وزن آب
جلوی ادارهی مهاجرت صف بستیم، عصبی. توی دلمان انگلیسیحرفزدن تمرین میکردیم: بله، ممنون، سرکار. هر وقت حرفزدن باعث میشود دل پیچه بگیرم و پیش از اینکه دهانم را باز کنم چیزهایی را که قرار است بگویم مثل متن یک نمایش تمرین میکنم میفهمم که توی خانهی خودم نیستم.در قسمت تحویل چمدانها کیسهی لباسها روی نقاله سر میخورد، و همه نگاهش میکنند. بعضیها با دست نشانش میدهند. برای همین مامان میگوید: «ولش کن کاسینکا، به جز چند تا زیرپوش بلند چیزی توی کیسه نیست. آن هم به کارمان نمیآید. اینجا چکمه ل...
کاسینکا و مادرش با چمدانی کهنه و کیسهای پر از لباس راهی انگلیس میشوند. در این سفر که نه، اما در سفر زندگی کاسینکا تنهای تنهاست. مادر در خانه با قلب شکستهاش سرگرم است و در مدرسه دیگران از کاسینکا فاصله میگیرند. تا اینکه شناکردن او را از تنهایی درمیآورد. یک دوست خوب، شنا میکند توی زندگیاش و او میفهمد برای روی آب ماندن و غرقنشدن بیشتر از یک راه هست...