پیتر نیمبل و چشم های شگفت انگیزش
پیتر نیمبل، در بعدازظهری سرنوشتساز، از فروشندهی دورهگرد مرموزی، جعبهای میدزدد؛ جعبهای که حاوی سه جفت چشم جادویی است. اولین جفت او را بیدرنگ به جزیرهای مخفی میبرد که در آن مأموریت ویژهای به او محول میشود: سفری خطرناک به «قلمرو ناپدیدشده» و نجات جان مردمی که به او نیاز دارند.
پیتر نیمبل که چشمهای جادویی را با خودش دارد، بههمراه دستیار وفادارش، شوالیهای که بهشکل آمیزهی تأسفباری از اسب و گربه درآمده، راهی ماجرایی فراموشنشدنی و پرحادثه میشود تا تقدیر واقعیاش را کشف کند.
از همین نویسنده
سایر کتاب های همین ناشر
"بچه ها از راه رسیدند. آنقدر زیاد بودند که مدرسه حتی فکرش را هم نمیکرد. آنها همه جا سرک کشیدن. در همه اتاقها و کمدهای مدرسه را باز و بسته کردند. از آبخوریهایشان آب خوردند و با وسایل ورزشیاش بازی کردند. مدرسه با خودش فکر کرد؛ پس اینها به این درد میخورند. چند تا از بچههای بزرگتر کنار حصار پشت مدرسه جمع شدند و قیافههای بیحوصله شان را نشان هم دادند. یکی گفت اینجا جای مزخرفی است! نفس مدرسه بند آمد. یکی دیگر که موهایش پف کرده بود و هر دوستش را قبول داشت در آمد که: "از مدرسه متنفرم" حال مدرسه گرفته شد..."
جایی که یک ساحره هست، سر و کلهی بقیهشان هم پیدا میشود! «زار» و «کاش» که یک زمانی از هم بدشان میآمد، بعد از اینکه شاهد معجزهی سنگ و جادو بودند، حالا باید تفاوتهایشان را کنار بگذارند و با هم متحد شوند؛ چرا که طلسمی شیطانی آزاد شده و مردم و سرزمینشان در خطر است. فقط این دو نفر میتوانند از پسِ مقابله با این طلسم بربیایند، اما این یعنی آنها مجبورند پا به سرزمین ناشناخته بگذارند... که چیزی از آن خطرناکتر وجود ندارد!
ماجرای پر پیچ و تاب و شگفت آور دیگری از مایکل وی!
پس از اینکه مایکل و دوستانش موفق شدند کشتی آمپر را غرق کنند و مادر مایکل را نجات دهند، این بار قرار است او و دوستانش دختری باهوش به نام اژدهای یشمی را از چنگال الجن نجات دهند، چرا که اِلجِن تصمیم دارد از اژدهای یشمی برای تولید برق و ساختن آدمهای الکتریکی استفاده کند! گروه مقاومت که در پی خرابکاری ها و تبهکاریهای هتچ و الجن تشکیل شده، الکتروکلن را به مأموریت نجات اژدهای یشمی میفرستد. اما...
اتفاق های زیادی در راه است. خودتان را برای یک داستان پرفراز و فرود دیگر از مجموعه ی مایکل وی آماده کنید.
آدم های معمولی دنیا را تغییر می دهند (من لوسیل بال هستم!)
در این جلد از مجموعهی آدمهای معمولی دنیا را تغییر میدهند، داستان زندگی لوسیِل بال را میخوانیم. زن سختکوشی که از کودکی عاشق اجرای نمایش طنز بود و به هنر عشق میورزید. او در طول زندگیاش تلاش کرد تا به اهدافش برسد و در نهایت به عنوان یکی از زنان کمدین مشهور دنیا شناخته شد.
همه میدونن این بچه خیلی جوکه تازه ثابت کرده میتونه از بعضیها هم جوکتر باشه ولی واقعا جیمی گریم جوکترین بچهی روی زمینه؟ هنوز خودم باورم نمیشه ولی من یعنی جیمی گریم، بالاخره به مرحلهی نهایی مسابقهی بانمکترین بچهی دنیا که توی هالیوود برگزار میشه راه پیدا کردم، باید مسابقهی خفن و سختی باشه، ولی من با کمک دوستهام و همهی هوادارهایی که تازگیها پیدا کردم، ممکنه شاید احتمالا جلوی چشم حضار محترم از ترس پس نیفتم! حالا اگه بیخیال مسئلهی ترس بشیم، باید اینو به همه ثابت کنم: من جوکترینم
مراقب باشید! این دفتر پر از هیولاست! الکساندر و دوستانش ریپ و نیکی،اعضای گروه ماموران فوق سری مبارزه با هیولاها هستند که باید از شهر محافظت کنند.سایه های خرابکار همه جا را گرفته اند؛تمام آینه ها،عکس های مدرسه و بدتر از همه،سایه ی ریپ را هم تسخیر کرده اند!یعنی ممکن است یکی از دوستان الکساندر تبدیل به هیولا شده باشد؟الکساندر باید جواب این سوال ها را پیدا کند
«لی» که دختری آسیایی است، برای دیدار با پدربزرگ و مادربزرگ مادری اش به تایوان سفر می کند. تصمیم گرفته است که مادرش را – که به عقیده اش بعد از مرگ به پرنده تبدیل شده است - پیدا کند. در این جست وجو، با ارواح مواجه می شود، پرده از رازهای خانواده اش برمی دارد و رابطه ای جدید و متفاوت با پدربزرگ و مادربزرگش به وجود می آورد. در این سفر، یاد می گیرد که چگونه با غم کنار بیاید و واقعیت های تلخ زندگی را بپذیرد.
اگر پوستری میبینی که رویش نوشته: «میتوانی هر کاری دلت خواست توی کتابخانه بکنی!» یعنی میتوانی بنشینی و کتاب بخوانی و توی دنیای خیالاتت بچرخی. اصلاً معنیاش این نیست که میتوانی با خودت سیرک به کتابخانه بیاوری! اما ماگنولیا به کتابدار میگوید که اصلاً نگران نباشد، چون همهی قوانینِ کتابخانه را میداند و قول میدهد توی سیرکی که قرار است آنجا راه بیندازد، هیچ سروصدایی نشود. ماگنولیا میگوید این سیرک، امن است و به همه خوش میگذرد و قسم میخورد که فقط توی دلش سروصدا کند!
فرانکی، زامبیهای چاق و گندهای که قدرت هیپنوتیزم کنندگی دارد، همراه صاحبش تام به اردو میرود؛ اما هنوز چیزی نگذشته که تام و دوستش پرادیپ حس میکنند بوهای مشکوکی به مشام میرسد. آیا زامبی ماهی بالاخره حریفش را پیدا کرده؟ در داستان دوم فرانکی قربانی یک نقشهی حیوان ربایی خبیثانه میشود. آیا تام میتواند دوست ماهیاش را، قبل از آنکه دیر شود، نجات دهد
انگار دردسر نمیخواهد دست از سر کِلِی بردارد؛ هر جا که میرود دردسر هم دنبالش است! کِلِی ایندفعه توی یک دهانهی شهابسنگی وسط بیابان گیر افتاده؛ توی یک مأموریت غیرممکن... در محاصرهی دشمنان خونخوار و چند تا اژدها را که دیگر نگوییم بهتر است. از این بدتر هم میشود؟
داستان کتاب دربارهی پسرکی به نام «کِلِی» است که دل خوشی از جادو ندارد، اما بنا به دلایلی مجبور است در مدرسه این کار را انجام بدهد. بعد از اینکه بهخاطر یک خرابکاری ناخواسته او را به مدرسهی دانشآموزان شرور در یک جزیره میفرستند، او با مشکلات زیادی مواجه میشود.
خانواده خرگوشیان صاحب فرزند تازهای میشوند که اتفاقا یک بچه گرگ است. خرگوشی به اندازهی مامان و بابا از این موضوع خوشحال نیست و فکر میکند برادر جدیدش زیادی خوش اشتهاست؛ برای همین همیشه مواظب است تا اینکه یک روز.
هفتهی گذشته برای جورج و هرولد یه هفتهی معمولی بود، اما دیروز توی مدرسه بدجوری افتادن تو دردسر. امروز هم یه هیولای پلید فوقالعاده قدرتمند ساختن!
این هیولا یه زن بدجنسه که یه لباس تبهکاری از جنس خز مصنوعی پوشیده! و امروز موهاش خیلی بد حالت گرفتهن؛ خلاصه... مواظب انتقام خانوم خوشپوش خبیث باشین دیگه
پدرش شغل جدید پیدا کرده و رایلی و خانواده ش مجبورن به یه جای دیگه اسباب کشی کنن. دل کندن و جداشدن از همه ی چیزا و کسایی که بهشون عادت کردی و دوستشون داری،کارآسونی نیست! کنار اومن با این همه تغییر برای رایلی کوچولو سخته و باعث شده که رایلی دیگه اون دختر شاد همیشگی نباشه. احساسات رایل(غم،شادی،انزجار،ترس و عصبانیت)تصمیم میگیرن با کمک همدیگه،دوباره حس زندگی رو به اون برگردونن؛اما به خاطر اتفاق هایی که توی جهان ذهن رایلی میفته،غم و شادی از مقر فرماندهی ذهن اون بیرون میفتن و رایلی تبدیل به دختری میشه که دیگه این دوتا حس رو نداره!
درباره کتاب تو کجای این جهانی:
من و تو حتی اگر خیلی بزرگ شویم، بازهم در برابر عظمت این جهان ذرهای بیش نیستیم. بیا جایگاهمان را در فضا ببینیم.
در سلام دنیا (دایناسور ها) دربارهی دایناسورها میخوانیم. (موجودات موردعلاقهی کودکان!) با دایناسورهای مختلفی مثل آپاتوساروس، تریسراتوپس، تیرانوسوروس رکس یا همان تیرکس و کلی دایناسور دیگر آشنا میشویم، و یاد میگیریم هر کدام از آنها چه ویژگیهایی دارند.
چند ماه از ناپدید شدن رین میگذرد و اوزی و کلارک حالا با سیگی و پتی زندگی میکنند. جز دلتنگی برای جادوگر، غمی نیست و اوزی کمکم دارد به شرایط زندگی جدیدش عادت میکند. البته هنوز در جورکردن رنگ لباسهایش مشکل دارد. اما عاقبت، بعد از تماسی تلفنی از جادوگر، شبی طوفانی از راه میرسد و آرامششان را درهم میکوبد.
كال بقيه روز نشست و با تمركز، ماسه جابه جا كرد. به جاي اينكه روش روز اولش را پيش بگيرد، هر ماسه اي را با تلاش جدا مي كرد، به زحمت بلندش مي كرد، با همه ي توان مغز خسته اش آن را هل مي داد و سر جايش مي گذاشت. آن روز كال به خودش اجازه داد آزمايش كند. او سعي كرد آرام تر به ماسه ها نزديك شود. سعي كرد به جاي اينكه ماسه ها را بلند كند، با ذهنش آن ها را بغلتاند. سعي كرد با هربار تمركز، تعداد بيشتري ماسه را جابه جا كند. او قبلا هم اين كار را كرده بود. روش او به اين شكل عمل مي كرد كه به جاي تمركز روي سيصد دانه شن جدا از هم، چند دانه شن را شبيه يك چيز واحد، مثلا ابر ماسه اي، تصور مي كرد.
شاید فکرکنید سرزمین قصه ها جای خوش آب و هوایی است که قرار است توی آن کلی به شما خوش بگذرد. آن جا با همه ی آدم ها و شخصیت هایی که قصه شان را خوانده اید از نزدیک آشنا می شوید.
ولی می دانید اگر توی این سرزمین گیر بیفتید ممکن است چه بلاهایی سرتان بیاید؟
گیر افتادن در قلمرو ملکه اولی! این درست همان اتفاقی است که برای الکس و کانر بیلی می افتد. دوقلوها باید راهی پیدا کنند تا از دست ملکه خلاص شوند و به خانه برگردند. سرزمین قصه های این کتاب از کارتون های دیزنی رویایی تر است.
هیچ جا خونه خود آدم نمی شه!، این چیزی است که سیلی بعد از مدت ها دوری از قصر شگفت انگیز و جادویی اش و تجربه گرسنگی و کشمکش های گوناگون کاملا حس می کند، اما مدت زیادی از اقامتش در خانه ی جادویی نگذشته که خبر گم شدن و فرار جادوگر از سیاه چاله آرامش قصر را به هم می زند و خانواده شاهزاده سیلی را تهدید می کند. تنها در یک صورت آرامش دوباره به قلعه باز می گردد و آن هم بازگرداندن جادوگر به سیاه چاله است.
“داس مرگ” در دورانی به وقوع می پیوندد که انسان ها دیگر به دست طبیعت نمی میرند. پیری یک روند متداول برای مردم نیست و بیماری خبر از فرا رسیدن زمان مرگ نمی دهد. اما واقعیتی که وجود دارد این است که بشر همچنان نیاز به مردن دارد، یعنی دنیای بدون مرگ و میر جایی در سرنوشت انسان ها ندارد و حالا باید کسانی باشند که برای حفظ توازن جمعیت این مسئولیت بر عهده شان گذاشته شود، کسانی که به داس معروفند و بنا به دلایلی سراغ افراد دیگر می روند تا جان آن ها را بگیرند. سیترا و روئن کارآموزانی هستند که از سوی یک داس برای انجام این کار انتخاب می شوند، نوجوانانی که می دانند اگر خوشه چینی را به درستی انجام ندهند باید منتظر مرگ خودشان باشند.
آمادهای که مغزت را حسابی به کار بیندازی و تفریح کنی و سرگرم شوی؟ پس این کتاب را باز کن! ماجراجوییهای جدید در انتظار تو است! سرگرمی، یادگیری و تقویت هوش! بشمارید، بخوانید، از هزارتوها رد شوید؛ تفاوت عکس ها را پیدا کنید و ده ها تمرین جذاب دیگر را کامل کنید.
تا حالا کسی بهت گفته عجیب و غریب یا متفاوت؟
دیگران درباره ی من این جوری فکر می کردند.
روزی که به دنیا آمدم، مادرم واقعا ترسید چون هیچ وقت بچه ای با کله ای به آن بزرگی ندیده بود.
اوضاع روبه راه نشد.
من همه چیز را به روش خودم انجام می دادم. وقتی که خودم می خواستم. تا وقتی سه ساله شوم، حرف نمی زدم.