تعطیلات پلیسی
«راه بیفت بریم. من باید برگردم ادارهی پلیس.» مثل یک ربات سرش را بلند کرد. تهدیدی توی نگاهش بود: «اگه این یه حقهست که من رو بفرستی پیش اورسها، بهت اخطار میکنم: همین که برسم اونجا، گریهزاری راه میندازم تا برگردی.» غیرقابلِتحمل! این لغتی بود که مادرش دربارهاش به کار برده بود. برای اینکه یکدفعه قاتی نکنم، باید چیکار میکردم؟
در موزهی «سانتر پلکله» بلوایی به پا شده. یک عروسک خیمهشببازی باارزش بی هیچ سرنخی غیبش زده. مشتی پلیسِ سردرگم با انواع گرفتاریهای عجیبوغریب دستبهگریباناند که درست همان روز سروکلهی «لنا» پیدا میشود. دختری که آمده تعطیلاتش را با پدرش بگذراند. پدرش در ادارهی پلیس کار میکند و حتی وقت سرخاراندن هم ندارد. آیا ارتباطی میان لنا، پدرش و عروسک خیمهشببازی گمشده وجود دارد؟ رشتههای ظریف این داستان پلیسی جذاب با الهام از زندگی یک هنرمند بزرگ شکل میگیرد و بر بستری از روابط خانوادگی در هم تنیده میشود.