کوئنتین، همراه با قدیمیترین دوستش، جولیا، عازم میشود... منتهی برخلاف انتظارشان، نه از فیلوری، بلکه از دنیای واقعی سر درمیآورند. هردو به تکاپو میافتند تا راهی برای بازگشت به پادشاهیِ گمشدهشان پیدا کنند اما با خطرِ نامبارکی در دنیایی بسیار متفاوت از داستانهای محبوبِ دورانِ کودکیشان روبهرو میشوند و کوئنتین چارهای نمیبیند جز اعتماد به جادوی جولیا که از راههای ناموضوع آمده است.
پایتخت سقوط کرده است.
تارین از سریر سایهی خود بر راوکا حکم میراند.
اکنون سرنوشت ملت در دستان خورشیدخوانی درهمشکسته، ردیابی سرافکنده و بازماندگان ارتشی جادویی است که زمانی عظمت داشت.
در اعماق شبکهی کهن نقبها و غارها، آلینای تضعیفشده باید تن به حمایت مشکوک آپارات و متعصبانی بدهد که او را در جایگاه قدیسی میپرستند. اما او خیال دیگری در سر دارد و نقشهی شکار مرغ آتش گریزان را میکشد و امیدوار است شاهزادهای یاغی همچنان زنده باشد.
آلینا که همراه مَل برای یافتن آخرینِ فزونسازهای موروزوا میشتابد، باید اتحادهای تازهای بسازد و رقابتهای قدیمی را کنار بگذارد؛ اما همان هنگام که کمکم از رازهای تارین پرده برمیدارد، گذشتهای را فاش میکند که تا ابد ادراک او از پیوند میانشان و قدرت خود را دگرگون خواهد ساخت. مرغ آتش تنها چیزی است که میان راوکا و ویرانی ایستاده... و تصاحب آن ممکن است برای آلینا به بهای همان آیندهای تمام بشود که برای آن میجنگد.