مجموعه ترس وارز واقعا پشت خواننده را می لرزاند..در هریک از داستان های این مجموعه با چند دختر و پسر کنجکاو و شجاع آشنا میشوید و پا به پای آنها،ماجراهای ترسناکی را پشت سر میگذارید. خانم ماآرف از پشت میزش آمد بیرون.پاهای برهنه و خیسش روی موکت شلپ شلپ صدا کرد.چند بار دور من چرخید و با چشم های قهوه ای اش مرا با اشتها برانداز کرد. شکمش با صدای بلند،با صدایی شبیه خالی شدن آب وان حمام،قار و قور کرد و مرا از جا پراند. شما نباید این کاررو بکنید!این...کار انسانی نیست! معلم جدید من نیشش را بازتر کرد و گفت:«من که انسان نیستم،هیولام!»
راز شبحی در مه
فکرش مشغول بود تمام حرف هایی را که شنیده بود، مثل پازلی که هر قسمتش به قسمت دیگر نمی چسبید، آزارش می داد. فکر کرد: ایراندخت و عزیزخان که بچه دار نمی شدند، پس حتما گلناز دختر بی سرپرستی بوده که او را به فرزندی قبول کرده بودند و به همین دلیل فامیلی اش مثل عزیزخان رفیعی بوده. اما بازهم برایش عجیب بود که عزیزخان فرزندخوانده اش را آن قدر دوست داشته که به خاطر مرگش خودکشی کرده باشد! دلش می خواست همان شب می رفت و همه ی سوال هایش را از ایراندخت می پرسید و با خیال راحت می خوابید، ولی فکر کرد او روز سختی را گذرانده، از طرفی دلش برایش می سوخت که او را یاد مرگ دخترشان و عزیزخان بیندازد. از طرف دیگر هم یاد حرف های پدرش افتاد که گفته بود ایراندخت از کنجکاوی و سوال کردن زیاد خوشش نمی آید. دوباره رفت سراغ دیوان حافظ تا ببیند چه کار باید بکند. آیا رفتن به انباری ته باغ کار درستی هست یا نه. دیوان را برد جلوی صورتش و چشم هایش را بست
نوشته ایست از سیمین پناهی فرد به چاپ انتشارات پیدایش. داستان آتنا، دختری که به اجبار و از سر ناچاری به دلیل سفر پدر و مادرش مجبور است تعطیلات را در عمارتی مرموز، کمی ترسناک و سوال برانگیز، کنار عمه ی پدرش بگذراند. او تصمیم می گیرد که سفرش را به بهترین وجه سپری کند، اما دیدن یک شبح و وجود سر و صداهایی غیر عادی وادارش می کند که علی رغم خواسته پدرش دست به کنجکاوی بزند، به کمک شهاب به دنبال دلایل این ماجرای عجیب بگردد و سر از راز مخوف خانه درآورد.