این شما و این هم ستارهی منظومهی ما: خورشید! اگر دوست دارید بیشتر با خورشید آشنا شوید، با ما همراه باشید.
اسکیپی جون
مادر «اسکیپی جون جونز» فکر میکند او باید شبیه همهی گربههای محترم «سیامی» باشد. اما «اسکیپی جون جونز» یک گربهی معمولی نیست! او یک قهرمان است، با شنل و یک شمشیر تیز!
سایر کتاب های همین ناشر
بریستال اورگرین، پری مهربان، حالا بین مردم بسیار محبوب است. همهجا حرف اوست. برای دیدنش صف میکشند و او مشکلات سرزمینها را، هرچه که باشد، حل میکند… اما در همیشه روی یک پاشنه نخواهد چرخید. رازها برملا میشوند. آنان که قرنها در خفا بودند، باز میگردند.
نبرد سهمگین هادس سرانجام با فداکاری مایکل به پایان رسیده است. الکتروکلن که در نبود مایکل و با از دست دادن تانر و جرواسو و پشت سر گذاشتن جنگ، بسیار خسته و درهمشکسته است، قصد دارد سوار بر ژول بهسرعت از جزیره و از دسترس هتچ دور شود.
هتچ که تعداد کثیری از نیروهایش را در جنگ از دست داده، با استفاده از محفظهی نجات، خودش را به جزیره نایک رسانده است تا فعالیتهای شرکت الجن را از سر بگیرد و دوباره نیروهایش را گرد هم بیاورد.
در این کتاب از سری آدمهای معمولی دنیا را تغییر میدهند، به زندگی گاندی نگاهی میاندازیم. او که از نزدیک شاهد رفتار ناعادلانه با مردم بود، اعتراضش را نسبت به این رفتارها نشان داد اما با روشی کاملاً مخصوص به خود؛ روشی مسالمتآمیز و بدون خشونت که بسیار تأثیرگذار و قهرمانانه بود.
پسری به نام جرمایا را در خود جای داده، پسری که وقتی تقریبا نه ماهه بوده در یک شرکت کامپیوتری پیدا می شود؛ والت که حالا پدر اوست وقتی که نوبت قهوه درست کردنش بوده جرمایا را پیدا می کند. جرمایا تا به حال به خاطر شغل پدرش به شهرهای مختلفی سفر کرده، او در نواختن فلوت ریکوردر حرفه ای است و همه چیز را درباره بیسبال می داند، اما به خاطر عمل قلبش اجازه بازی کردن ندارد، پس تصمیم می گیرد مربی بیسبال شود. وقتی آن ها برای کار والت وارد شهر قله تپه می شوند، شهری که تیم بیسبال معروفی دارد، متوجه می شوند که مردم کم کم در حال ناامیدی از بیسبال هستند و حالا جرمایا می خواهد از تمام توانش استفاده کند تا امید را به شهر و به تیم بیسبال برگرداند.
ایبی و جونا خواهر و برادری هستند که به کمک یک آینه جادویی به دل داستان های گوناگون می روند و هر بار ماجرایی جدید را تجربه می کنند. در این جلد بچه ها به ماجرای هانسل و گرتل وارد می شوند و گرفتار جادوگر بدجنس می شوند، همان جادوگری که قرار بود هانسل و گرتل را بخورد اما آن ها از دستش فرار کردند. اگر ایبی و جونا نتوانند خودشان را نجات دهند دیگر هیچ وقت به خانه برنخواهند گشت.
در شبی سرد و برفی، آیریس رز در دل جنگل نقش فرشتهای برفی بر روی زمین میاندازد و با این کار سنگقبری قدیمی پیدا میکند. او ناخواسته روح دخترکی همسنوسال خودش را احضار میکند که میخواهد فراموش نشود. آیریس به همراه دوست صمیمیاش، دنیل، آن منطقه را جستوجو میکنند و متوجه می شوند چیزی که پیدا کردهاند، قبرستانی است متروک و فراموششده که فقط مختص سیاهپوستها بوده.
آیا این دو دوست میتوانند قبر این روح را بازسازی کنند و در نهایت توجه و احترام را به روح آن دخترک و تمام کسانی که در آن قبرستان مدفون شدهاند، بازگردانند؟
توضیح احساس تنهایی و درک آن برای کودکان کار سادهای نیست، حتی ما بزرگترها هم گاهی برای مواجهه با این حس با مشکل روبهرو میشویم، اما شعرهای لطیف این کتاب میتواند کودک را با حس تنهایی آشنا کند و به او بیاموزد که چطور انسان احساس تنهایی میکند و بهتر است چگونه با این حس برخورد کند.
روب در دل بیابان، بیشهزار زیباییست که فرمانروای آن به دیگر فرمانروایان ارداس شباهتی ندارد. نام او کابارو، شیر بزرگ است. او بر امپراتوری حیوانات سلطه دارد و با حرص بسیار از طلسم طلاییاش محافظت میکند؛ تاکنون هیچ انسانی پا به قلمرو این ابر جانور نگذاشته است. سفر به بیشهزار او ناممکن است. کانر، ابک، میلین و رولان قبلا با هم به ناممکنهای بسیاری دست یافتهاند؛ اما اکنون این تیم از هم پاشیده و آنها به دلیل خیانتی ویرانگر از هم جدا شدهاند. این قهرمانان جوان و حیوانات درونشان تاکنون برای به دست آوردن این طلسم، قربانی بسیار دادهاند؛ اما با وجود همه مصیبتها و دشمن خبیثی که با تمام حرکتآنها مقابله میکند، به زودی بزرگترین قربانیشان را برای این طلسم خواهند داد
برادران گریم هشداری برای سرزمین قصهها دارند!
آنها توسط ارتش فرانسه دزدیده شده و تحت فشار قرار گرفتهاند که راه دنیای قصهها را نشان دهند. ارتش فرانسه میخواهد به دنیای قصهها حمله کند.
برادران گریم مجبور میشوند راه را به ارتش نشان دهند اما فرشتهی مهربان کاری میکند که گذر از این مسیر دویست سال طول بکشد تا اهالی سرزمین قصهها وقت کافی برای آمادهشدن داشته باشند. حالا آن دویست سال تمام شده و ارتش میتواند به دنیای قصهها برود.
مجموعه ي جذاب و دوست داشتني قصه ها عوض مي شوند روايتگر ماجراهاي خواهر و برادری است که توسط آينه ي جادوييشان و پري مهرباني كه داخل آن زندگي مي كند، به دلايلي به سرزمين قصه ها و داستان هايي همچون سیندرلا، ديو و دلبر، علاءالدین، شاهزاد نخود فرنگی و… سفر مي كنند، اما قصه اي که وارد آن می شوند كمي متفاوت با داستان اصلی است و هربار آن ها را به چالش می كشد. این دفعه ایبی و دوستانش يعني فرانكي، رابين و پني پس از افتادن فرانكي در چاله ي مرموز پشت خانه ي پني، وارد سرزمين عجايب مي شوند و براي برگشتن به خانه به دنبال فرانكي مي گردند. آن ها درپي يافتن نشانه اي از فرانكي، با كلاه دوز ديوانه، ملكه بدجنس، گربه سخن گو و آليس ديدار مي كنند.
این کتاب دربردارنده داستان پسری به نام زک و خانواده اش است که مدت هاست از زمین به سیاره ی نبولون مهاجرت کرده اند. امسال قرار است پژوهشکده چرخ دنده ها پذیرای نمایشگاه علوم بین کهکشانی باشد و در مدرسه ای که زک در آن درس می خواند برگزار شود؛ او می خواهد بهترین پروژه علمی را ارائه دهد تا بتواند جام امسال را برنده شود، اما مشکلاتی سر راهش قرار می گیرد که باید آن ها را از بین ببرد!
«افسانهها یخ میزنند... بااینکه من و برادرم تصمیم گرفته بودیم بیخیال آینهی جادویی بشویم، گربهی کوچکمان نقشهی دیگری داشت. او پرید توی آینه و ما چارهای نداشتیم جز اینکه دنبالش برویم. وقتی به جمهوری کولاک رسیدیم، فهمیدیم که احتمالاً به قصهی ملکهی برفی آمدهایم. جالب اینجاست که این قصه اصلاً شبیه فیلمش نیست. ملکهی برفی واقعاً بدجنس است و گربهی ما را تبدیل به یک مجسمهی یخی میکند. برای همین ما باید: يخ دوست پشمالویمان را آب کنیم. . سوار یک گوزن پرحرف بشویم. اسکی روی یخ یاد بگیریم. از دست دارو دستهی دزدها فرار کنیم. تازه اگر مراقب نباشیم... ممکن است یخ بزنیم!»
خانواده ی دانیل و اریکا بعد از یک ورشکستگی مالی، به ویرجینیای غربی سفر کرده و در محله ای ساکن شده اند که درباره ی آن داستان های عجیبی وجود دارد. نزدیک به پنجاه سال پیش در همین خانه، دختری به نام «سلین» توسط «عمه خانم» -که هر پنجاه سال یک بار، دختری را می رباید- ربوده شده است. داستان یک روح، شرح خواندنی و جذاب اسارت اریکا در چنگ عمه خانم و تلاش برادرش دانیل برای نجات اوست. دانیل باید علاوه بر نجات اریکا، طلسم عمه خانم را هم بشکند تا پس از این، او نتواند هیچ دختری را به اسارت درآورد. انگیزه ی عمه خانم در به اسارت درآوردن دختربچه ها چیست؟ آیا دانیل و اریکا موفق می شوند طلسم او را بشکنند؟
«من در ورزش مهارتی ندارم!» یا «میدانم که نمیتوانم تمرینهای ریاضی را حل کنم...» یا «من همیشه واقعاً با امتحانات مشکل داشتم و دارم...»
آیا این جملات برایتان آشناست؟
اگر فکر میکنید که نمیتوانید کاری را انجام دهید، احتمال اینکه اصلاً برای انجامش هیچ اقدامی هم نکنید خیلی زیاد است. اما اگر بفهمید واقعاً میتوانید در ریاضیات، یا ورزش یا امتحانهایتان خوب عمل کنید چه؟ درحقیقت، اگر بتوانید در هر کاری که تمرکزتان را روی آن میگذارید و ذهنتان را برایش آماده میکنید، سرآمد باشید چه؟ این کتاب حتماً میتواند به شما در انجام این کارها کمک کند.
كال بقيه روز نشست و با تمركز، ماسه جابه جا كرد. به جاي اينكه روش روز اولش را پيش بگيرد، هر ماسه اي را با تلاش جدا مي كرد، به زحمت بلندش مي كرد، با همه ي توان مغز خسته اش آن را هل مي داد و سر جايش مي گذاشت. آن روز كال به خودش اجازه داد آزمايش كند. او سعي كرد آرام تر به ماسه ها نزديك شود. سعي كرد به جاي اينكه ماسه ها را بلند كند، با ذهنش آن ها را بغلتاند. سعي كرد با هربار تمركز، تعداد بيشتري ماسه را جابه جا كند. او قبلا هم اين كار را كرده بود. روش او به اين شكل عمل مي كرد كه به جاي تمركز روي سيصد دانه شن جدا از هم، چند دانه شن را شبيه يك چيز واحد، مثلا ابر ماسه اي، تصور مي كرد.
درباره کتاب نبرد نوابغ: چه کسی جهان را روشن کرد ؟:
در عصر طلایی نبردی سرنوشتساز در جریان بود و ادیسون با سیستم جریان مستقیم الکتریسیتهاش که بهخوبی در جامعه جا افتاده بود، رودرروی نیکولا تسلا و جورج وستینگهاوس قرار گرفته بود که سیستم جریان متناوب نوآورانهشان هنوز در مرحلهی آزمایش قرار داشت. شرایط بهشدت مخاطرهآمیز بود؛ چون هر دو طرف این رقابت میدانستند برنده با سیستم خودش، برق موردنیاز را برای به کار انداختن اختراعهای جدید تأمین میکند و از آنجا که همهچیز با برق سروکار داشت، برنده عملاً بر دنیا حکم میراند. این کتاب داستان سه مرد مشهور عصر طلایی را روایت میکند: توماس ادیسون، نیکولا تسلا، و جورج وستینگهاوس. اینکه چه اشخاصی بودند، برای پیشرفت جامعه چه کردند، برای پرورش و پیشرفت نوآوریهایشان چقدر کوشیدند، و نهایتاً، برای پیشی گرفتن در این مسابقه و برنده شدن در این نبرد به چه کارهایی دست زدند.
جایی که یک ساحره هست، سر و کلهی بقیهشان هم پیدا میشود! «زار» و «کاش» که یک زمانی از هم بدشان میآمد، بعد از اینکه شاهد معجزهی سنگ و جادو بودند، حالا باید تفاوتهایشان را کنار بگذارند و با هم متحد شوند؛ چرا که طلسمی شیطانی آزاد شده و مردم و سرزمینشان در خطر است. فقط این دو نفر میتوانند از پسِ مقابله با این طلسم بربیایند، اما این یعنی آنها مجبورند پا به سرزمین ناشناخته بگذارند... که چیزی از آن خطرناکتر وجود ندارد!
من (اِیبی) و دوستانم دور هم جمع شدهایم تا برای کار گروهی کلاسمان موضوعی انتخاب کنیم؛ ناگهان گردبادی میوزد و ما از داستان جادوگر شهر اُز سر درمیآوریم! در آنجا دوروتی را میبینیم که او هم مثل ما با گردباد از مزرعهاش به وسط این قصه آمده اما بسیار نگران است و میخواهد زودتر به خانهاش برگردد. اما این بار به خانه برگشتن چندان هم آسان نیست...
با من و دوستانم در این قصهی تازه همراه شو.
از آخرین دیدار پیتر و روباهش، پکس، یک سال میگذرد. روزگاری این دو جدانشدنی بودند، اما حالا زندگیهایشان فرسنگها از هم فاصله دارد. پکس و جفتش، بریسل، بچهدار شدهاند و باید در دنیایی خطرناک، از تولههایشان محافظت کنند. پیتر که بهتازگی پدرش را در جنگ از دست داده و با تنهایی و احساس گناه دستوپنجه نرم میکند، خانهی وولا را ترک میکند تا به مدافعان جوان آب بپیوندد؛ گروهی که میخواهند زخمهایی را که جنگ به زمین و آب وارده کرده، التیام ببخشند. اما زندگی به پکس آسان نمیگیرد و روباه مجبور میشود دوباره به پسری رو بیاورد که به او اعتماد دارد. اما پیتر که حالا غم از دست دادن مادر، پدر و پکس را به دوش میکشد، تصمیم گرفته دیگر عشق را به قلبش راه ندهد و حتی روزنهای را برای وابستگی به کسی در دلش باز نگذارد، اما...
آنها در افسانههایش به هیچ شاهزادهای احتیاج نداشتند!
سلام! من زمین هستم. بعضیها صدایم میزنند: تیلهی آبی یا سومین سیاره از خورشید. اما شما میتوانید صدایم بزنید: سیارهی جذاب. خانوادهی من خیلی خیلی بزرگ است.
داستان یک خواهر و برادر و آینه مخصوصشان را به تصویر می کشد که هربار آن ها را به دل یکی از قصه های معروف دنیا می برد، اما داستان ها دیگر به آن شکلی که همیشه شنیده ایم نیستند و اتفاقات جدیدی در آن ها رخ می دهد. ایبی و برادرش تا حالا به قصه های مختلفی سر زده اند و این بار وارد ماجرای شاهزاده نخود فرنگی می شوند؛ همه ایبی را با شاهزاده خانم اشتباه گرفته اند و او دوست دارد کاری کند که بهترین شاهزاده خانم را برای این قلمرو پیدا کند…