این مجموعه کتابها
بازی و آموزش را با هم می آمیزد تا به کودکان آگاهی دهد،آنها را از نظر به کارگیری لغات توانمند سازد،و حس مشاهده و کنجکاوی آنها را بهبود ببخشد.
بچه ها ماسک 2 (حیوانات خنده دار)
بچهها! اين ماسكها را رنگ بزنيد. بعد يك تكه نخ يا كش به دو طرفشان وصل كنيد. بعد هم آنها را توي خانه و جشن تولد و بازيها به صورتتان بزنيد و نقش موجودات خندهدار و جورواجور وهيجانانگيز را بازي كنيد. در پشت ماسكها هم ميتوانيد صورتهاي ديگري را نقاشي كنيد.
سایر کتاب های همین ناشر
همیشه کودکان از دنیای بزرگترها تصوراتی دارند که برای نزدیک تر کردن آن به واقعیت باید در دنیای آنها وارد شد، با رنگ و تصویر، که هرکدام بتوانند خودشان را به جای شخصیت اصلی ببینند. در این مجموعه، بچهها در همراهی با شخصیت های داستان، با اتفاقات تازهای آشنا می شوند. زبان قصه آنقدر دلنشین و جذاب است که گویی خود کودک در دنیا و فضای رنگارنگ قصه در گردش و بازی است. در پایان هر کتاب دو مورد جذاب وجود دارد، یکی سؤالهایی که شخصیت اصلی قصه از بچهها میپرسد و دیگری جایی برای چسباندن عکس کودک به جای شخصیت اصلی، در نظر گرفته شده است. بعد از خواندن این کتاب برای کودکان ( یا مطالعه کتاب توسط خود آنها) میتوانند با دنیای واقعی ارتباط بهتر و صحیح تری برقرار کنند.
هر یک از جلدهای این مجموعه در رابطه با دختر و یا پسر کوچولویی است که یک عادت منفی دارد. کودکان با خواندن این کتاب ها بدی رفتار شخصیت داستان را حس می کنند و متوجه زشتی این عادت های بد می شوند.
دارن شان شاهزاده اشباح، برای انجام ماموریتی كوهستان اشباح را ترك میكند كه شاید به مرگ او ختم شود. او یكی از برگزیدگانی است كه باید به تعقیب ارباب شبحوارهها برود. اگر او را نابود كند، پیروز است و اگر شكست بخورد، قبیله اشباح را به كام مرگ میبرد.
شامل قصه های جذاب و خواندنی است که همگی به شیوه افسانه روایت و ویژه بچه های دبستانی تهیه شده است.
چهارده داستان جالب و هیجان انگیز از نویسندگان محبوب کودکان.
این مجموعه ی بی نظیر و خواندنی، پر از سحر و جادو، اتفاق های عجیب و حادثه و ماجراجویی است. با خواندن این کتاب می فهمید که شتر چطور کوهان دار شد، جیمی یاد می گیرد ناپدید شود و تعطیلات هنری ناراضی ...
هنوز راه زیادی نرفته بودند که پشت گردن لیف به سوزش افتاد. به آرامی سرش را برگرداند و از گوشه چشمش دید که چیزی میان برگ ها برق می زند. یک جفت چشم قرمز بود که در مهتاب می درخشید. لیف که سعی داشت خودرا کنترل کند و فریاد نزند، بازوی باردا را گرفت. باردا زیر لب گفت: «می بینمشان. شمشیر را بکش، اما همین طور به رفتن ادامه بده. جلویت را نگاه کن و آماده باش.» لیف طبق گفته باردا عمل کرد. تمام بدنش از دلهره گزگز می کرد. او یک جفت چشم دیگر دید و یک جفت دیگر
مطمئناً تعطیلاتی پر از آرامش در کوهستان وِلش بچه ها را از دردسر دور نگه می دارد. اما طولی نمی کشد که یک کوهستان پر از غرش، آنها را تشنه ی ماجراجویی می کند.
فیلیپ، دایانا، لوسی و جک تصمیم دارند تا کوهستان را بگردند و اسرار آن را کشف کنند. اما ابتدا باید از دست گله گرگ های وحشی و نابغه ی دیوانه ای که می خواهد بر جهان فرمانروایی کند، نجات پیدا کنند!
دارن شان آزمونهای دشواری را پشت سر گذاشته و به شاهزادگی قبیله اشباح پذیرفته شده است. اما او اكنون باید با آزمونهای دیگری مواجه شود كه بیشتر به كابوس میمانند. بازگشت به مدرسه، پیدا كردن جنایتكاران خونآشامی كه در تاریكی شب انسانهای بیگناه را میكشند، یافتن ارباب شبحوارهها، و از همه دردناكتر، رویارویی دوباره با تلخیهای گذشته، از جمله این آزمونهای كابوس مانندند
اين كتاب، بيست داستان متنوع از پنج نويسنده معاصر را در برگرفته است. تختخواب فنري، كلاغو، سورتك، سمفوني حمام، درياي خونين، سگ من آقجا و پرتقال خوني از جمله داستانهايي هستند كه در اين مجموعه گرد آمده است.
جین ویکتوریا استوارت که خانوادهاش ویکتوریا نامیده میشوند، با مادر، مادربزرگ و عمهاش در تورنتو، انتاریو زندگی میکند. مادربزرگ او بسیار سخت گیر است و به هر چیزی که دخترش رابین (مادر جین) دوست دارد حسادت می کند. جین دوست ندارد مجبور شود با مادربزرگش زندگی کند و آرزو می کند که او و مادرش بتوانند فرار کنند، اگرچه می داند که مادرش هرگز ستون فقرات کافی برای ایستادن در برابر مادربزرگش و رفتن را نخواهد داشت.
” کتی ” تصمیم می گیرد در انجام برخی از کارهای خانه مانند خرید کردن، به مادر خود کمک کند بنابراین آنها باهم به خرید می روند تا وسایلی را که نیاز دارند تهیه کنند. مادراَش سعی می کند با مطرح کردن یک سری سوالات، او را در انتخاب لوازم مورد نیاز اش راهنمایی کند و …
توجه به رفتارها، احساسات و خواسته های کودکان دو ساله، برای درک بهتر آنان و پیشگیری از وقوع کشمکش های ...
ماری کوچولو هر روز خاله بازی میکند. امروز دوست دارد، مامان بازی کند.
مامان بیا، جیش دارم
فوریه خیلی کارم
لگن بیار زود برام
تا خیس نشه شلوارم
یه پنگوئن، دو پنگوئن
بازی و ورزش می کنن
روی یه پاشون می پرن
این جوری نرمش می کنن
یه پنگوئن سر می خوره
می افته توی آب، تالاپ
دومی هم لیز می خوره
تو آب می ره، شالاپ شالاپ
در زمانهای خیلیخیلی دور، پادشاهی بود که دلش میخواست همیشه لباسهای خوب بپوشد. خیاطهای مخصوص شاه، هر روز یک لباس تازه برای او میدوختند
تنها فکرش این بود که تندتر بدود. اما فقط نیمی از راه را طی کرده بود و نمی توانست تندتر از این بدود. حالا تخته ها زیر پایش سر می خورند و رها می شدند. او سکندری می خورد، می افتاد و طناب دست هایش را می سوزاند. بین زمین و هوا تاب می خورد. نمی دانست پایش را کجا بگذارد. و در حالی که با درماندگی، در آن کوران باد آویزان مانده بود، تخته های مقابلش –تخته هایی که تنها راه رسیدن او به محل امن بودند- به کناری لغزیدند و در رودخانه زیر پایش افتادند.
او با درد، دستش را به طناب شلی که در هوا آویزان بود –تنها چیزی که از پل باقی مانده بود- گرفت و خود را جلو کشید. سعی می کرد به آنچه زیر پایش بود و اینکه اگر دستش ول می شد، چه اتفاقی می افتاد، فکر نکند.
افسانه ها از ملت ها و سرزمین های گوناگون سراسر جهان انتخاب شده اند. عنوان های آشنا بسیارند و موضوع برخی از آنها ...