه براي خودش تصميماتي مي گيرد. اين ماشين جادويي است، اما نگران نباشيد. او خودش مواظب ماست.» بعد براي اينكه مطمئن شود، با احتياط فرمان ماشين را چرخاند. مي خواست ببيند چه اتفاقي مي افتد…
هیچ چیزی در مورد دهانه ی غار نمی دانست؛ جز اینکه راهی است که می توان از آن به جایی دیگر رفت. او هیچ مکان دیگری را نمی شناخت. بنابراین دهانه ی غار برای او دیوار بود؛ دیوار روشنایی. در حالی که خورشید در بیرون غار می تابید، این دیوار برای او خورشید دنیایش بود. آن دیوار روشنایی او را به طرف خودش می کشید؛ مثل شمعی که شب پره ای را مجذوب خود می کند. او مثل همیشه سعی می کرد به آن دست یابد. حیات به سرعت در درونش پر و بال می گرفت و او را به طرف آن دیوار روشنایی می کشید. حس کنجکاوی اش به او می گفت آن دیوار روشنایی راهی برای بیرون رفتن از غار است؛ راهی که مقدر شده بود توله گرگ خاکستری در ان قدم بگذارد. اما خودش از این امر آگاه نبود. او حتی نمی دانست دنیایی بیرون از غار هم وجود دارد.
اولين بازي روز جمعه، بين دو تيم آلمان و اسپانيا بود. الماني ها در بازي قبل با دو گل چين را شكست داده و به طور مساوي با تيم گل بهار، سه امتيازي بودند. اما اسپانيا بازي را باخته و امتيازي نداشت. بازي خيلي خوب شروع شد. سالن شلوغ و پر هياهو بود. حالا يك سوم سالن را دخترها اشغال كرده بودند. دخترها طرفدار تيم اسپانيا بودند و پسرها تيم آلماني را تشويق مي كردند. اين وسط، مصطفي خيلي حرص مي خورد.
– باز بارك الله به دخترها.
مجتبي ريزه پرسيد: «چطور؟»
– پسر، تو چرا متوجه نيستي. بازي بعدي ما با آلماني هاست. اگر آنها اين بازي را ببرند، از ما سه امتياز جلو مي افتند. بايد لااقل اين بازي مساوي بشود.
ماکسن، راننده آمبولانس است. او دوستی دارد به نام لورنس. ماکسن و دوستش با هم در مرکز اورژانس کارمی کنند. آنها با هم سوار آمبولانس می شوند و به کمک بیمارها می روند، روزی از روزها، ماکسن داشت بنزین داخل باک ماشینش می ریخت. لورنس هم کیف لوازم پزشکی را آماده می کرد. آنها می دانستند که همیشه باید آماده باشند تا اگر برای کسی اتفاقی افتاد به کمکش بروند و او را به بیمارستان برسانند