در JUDY MOODY No.4 predicts the future می خوانیم: جودی دمدمی یک «انگشتر حالنما» جایزه میبرد. هر کس نگین انگشتر را فشار دهد، رنگ نگین عوض میشود و انگشتر حالش را نشان میدهد.
جودی دمدمی 1 (جودی انجمن مخفی تشکیل می دهد)
جودی و دوستانش انجمنی مخفی تشکیل میدهند. تنها شرط عضویت در این انجمن این است که قورباغهای روی دستت جیش کند!
جودی و دوستانش برای تهیهی نقشهای دربارهی شهر، خانواده و انجمنی که عضوش هستند، وارد ماجراهای جالب و بامزهای میشوند…
از همین نویسنده
استینک یواش زد روی دماغش و گفت: «بچه ها توی موزه بهم گفتند جناب دماغ. امروز فهمیدم که واقعا واقعا بوها را از همه ی بچه های کلاس بهتر می فهمم. سوفی گفت حتی از سگ ها هم بهتر بو می کنم.»
مامان گفت: «امیدوارم!» و با جودی زدند زیر خنده.
استینک گفت: «ماییم دیگه!»
مامان گفت: «فکر می کردم دماغ تو فقط موقع خطر خوب بو می کند.»
استینک گفت: «هرچقدر دلتان می خواهد بخندید، ولی این دماغ می تواند من را معروف کند.»
جودی همان آرنجش که یک بار عکسش توی روزنامه چاپ شده بود را بالا آورد و گفت: «آرنج من هم معروف است.»
استینک گفت: «نه، جدی می گویم. بزرگ که شدم می خواهم با این دماغم کاری بکنم کارستان. چنین دماغی نباید حرام شود.»
آن شب، استینک خواب یک چیز لزج لب گنده ی گرد و قلنبه را دید که آهسته آهسته می خزید و می آمد تا سیاره ی زمین را بگیرد. وقتی بیدار شد، سعی کرد آن را عین پاک کردن گچ از روی تخته سیاه قدیمی از ذهنش پاک کند. اما حتی حلیم صبحانه اش شبیه صحنه ی حمله ی کپک غولی شده بود.
در تمام راه کلاس فوق العاده ی علوم، استینک نتوانست از فکر چیزهای کپک غولی بیرون بیاید. مثل چیزهای لیز. لزج. چسبناک. کپک غولی. مغز. گِل. لجن. ژله ی لرزانک.
به مرکز اکتشاف که رسید، یک نفر بیرون در منتظرش بود. و او کسی نبود جز… رایلی رُتنبرگر.
گاهی رایلی رتنبرگ ضدحال می شد. استینک امیدوار بود امروز یکی از آن روزها نباشد.
رایلی موی بافته اش را برای استینک تکان داد. بعد هم خندید و دندان افتاده اش را نشان داد.
ـ استینک! بیا اینجا! برای کلاس فوق العاده ی کپک لجنو حاضری؟
استینک گفت: «فکر کنم.»
رایلی گفت: «انگار زیاد هیجان زده نیستی. چی شده؟ از وقتی پروژه ی هواشناسی را تمام کردیم، منتظر این لحظه بودیم.»
استینک نمی خواست به رایلی بگوید که از یک فیلم کپک غولی قدیمی ترسیده. برای همین سعی کرد الکی لبخند بزند.
استینک، برادر جودی دمدمی و قد کوتاهترین بچهی کلاس دوم است.جودی یک شب قد برادرش را اندازه میگیرد و میبیند استینک کوتاهتر شده! استینک حسابی نگران میشود. نخود و شیر میخورد، بلوز و شلوار راه راه میپوشد.
استینک 9 (و یک شب خوابیدن کنار کوسه ها)
ترسناک، ترسناک تر، ترسناک ترین!
بابا و مامان استینک برنده ی یک شب خوابیدن در آکواریوم شده اند و حالا معلوم نیست این شب معرکه ترین خاطره ی استینک می شود یا عذاب آورترین شکنجه اش.
جودی دختری دمدمی مزاج است که یک روز از دندهی چپ بلند میشود و روز دیگر میخواهد دنیا را نجات بدهد.
نویسندهی این مجموعه در هر یک از این رمانها به نوعی به مشکلات دنیای امروز میپردازد و همراه با شخصیت اصلیاش به دنبال راهی برای برداشتن موانع و حل مشکلات موجود میگردد.
جودی دمدمی ملکهی نوشتن فهرست است. او فهرستی از لقبهایی که به برادرش داده و فهرستی از هدیههای مورد علاقهاش دارد. و حتی فهرستی از فهرستهایش.
تا اینکه روزی چشمش به فهرست پیماهای مرموز مامانبزرگ لو میافتد. توی آن فهرست کارهایی عجیب و غریب نوشته شده: سوار فیل بشوم، توی یک قلعه بخوابم،اهرام مصر را ببینم…
وااای!حالا این فهرست پیمانهای چی هست؟
فردای آخرهفتهها همیشه دلگیر و حالگیر است. هیچکس، بهجز خودشیرینهای الکیمدرسهدوست، خوشش نمیآید بعد از دو روز استراحت و تفریح، دوباره برگردد به مدرسه. جودی دمدمی هم از همین بچههایی است که دوشنبهها را دوست ندارد؛ خوشش نمیآید برگرد به همان مدرسه، به همان کلاس، به همان میز و صندلی، با همان آدمهای همیشگی.
جسیکا، همکلاسی جودی، در مسابقه مقام اول را به دست میآورد و عکسش هم در روزنامه محلی چاپ میشود. جودی هم به فکر میافتد که کاری کند تا مشهور شود و عکسش را در همهی روزنامهها چاپ کنند.
و جودی برای مشهور شدن، چه کارها که نمیکند!
جودی سر کلاس ناگهان میشنود که جنگلهای استوایی در خطر نابودی هستند. وقتی میفهمد که گونههای کمیاب طبیعت هم در خطرند ولی آدمها زبالهسازند،بیشتر میترسد و حالا جودی به فکر نجات دنیا افتاده است…
جودی دمدمی حوصله ندارد؛ حال و حوصلهی ریاضی را که هیچ رقم!به جای آقای تاد دوستداشتنی، معلم جدیدی آمده که به نظرش،هم ریاضی جودی افتضاح است و هم رفتارش!
جودی عاشق کتابهای کارآگاهی و حل معماهای پلیسی است. حالا هم آقای چیپس، سگ ادارهی پلیس گم شده و جودی شک ندارد که دست دزدهای بینالمللی در کار است.
جودی تصمیم میگیرد با دوستهایش یک گروه کارآگاهی تشکیل دهد و دست دزدها را رو کند. او برای این کار یک نقشهی معرکه کشیده…
برف؟ آن هم بعد از صدسال؟ محاله!
جودی دمدمی برای بابانوئل فهرستی بلندبالا آماده می کند. استینک ولی دلش فقط یک چیز می خواهد: برف. صدسال است توی شهرشان برف نبارید و انگار دیر همه آن را از یاد برده اند. اما نه، امسال پستچی جدیدی به محله شان آماده که اسمش بابابرفی است و قیافه اش هم شبیه یک جن کوتوله است.
با شوما هستم آتیش پاره ها! گوش بدین به من!
وقتی خانوادهی دمدمی به جزیرهی اکالیپوک میرسند، دزد دریایی یک چشم عجیب و غریبی با نقشه ی گنج به استقبالشان میآید. اما در جزیره، تنها جودی و استینک نیستند که دنبال غنیمت دزدان دریایی میگردند. آیا آنها میتوانند پسر قدبلنده و دختر باهوشه را شکست دهند و گنج را پیدا کنند؟
راکی میخواهد در مسابقه تردستی شرکت کند. جودی به او پیشنهاد میکند که دستیارش باشد اما جودی خرابکاری میکند. راکی یک اسکناس یک دلاری از جودی میگیرد تا آن را غیب کند،جودی با اکراه می پذیر. راکی اسکناس را غیب می کند و …زززز
ایمی دلش می خواهد مثل مادرش روزنامهنگار شود به همین دلیل با جودی تصمیم میگیرند در زونامه خر هیجانانگیز تهیه و چاپ کنند اما در شهرشان اتفاق مهمی نمیافد. آنها مطلبی درباره اژهای دریاچهی اسکاتلند میخوانند و تصمیم میگیرند در دریاچه شهرشان دنبال مار غولپیکر آبی بگردند…
دکتر جودی دمدمی تا یک حیوان خانگی مریض ببیند فوری متوجه میشود. آروارهها، گیاه گوشتخوار جودی بدجور مریض شده. حالا جودی باید دست به کار شود و فوری درمانش کند.
سایر کتاب های همین ناشر
هدف از انتشار مجموعه کتابهای خودم میخوانم ترویج کتابخوانی، افزایش لذت خواندن و ایجاد عادت به مطالعه در کودکان است.
نوسوادانِ کلاس اول، به تدریج که خواندن را میآموزند و با شکل حروف و صداها و کلمهها آشنا میشوند؛ خواند توانست نوشتههای سادهی غیردرسی را هم بدون کمک گرفتن از دیگران میخوانند.
یتیمخانه نود و هشت بچه دارد که دختر هفده ساله جروشا ابوت،از همه بزرگتر است. او از صبح تا شب سر پاست تا دستورات رئیس عصبانی پرورشگاه را اجرا کند. او با همهی تلخیها، قلمی شیرین دارد و خوب مینویسد. یکی از اعضای هیئت امنای پرورشگاه تصمیم میگیرد او را به دانشگاه بفرستد و تنها خواسته اش اینکه جروشا برایش نامه بنویسد.
رمان درخشان اوژنی گرانده داستان عاشقانهی لطیف و پرکشش دختری به نام اوژنی است که به دلیل خساست پدر ثروتمندش در نهایت سادگی زندگی میکند. اوژنی عاشق پسرعمویش میشود و سرمایهی خود را در راه عشقش فدا میکند.
مردم گاهی می پرسند: «این را دوست داری یا دوست نداری؟» یا «این خوب است یا بد؟» و یا «فلانی دوستت است یا دشمنت؟»
اما علاوه بر این ها باید گزینه های دیگری هم باشد!
بد نیست.
جوابش سخت است.
سوال برانگیز است!
جالب است.
در کتاب چشمه میگه با قلقل میخوام برم پیش گل، کوچولوها با شعرهایی شاد و تصویرهایی شیرین صداهای گوناگون را میآموزند، صدای قُلقُل چشمه و خِشخِش برگها و… را میشنوند و به طور غیرمستقیم با طبیعت و زیباییهایش آشنا میشوند.
در مجموعهی دوم قصههای شاهنامه (جلدهای 4 و 5 و 6) نویسنده کوشیده است که با پرداختن به داستان زندگی برخی از زنان شاهنامه، آنها را از کنج حجرههای این قلعه بیرون کشد تا جانی دوباره گیرند و نمایشی نو از روزهای دور گذشته بر پا سازند. این کتاب ششمین جلد از مجموعهی قصههای شاهنامه است که داستان زندگی گردیه و بهرام چوبین، برادر استخوانی و سیاهچرده اشت را روایت میکند
جین ایر دختری زیبا و جوان به عنوان معلم سرخانه به عمارت اشرافی آقای دوچستر میرود. خیلی زود بین این دو رابطهای عاشقانه شکل میگیرد.
اما افشای رازهایی از زندگی گذشتهی دوچستر و سرنوشت همسرش این رابطه را بر هم میزند. جین ایر از آنجا میرود، اما خاطرهی عشق دوچستر آسودهاش نمیگذارد.
دكتر جكیل در وصیتنامهای اموالش را به شخصی به نام هاید میبخشد. وكیل اترسون، دوستش، تصادفی به رازی وحشتناك پی میبرد: هاید كه چهرهی نفرتانگیزی دارد، مرتكب جرمی شده و چكی بیمحل با امضای دكتر جكیل كشیده. وكیل اترسون مطمئن است كه هاید برای تصرف اموال دوستش، او را خواهد كشت…
گرگشاه، دشمن خرگوشهای دمپنبهای است. برای همین اسم خرگوشها را از همهی کتابها خط میزند و از میمون عکاس میخواهد تندتند از او عکس بگیرد تا عکسهای گرگ شاه، و فقط او، سراسر جنگل و در و دیوار خانهها را بپوشاند.
ولی آیا به این راحتیها میشود خرگوشهای دمپنبهای را از صفحهی روزگار پاک کرد؟
آثار کلاسیک ادبی، میراث ماندگار و بی مرز فرهنگ و هنر بشری به شمار می آیند که تقریبا به همه ی زبان های دنیا ترجمه شده. نشر افق بعضی از شاهکارهای ادبیات کلاسیک را طبق الگویی جهانی و مرسوم، با حذف توصیفات کسالت آور برای مخاطب امروز و مطابق با ذوق و سلیقه ی او کوتاه کرده است.
ماریلا و انجمن دختران مرموز باید مطمئن شوند که رفیق شفیق مرموز، شیرینیپز نابغهشان، ویولت میپل به مرحلهی نهایی برنامهی تلویزیونی مورد علاقهاش یعنی مسابقهی بپز یا بباز راه پیدا میکند. در این راه ماجراهای معمایی زیادی به وجود میآید که کارآگاه ماریلا باید آنها را حل کند.
بیدی دختر دوازده سالهای است بسیار باهوش و متفاوت؛ دختری کنجکاو، عاشق عدد 7 و گیاهان. اما یک روز فاجعهای برایش اتفاق میافتد: پدر و مادرش همزمان در حادثهی رانندگی کشته میشوند.
و حالا این بیدی است که باید تنهای تنها با زندگی جدیدش روبهرو شود…
در این کتاب میمینی اولین روز مهدکودک را تجربه میکند. او بی قرار است و پرسشهای بسیاری دارد. آیا او میتواند خودش را با مهدکودک تطبیق دهد؟
تا به حال دلتان خواسته که به چیز دیگری تبدیل شوید؟ شرط میبندم که آنچیز لاکپشت نبوده! این داستان دربارهی مردی خجالتی است که عاشق زنی مهربان شده است.
کمکم سر و کلهی لاکپشت هم در داستان پیدا میشود. آیا لاکپشتها میتوانند، مرد را به زن برسانند؟ چهطوری؟
سیپتموس هنوز درگیر جنگ در سرزمین تاریکی است و فقط با دوباره روشن کردن آتش قدیمی میتواند دشمنان پلیدش را نابود کند. حالا سیپتیموس باید بر ترسش غلبه کند و یک بار برای همیشه با دورغ و سیاهی از نزدیک روبهرو شود. . .
حرف بی حرف! چشماتو ببند و تا ده بشمار!
آرتمیس از بعضی جهات هنوز مثل قبل تیز و نابغه است، اما انگار سایهای روی ذهنش افتاده. قبلا چیزهایی را می دید که بقیه نمی دیدند، اما حالا چیزهایی را می بیند که اصلا وجود خارجی ندارد! درگیری با جن و جادو به شدت ذهنش را به هم ریخته و حالا که روبات های ویرانگر به شهر زیرآبی آتلانتیس و جن و پری هایش حمله کردهاند، آرتمیس فاول شرور، خوب و دلرحم شده و نمی تواند با آن ها بجنگد!
هدف از انتشار مجموعه کتابهای خودم میخوانم ترویج کتابخوانی، افزایش لذت خواندن و ایجاد عادت به مطالعه در کودکان است.
نوسوادانِ کلاس اول، به تدریج که خواندن را میآموزند و با شکل حروف و صداها و کلمهها آشنا میشوند؛ خواند توانست نوشتههای سادهی غیردرسی را هم بدون کمک گرفتن از دیگران میخوانند.
جین ایر دختری زیبا و جوان به عنوان معلم سرخانه به عمارت اشرافی آقای دوچستر میرود. خیلی زود بین این دو رابطهای عاشقانه شکا میگیرد. اما افشای رازهایی از زندگی گذشتهی دوچستر و سرنوشت همسرش این رابطه را بر هم میزند. جین ایر از آنجا میرود،اما خاطرهی عشق دوچستر آسودهاش نمیگذارد.
ویل و اونلین بعد از نبرد بزرگ با مورگاراث، به دست مزدوران اسکاندیایی گرفتار میشوند و مثل دو برده به سرزمین یخزده میروند.
هالت هم که عزمش را جزم کرده تا شاگردش را نجات دهد، تصمیم میگیرد هر طور شده، حتی با نافرمانی از دستور پادشاه، پی آن دو برود و به عهدش وفا کند. در این راه هوراس جنگجوی جوان و دوست ویل هم با هالت همرکاب میشود. اما ادامه راه به این سادگی نیست!
نوسوادانِ کلاس اول، به تدریج که خواندن را میآموزند و با شکل حروف و صداها و کلمهها آشنا میشوند؛ خواند توانست نوشتههای سادهی غیردرسی را هم بدون کمک گرفتن از دیگران میخوانند.
راز پدر در این شهر چیست؟
آقای گیدئون شغل ثابتی ندارد و دائم در سفر است و دخترش آبیلین را هم با خود میبرد. پدر که نگران آبیلین است او را به شهر مانیفست میفرستد که رازهایی دارد. دوشیزه سادی، پیشگوی شهر داستانهایی برای آبیلین تعریف میکند که همهمردم مانیفست در آنها حضور دارنند جز پدرش!
هالت و ویل در تعقیب باقیماندهی فرقهی بیگانگان در جنگل با دو مبارز خطرناک روبهرو میشوند و تیری زهرآگین هالت را زخمی میکند.
اکنون استاد ویل در بستر مرگ افتاده و تنها یک نفر میتواند جان او را نجات دهد. رنجر جوان وقت زیادی ندارد و باید از جادههای مخوف و جنگل پرخطر بگذرد تا تنها امیدش مالکالام جادوگر را پیدا کند.
اگر میخواهید کودک کلاس اولیتان از همان ماههای اول لذت باسواد شدن را بچیشد، از معجزهی داستان خوانی غافل نشوید. با مجموعهی کلاس اولی، کتاب اولی کلید کتابخوان شدن کلاس اولیها در دست شماست.
البته مار همان مار چند ساعت پیش نبود؛ دود دمش فروکش کرده بود و خودش هم مثل چوب، خشک و بی حرکت شده بود. پینوکیو اطمینان پیدا کرد که مار مرده. این شد که دست هایش را به هم مالید و بدون ترس و با خیال راحت آماده شد تا از روی مار بپرد، اما به محض اینکه خودش را آماده ی پریدن کرد مار مثل فنر از جا جست و عروسک چوبی را چنان ترساند که او از شدت ترس کله معلق زد و توی گل افتاد و بعد از آن، شلنگ تخته انداخت تا خودش را از مار دور کند، اما هول و هراس و دستپاچگی اش هرکسی را به خنده می انداخت. حتی مار را. مار چنان خنده اش گرفته بود که نمی توانست جلوی خودش را بگیرد. قهقهه هایی می زد که تمام تن و بدنش می لرزید و اینکه می گویند: فلانی از شدت خنده روده برشد، وصف حال مار نگون بخت بود که از شدت خنده روده بر شد و مرد.