در اين داستان ايبي و برادرش جونا از طريق آينه جادويي زيرزمين خانه شان وارد قصه ي علاء الدين مي شوند. آن ها به گفته ي جادوگر شرور براي پيدا كردن چراغ جادو، شكستن طلسم ماري رز، برآورده كردن آرزوي علاءالدين و بازگشت به خانه وارد غار مي شوند، اما ايبي با آزاد كردن اشتباهي غول تمام نقشه هايشان را به هم مي ريزد. اكنون بچه ها بايد براي رسيدن به خواسته هايشان ماجراهاي مهيج و شگفت آوري را پشت سر بگذارند.
تعبیر یک خواب دریایی
مود فلین در یتیمخانه به گستاخی شهرت دارد، وقتی دوشیزه هایسینت دوستداشتنی و خواهرش او را به فرزندخواندگی میپذیرند،
سایر کتاب های همین ناشر
دنیای اطراف ما پر از چیزهای متفاوت است و همین تفاوتهاست که دنیا را زیبا کرده.
بعضی حیوانها بزرگ هستند، بعضیها کوچک. بعضی از انسانها جوان هستند، بعضیها پیر. ما در این کتاب متضادها را یاد میگیریم.
متضادهایی که زمین را جذاب و دوستداشتنی کرده است!
یک اسب شاخدار کوچولو و دوست داشتنی را در خود جای داده است. اسبی به نام گاستون با یالی رنگین کمانی که وقتی احساسات مختلفی دارد رنگ یالش عوض می شود، مثل امروز که او به خاطر توجه اطرافیانش خیلی خجالتی شده و رنگ یالش بنفش شده است.
داستان حاضر برای کودکان بالای سه سال نوشته شده و ضمن آشنا کردن آن ها با حس خجالت راه مدیریت آن را آموزش می دهد.
باهم در این کتاب از مجموعهی کاربردی و بامزهی سؤالات کوچک من، راجع به «خواهرها و برادرها» چیزهای زیادی میآموزیم؛ سؤالاتی مثل آیا برادر و خواهرها باید باهم سازش کنند؟ آیا با آمدن خواهر یا برادر جدید، عشق پدر و مادر به بچهی قبلی کم میشود؟ خواهر یا برادر ناتنی یعنی چه؟ با رومن و سالومه همراه شوید تا پاسخ این سؤالها را پیدا کنیم.
عاشق فضای باز و محیط بیرون از خانه هستی؟ طبیعت برایت مهم است؟ پس خیلی راحت میتوانی شغلی را پیدا کنی که طبیعت، دفتر کار تو باشد! میپرسی کدام شغلها؟ ما کمکت میکنیم! در این کتاب 25 شغل مختلف در فضای باز را معرفی کردهایم.
برو حمام خرگوشی
ای وای خرگوشی کثیف شده و باید حمام کند، ولی دلش نمی خواهد گوش هایش خیس شوند.
می توانی کمکش کنی؟
حوله و شامپو فراموش نشود!
درباره ی یک اسب تک شاخ خاص به نام سلطان ماکسیموس است که حتی پیپ بارتلت با توانایی ویژه خودش در برقراری ارتباط با حیوانات جادویی نمی تواند ارتباط خوبی با او برقرار کند، چون این تک شاخ خیلی حساس و ترسو است. پیپ قصد دارد با کمک دوستانش سلطان ماکسیموس را برای مسابقه بزرگ تک شاخ ها آماده کند، اما علاوه بر مشکلات مربوط به ماکسیموس اتفاقات بد دیگری می افتد که همه چیز را سخت می کند و اگر جلوی آن ها گرفته نشود می تواند پیپ و دوستانش را هم به دردسر بیاندازد.
تراویس و خواهرش کُری برای گذراندن تعطیلات تابستانی به هتل قدیمی مادربزرگشان میروند. داستانهای زیادی در مورد تسخیر این هتل توسط ارواح بین مردم ردوبدل میشود. در شب اول، بچه ها متوجه میشوند زوجی که مهمان هتل هستند به دلیل شنیدن این شایعات و به امید دیدن روح به آنجا آمده اند. تراویس و کُری از روی شیطنت تصمیم میگیرند کاری کنند که آنها به خواسته شان برسند. ابتدا بچه ها موفق میشوند مهمانان هتل مادربزرگ را سر کار بگذارند اما رفته رفته اتفاقاتی میافتد که باعث میشوند آنها خودشان هم بترسند…
روزی روزگاری یک آینهی جادویی، من و داداشم را قورت داد و انداخت توی قصهی سفید برفی. این طوری شد که ما نگذاشتیم سفید برفی سیب سمی را بخود. هوراااا...ولی نه، صبر کنید! اگر سفید برفی سیب را نخورد و نمیرد چطوری شاهزادهی رویاهایش را میبیند و قصهشان به خوبی و خوشی به آخر میرسد؟ ای داد! حالا خودمان باید آخر داستان سفید برفی را درست کنیم. تازه، بعدش هم باید یکجوری برگردیم خانه
و یکدفعه شدند هشتتا... طفلکی پلوتو! وقتی بهش خبر میدهند که دیگر سیاره نیست، حالش خیلی بد میشود. اصلاً نمیتواند باور کند. احساس میکند گم شده، همه تنهایش گذاشتهاند و آواره و بیخانمان شده است. اما پلوتو به جای تسلیم شدن، به راهش ادامه میدهد! حالا باید در یک سفر دور و دراز، کهکشان را بگردد تا خانهی خودش را پیدا کند!
وقتی یک فکر بکر توی سرت داری، میتوانی بهش توجه نکنی میتوانی جدیاش نگیری یا بگویی این مال من نیست. اما میدانی اگر به جای این کارها کمی برایش وقت بگذاری، چه میشود؟
مدت هاست که از حمله ی هیولاها به زمین می گذرد و بعد اتفاقات زیادی افتاده که هرکدام می توانند در این شرایط غیرعادی و عجیب و غریب باشند، مثلا اتفاقی که درست با شروع داستان هیولای کابوس رخ می دهد؛ در حالی که آخرین بچه های زمین در حال رقابت اند ناگهان از ایستگاه آتش نشانی صدای یک انسان به گوش می رسد و این بسیار دیوانه کننده است چون زمان زیادی است که بچه ها به غیر از صدای خودشان صدای هیچ انسان دیگری را نشنیده اند، شاید شرایط خطرناکی در انتظار جک و دوستانش است!
شاهزاده سیاه پوش 8 (دردسر غولی)
غول پرسروصدایی دارد تمام سرزمین را له میکند! شاهزاده سیاهپوش علامت درخشان را در آسمان میتاباند تا همهی دوستان قهرمانش به کمک بیایند. بزرگترین ماجراجویی شاهزاده سیاهپوش در راه است! شاهزاده سیاهپوش برای برفبازی با انتقامگیرندهی بزها و شاهزاده پتوپوش آماده میشود.
وقتی بانو «سارن»، دختری اشرافزاده از ازدواج با مردی نفرتانگیز سر باز میزند، او و ندیمهاش «دشتی» را برای هفت سال در برجی زندانی میکنند. آن دو میدانند روزهایی تاریک و طولانی پیش رو دارند. پس از مدتی، آذوقهی غذا کم میشود و روزها از داغ و سوزان، به سرمای یخبندان تغییر میکنند. تنها کاری که از دست دشتی برمیآید این است که غذا بپزد و آسودگی بانویش را فراهم کند. تا این که دو خواستگار سارن پشت دیوارهای برج به دنبالش میآیند؛ یکی از آنها دلخواه سارن و دیگری نه. دخترها با امید و خطری بسیار بزرگ رو در رو میشوند و دشتی باید به جای دختری تصمیمگیری کند که زندگیاش از خودش بیشتر ارزش دارد.
داستان یک خواهر و برادر و آینه مخصوصشان را به تصویر می کشد که هربار آن ها را به دل یکی از قصه های معروف دنیا می برد، اما داستان ها دیگر به آن شکلی که همیشه شنیده ایم نیستند و اتفاقات جدیدی در آن ها رخ می دهد. ایبی و برادرش تا حالا به قصه های مختلفی سر زده اند و این بار وارد ماجرای شاهزاده نخود فرنگی می شوند؛ همه ایبی را با شاهزاده خانم اشتباه گرفته اند و او دوست دارد کاری کند که بهترین شاهزاده خانم را برای این قلمرو پیدا کند…
«الکس» و «کانر» باید جلوی مرد نقابدار را که در سرزمین قصهها آزادانه میگردد، بگیرند. دوقلوهای بِیلی راز او را کشف کردهاند: او با اکسیر قدرتمند جادوییاش میتواند هر کتابی را به درگاه تبدیل کند، یک ارتش بزرگ از شرورترین شخصیتهای منفی قصهها تشکیل دهد و آنها را به دل کتاب بفرستد! به این ترتیب، تعقیب و گریز آغاز میشود: از سرزمین جادویی اُز تا سرزمین دیوانهکنندهی عجایب. آیا الکس و کانر میتوانند به مرد نقابدار برسند، یا همیشه یک قدم از او عقب میمانند؟
در این جلد کانر متوجه میشود که تنها مکان برای مبارزه با ارتش خلافکارهای مرد نقابدار، درون داستانهای کوتاه خودش است که در کودکی نوشته! وقتی دوقلوها و دوستانشان وارد دنیایی میشوند که کانر آن را با تخیل خلاقانهاش نوشته و ارتش خود را جمع میکنند، مبارزهشان علیه ارتش مرد نقابدار آغاز میشود. ماجراهای نفسگیر این قسمت از داستان در دریا، فضا و ابعاد دیگری از دنیا اتفاق میافتد. آیا دوقلوها میتوانند سرانجام آرامش را در دنیای قصهها برقرار کنند؟
آمادهای که مغزت را حسابی به کار بیندازی و تفریح کنی و سرگرم شوی؟ پس این کتاب را باز کن! ماجراجوییهای جدید در انتظار تو است! سرگرمی، یادگیری و تقویت هوش! بشمارید، بخوانید، از هزارتوها رد شوید؛ تفاوت عکس ها را پیدا کنید و ده ها تمرین جذاب دیگر را کامل کنید.
بعد از صبحانه، مامان و بابا میگویند که میخواهند خبری به من بدهند. آن وقت خبر را میگویند: آنها میخواهند یک نی نی بیاورند...
آدم های معمولی دنیا را تغییر می دهند (من لئوناردو داوینچی هستم!)
من لئونارد. داوینچی هستم
و باور دارم که ایده های جدید زیبا هستند.
كال بقيه روز نشست و با تمركز، ماسه جابه جا كرد. به جاي اينكه روش روز اولش را پيش بگيرد، هر ماسه اي را با تلاش جدا مي كرد، به زحمت بلندش مي كرد، با همه ي توان مغز خسته اش آن را هل مي داد و سر جايش مي گذاشت. آن روز كال به خودش اجازه داد آزمايش كند. او سعي كرد آرام تر به ماسه ها نزديك شود. سعي كرد به جاي اينكه ماسه ها را بلند كند، با ذهنش آن ها را بغلتاند. سعي كرد با هربار تمركز، تعداد بيشتري ماسه را جابه جا كند. او قبلا هم اين كار را كرده بود. روش او به اين شكل عمل مي كرد كه به جاي تمركز روي سيصد دانه شن جدا از هم، چند دانه شن را شبيه يك چيز واحد، مثلا ابر ماسه اي، تصور مي كرد.
لویی یک فیل قهرمان است که در این کتاب با دنیای جدیدی از غذاهای سالم آشنا میشود، غذاهایی که هروقت جلویش میگذاشتند، غر میزده و میگفته که «من اینها را نمیخورم.» اما حالا میداند که سبزیجات بهترین دوستهای یک قهرمان هستند، مثلاً هویج برای تقویت بیناییاش لازم است و بروکلی کمکش میکند که قلبش سالم بماند و نخودفرنگی استخوانهایش را سالم نگه میدارند و... تصمیم میگیرد از این به بعد با علاقه سبزیجاتش را بخورد چون میداند که خوردن غذاهای سالم و مقوی چقدر برای یک قهرمان قوی بودن، لازم است.
کَسیدی به همراه پدر و مادرش به پاریس سفر کـرده است. آنها مشغـول فیلم برداری یک برنامه ی تلویزیونی درمورد خانه های روح زدهاند. سفر به پاریس و بازدید از برج ایفل، میتواند هیجان انگیز باشد، اما کَسیدی می داند که خطری تهدیدشان میکند. هنگامی که او به صورت اتفاقی یک روح بسیار خطرناک را بیدار می کند، با مشکل جدیدی رو به رو می شود. او اگر این روح خبیث قدرتمند را متوقف نکند، ممکن است پاریس تبدیل به یک شهر روح زده شود!
مبارزه با هیولاها شغل مناسبی برای شاهزادههای صورتیپوش مودب و باوقار نیست. برای همین وقتی دردسری پیش میآید شاهزاده مانگولیا تبدیل به همزاد خود شاهزادهسیاهپوش میشود و با هیولاها می جنگد.