مشاهده همه محصولات
محصولی پیدا نشد

مثل ها و قصه هایشان (قصه های اردیبهشت)

روزی بود، روزگاری بود. در یکی از روستاها دو خانواده‌ی فقیر همسایه بودند. یک روز زنِ یکی از این دو خانواده، یک گوشواره‌ی طلا خرید و به گوش‌هایش آویزان کرد. زن همسایه خیلی تعجب کرد. با خودش گفت: «آن‌ها هم که مثل ما چیزی ندارند. پس چه طور شده که این زن توانسته گوشواره‌ی طلا بخرد؟ از کجا آورده؟ حتماً باید زیر زبانش را بکشم تا بفهمم از کجا پول خرید گوشواره را به دست آورده است.» آن روز صبح مثل هر روز دو زنِ همسایه کنار هم نشستند تا با هم حرف بزنند و هم کارهای خانه را انجام دهند. زنی که گوشواره‌ی طلا خریده بود، کنار حوض آب نشسته بود و مشغول شستن ظرف‌ها بود. زن همسایه‌اش هم مشغول پاک کردن سبزی‌ها بود. زن همسایه سر حرف را باز کرد و از وضع بد مالی شکایت کرد و گفت: «نمی‌دانم چه طوری زندگیم را بچرخانم. همیشه هشتم گرو نُه‌ام است. جوراب می‌خرم، کفش ندارم. تاپول جمع و جور می‌کنم که کفش بخرم، جورابم پاره شده.» زنی که گوشواره خریده بود گفت: «راست می‌گویی. وضع خوبی نداریم. بیچاره مردهایمان که صبح تا غروب کار می‌کنند تا نان بخور نمیری توی سفره‌ی زن و بچه هایشان بگذارید.» زن همسایه که فرصت را مناسب می‌دید، گفت. «راستی مبارک باشد، گوشواره‌ی طلا خریده‌ای!» همسایه‌اش گفت: «خیلی ممنون. قابلی ندارد.»

ادامه مطلبShow less
38,000 تومان
ناموجود
موجود شد خبرم کن!
مرجع:
9786004130226
نام تجاری:
توضیحات

روزی بود، روزگاری بود. در یکی از روستاها دو خانواده‌ی فقیر همسایه بودند. یک روز زنِ یکی از این دو خانواده، یک گوشواره‌ی طلا خرید و به گوش‌هایش آویزان کرد. زن همسایه خیلی تعجب کرد. با خودش گفت: «آن‌ها هم که مثل ما چیزی ندارند. پس چه طور شده که این زن توانسته گوشواره‌ی طلا بخرد؟ از کجا آورده؟ حتماً باید زیر زبانش را بکشم تا بفهمم از کجا پول خرید گوشواره را به دست آورده است.» آن روز صبح مثل هر روز دو زنِ همسایه کنار هم نشستند تا با هم حرف بزنند و هم کارهای خانه را انجام دهند. زنی که گوشواره‌ی طلا خریده بود، کنار حوض آب نشسته بود و مشغول شستن ظرف‌ها بود. زن همسایه‌اش هم مشغول پاک کردن سبزی‌ها بود. زن همسایه سر حرف را باز کرد و از وضع بد مالی شکایت کرد و گفت: «نمی‌دانم چه طوری زندگیم را بچرخانم. همیشه هشتم گرو نُه‌ام است. جوراب می‌خرم، کفش ندارم. تاپول جمع و جور می‌کنم که کفش بخرم، جورابم پاره شده.» زنی که گوشواره خریده بود گفت: «راست می‌گویی. وضع خوبی نداریم. بیچاره مردهایمان که صبح تا غروب کار می‌کنند تا نان بخور نمیری توی سفره‌ی زن و بچه هایشان بگذارید.» زن همسایه که فرصت را مناسب می‌دید، گفت. «راستی مبارک باشد، گوشواره‌ی طلا خریده‌ای!» همسایه‌اش گفت: «خیلی ممنون. قابلی ندارد.»

ادامه مطلبShow less
جزئیات محصول
9786004130226

مشخصات

نویسنده
مصطفی رحماندوست
قطع
رقعی
نوع جلد
شومیز
تعداد صفحات
132

از همین نویسنده

سایر کتاب های همین ناشر

کیف پول

فهرست

جستجو

مشاهده همه محصولات
محصولی پیدا نشد

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود به سیستم