لطفا این کتاب را باز کن!
توی این کتاب یک کتاب کوچک هست که تویش، یک کتاب کوچکتر هست...
سایر کتاب های همین ناشر
تا حالا کسی بهت گفته عجیب و غریب یا متفاوت؟
دیگران درباره ی من این جوری فکر می کردند.
روزی که به دنیا آمدم، مادرم واقعا ترسید چون هیچ وقت بچه ای با کله ای به آن بزرگی ندیده بود.
اوضاع روبه راه نشد.
من همه چیز را به روش خودم انجام می دادم. وقتی که خودم می خواستم. تا وقتی سه ساله شوم، حرف نمی زدم.
درباره کتاب بینتی 3 (نقاب دار شب):
بینتی به سیارهی موطنش بازگشته و گمان میکند جنگ مدوزها را پشتسر گذاشته است. با اینکه تمام قبیلهاش افراد صلحجویی هستند، اما از بخت بد خووشها چنین نیستند و در آتش نزاع با مودوزها میدمند. با شـعلهور شدن این نـزاع، اتـفاقات ناخـوشـایند و دردناکی گریـبان بیـنتی و خانوادهاش را میگیرد.بار دیگر همهچیز بستگی دارد به بینتی و دوست مرموز و جدیدش، مویینی، تا با واکنشهای درست و بهموقع خود مانع از بروز جنگی بشوند که میتواند یکباره تمام مردمش را به کام مرگ بکشاند.
هری پاتر و فرزند نفرین شده
هری پاتر بودن هیچوقت آسان نبوده و حتی حالا هم پس از گذشت نوزده سال آسانتر نشده است. حالا سه فرزند او دانشآموز هاگوارتز شدهاند و خودش در وزارت سحر و جادو مشغول به کار است. در حالی که هری با گذشتهای دست به گریبان است که او را رها نمیکند، جوانترین پسرش آلبوس باید با بار سنگین میراثی خانوادگی که هرگز خواستار آن نبوده، دست و پنجه نرم کند. در حالی که گذشته و حال بهطور خطرناکی با هم پیوند میخورند، این پدر و پسر هر دو متوجه حقیقتی ناخوشایند میشوند: گاهی تاریکی از جایی فرا میرسد که انتظار آن نمیرود.
هفتهی گذشته برای جورج و هرولد یه هفتهی معمولی بود، اما دیروز توی مدرسه بدجوری افتادن تو دردسر. امروز هم یه هیولای پلید فوقالعاده قدرتمند ساختن!
این هیولا یه زن بدجنسه که یه لباس تبهکاری از جنس خز مصنوعی پوشیده! و امروز موهاش خیلی بد حالت گرفتهن؛ خلاصه... مواظب انتقام خانوم خوشپوش خبیث باشین دیگه
کتاب سلام دنیا (بدن من) از مجموعهی سلام دنیا با هدف درک بهتر از دنیای پیرامون و آشنایی با مفاهیم سادهای از علوم و دانش تجربی منتشر شده است.
این جلد از مجموعه، همراه با بازی و سرگرمی، مفاهیم پایه و تکمیلی جلد پیشین را به بچهها آموزش میدهد و کمکشان میکند که دقت، تمرکز و مهارت استدلال خود را تقویت کنند.
كال مي خواست جيغ بكشد. مي دانست كه بايد جيغ و داد كند، اما شوك و ترس نفسش را بريده بود. سايه مجددا حركت كرد و از پشت سنگ پر از پستي و بلندي سقف، پيچ و تابش باز شد. هرچه سر مي خورد و به خزه ي شب تاب نزديك تر مي شد، اميد واهي كال كه گمان مي كرد شايد آن سايه فقط بازي نور است، نااميدتر شد.
او يك عنصر هوايي بسيار بزرگ بود كه به سرعت حركت مي كرد و بعضي جاهايش اصلا شكل خاصي نداشت. شبيه يك مارماهي بسيار بزرگ از اعماق اقيانوس بود؛ البته اگر مارماهي ها در هر سمت بدن طويلشان دهان هاي بزرگ و پر از دنداني داشته باشند.
خانواده ی دانیل و اریکا بعد از یک ورشکستگی مالی، به ویرجینیای غربی سفر کرده و در محله ای ساکن شده اند که درباره ی آن داستان های عجیبی وجود دارد. نزدیک به پنجاه سال پیش در همین خانه، دختری به نام «سلین» توسط «عمه خانم» -که هر پنجاه سال یک بار، دختری را می رباید- ربوده شده است. داستان یک روح، شرح خواندنی و جذاب اسارت اریکا در چنگ عمه خانم و تلاش برادرش دانیل برای نجات اوست. دانیل باید علاوه بر نجات اریکا، طلسم عمه خانم را هم بشکند تا پس از این، او نتواند هیچ دختری را به اسارت درآورد. انگیزه ی عمه خانم در به اسارت درآوردن دختربچه ها چیست؟ آیا دانیل و اریکا موفق می شوند طلسم او را بشکنند؟
اولین روز مدرسه است و سوفی بهجز دوتا کدو حلوایی که با خود به مدرسه برده، هیچ دوست دیگری ندارد. همه ی بچه ها کنجکاو شده اند و از سوفی درباره ی کدو حلواییاش سؤال میکنند. اِستیون همکلاسی سوفی، میخواهد با او دوست شود، اما سوفی میگوید من دوستهای خودم را دارم و به دوست تازه نیازی ندارم. ولی سوفی این را هم میدانست که دوستهای بامزهاش نمیتوانند مدت زیادی دوستش بمانند و نرم میشوند و صورتشان لکه لکه میشود…
درک عربدهکش که به شهر میآید، همه وحشت میکنند. درک مدام بدنش را میخاراند و عربده میکشد. او توی شهر از این فروشگاه به آن فروشگاه میرود تا چیزی پیدا کند که جلوی بیقراریاش را بگیرد، اما هیچکس کاری برایش نمیکند جز سام. سام، که تمام این مدت پشتسرش راه افتاده و خودش هم یک روزی مثل درک بوده، راهحل خوبی برایش دارد...
این کتاب خاکستری است
خاکستری فقط دلش میخواست مابقی رنگها او را هم میان خودشان راه بدهند. اما آنها همیشه او را کنار میگذاشتند. پس خاکستری هم تصمیم گرفت کاری بکند کارستان و کتابی بنویسید که فقط ِ فقط خاکستری باشد. داستانش را اینطوری شروع کرد.
سارا ملانسکی، لورن میریکال و اِمیلی جنکینز سه نویسندهی پرفروش نیویورکتایمز باهمدیگر یک مجموعهی عجیبوغریب اما بامزه برای بچهها نوشتهاند که دربارهی لذتهای زندگی است، حتی اگر هیچچیز زندگی عادی نباشد!
نری، الیوت، آندرس و بکس فقط چهارتا از دانشآموزهای کلاس جادوی وارونه هستند. کلاس جادوی وارونه، درسهایش غیرمعمولی و دانش آموزانش غیرقابل پیشبینیاند. جادویشان هم دوست دارد توی بدترین زمان ممکن، چپکی از آب دربیاید!
بریستال اورگرین، دختر قاضی سختگیر و قانونمدار شهر، عاشق کتاب خواندن است اما در سرزمین او کتاب خواندن برای زنان ممنوع است. روزی با دیدن آگهی استخدام خدمتکار در سردر کتابخانهی شهر با نام مستعار و دور از چشم خانوادهاش در آنجا مشغول کار میشود تا بتواند مخفیانه کتاب بخواند. کنجکاویاش او را به اتاقی مخفی میرساند که کتابهایی با برچسب ممنوعه در آن نگهداری میشوند. با خواندن یکی از این کتابها که در مورد سحر و جادو است پی میبرد که خودش هم پری است آن هم در زمانهای که جادو جرم بزرگی است وقاضیهای شهر برای جادوگران حکمهای سنگین میبُرند. و این تازه آغاز ماجراست! سرنوشت اتفاقات کوچک و بزرگ بسیاری برای بریستال نوشته و دنیای جادو قرار است با پری جدیدش دنیای ما را زیرورو کند...
حدس بزنید این بار کجاییم! آینهی جادویی من و برادرم، جونا (بهعلاوهی گربهمان، شازده) را به داستان موطلا و سه خرس فرستاده. خیلی باحال است! اینجا فرنی برای چشیدن داریم؛ همینطور صندلی برای نشستن و تخت برای چرت زدن! ولی موطلا حسابی به دردسر افتاده و اگر کمکش نکنیم، شاید تا ابد اینجا گیر بیفتیم.
"دندان لقی بهعلاوهی خیالات
گندهاش می شود ماجراجویی،،
اول سر کلهی کدام پیدا می شود؟
دردسرا فرشتهی دندان؟ »"
متن بالا قسمتی از کتاب دری و دندان شیری است. این کتاب اثری است از ابی هنلن که توسط شبنم حیدریپور به فارسی روان ترجمه شده است. این کتاب را نشر پرتقال منتشر کرده و در اختیار نوجوانان علاقه مند به مطالعه قرار داده است.
مگنس چیس به اندازه ی کافی دردسر کشیده از دوسال پیش و درست از آن شب وحشتناکی که مادرش به او گفت جانش را بردار و فرار کند.به تنهایی در خیابان های بوستون زندگی میکند و از دست پلیس و ماموران دارالتادیب،گریزان است. یک روز مگنس متوجه میشود عمویش راندولف به دنبالش میگردد.مردی که مادرش همیشه در مورد او به مگنس هشدار داده بود. سرانجام مگنس به دام عمویش می افتد.داندولف کلی درباره ی تاریخ اسکاندیناوی حرف میزند و میگوید مگنس یک میراث دارد:سلاحی که از هزاران سال پیش گم شده. داستان هایی در مورد اساطیر اسگارد و گرگ ها از اعماق خاطرات مگنس ظاهر میشوند. اما او وقت زیادی برای فکر کردن به این ماجراها ندارد؛خیلی زود مجبور میشود بین امنیت خودش و زندگی صدها انسان بی گناه دیگر،یکی را انتخاب کند. گاهی اوقات،تنها راه شروع یک زندگی تازه،مردن است
زویی با دیدن عکس عجیبی که به دوران کودکی مادرش برمی گشت و قورباغۀ بنفش براقی روی سرش نشسته بود؛ به راز شگفت انگیزی دربارۀ حیوانات سحرآمیز پی می برد که مادرش تا به حال آن را از او پنهان کرده بود. مامان زویی از کودکی به حیوانات جادویی کمک کرده بود و حالا اوست که می خواهد به آن ها کمک کند، از این رو هیولایی پشمالو و نارنجی که تقریبا هم قد و اندازۀ اوست، برای رفع کپک موهایش سراغ زویی می آید تا از او کمک بگیرد!
در این کتاب از سری آدمهای معمولی دنیا را تغییر میدهند، به زندگی گاندی نگاهی میاندازیم. او که از نزدیک شاهد رفتار ناعادلانه با مردم بود، اعتراضش را نسبت به این رفتارها نشان داد اما با روشی کاملاً مخصوص به خود؛ روشی مسالمتآمیز و بدون خشونت که بسیار تأثیرگذار و قهرمانانه بود.
به نظر شما یک موجود جاودان را چطور میشود تنبیه کرد؟ شاید آدمیزاد شدن تنبیه خوبی باشد... آپولو پیش از این، یکی از ایزدان المپ بود که چون پدرش زئوس را عصبانی کرد، از المپ بیرونش کردند و به آدمیزاد تبدیل شد. حالا به خاطر این تنبیه، او به شکل یک پسر نوجوان به شهر نیویورک سقوط کرده وباید یاد بگیرد چطور روی زمین از خودش مراقبت کند. آپولو که دشمنان زیادی هم در بین هیولاها ودیوها و ایزدان دارد، برای بازگشت به زادگاهش باید سعی کند دوباره نظر زئوس را جلب کند. اما بدون داشتن قدرتهای ایزدی و جاودانگی، اینکار چطور ممکن است؟
یک درخت بلوط پیر توی محله هست که به خاطر برگهای قرمز زیبایش اسمش را گذاشتهاند «قرمزی». او درخت آرزوی محله است. هرسال، مردم آرزوهایشان را روی تکههای پارچه مینویسند و آن را به شاخههای درخت گره میزنند.
امسال خانوادهای جدید به محله اسبابکشی کردهاند، که البته حضورشان برای بعضی دیگر از اهالی خوشایند نیست. در بین ماجراهایی که برای دو خانوادهی این محله اتفاق میافتد، تجربهی قرمزی به عنوان «درخت آرزو» ، میتواند نقش مهمی در سرنوشت اعضای آن خانواده داشته باشد.
«کاپیتان زیرشلواری» نام مجموعه داستانهایی است که اتفاقاتش را مدیر یک مدرسه و دو شاگرد دبستانی شرور رقم میزنند. مدیر مدرسه تصادفی به دست این دو پسربچهی شیطان هیپنوتیزم شده و کارهای عجیبوغریب میکند. هرچند جورج و هارولد، اولینبار از هیپنوتیزم کردن مدیر سختگیر و بداخلاق مدرسه خوشحال به نظر میرسند، اما این کار بعدها برایشان دردسرهای بزرگی درست میکند. نویسنده کتاب براساس آنچه از گذشته خودش تعریف میکند در دوران تحصیل شاگرد بازیگوشی بوده و همیشه آرزو داشته یک نفر ماجراهایی را که توی ذهنش بوده تصویر کند، اما چون کسی آرزویش را برآورده نمیکند تصمیم میگیرد خودش دستبهکار شود.