نگهبانان گاهول 2 (سفر)
«من کورمارم، ولی کی گفته نمیتونم بهاندازهی شما ببینم؟ دیدن با چشم خیلی پیشپاافتادهست. من با تمام بدنم میبینم... با پوستم، استخونهام، ستون فقراتم. بین تپشهای آهستهی قلب آرامم، دنیا رو اینجا و اونجا حس میکنم. فراسو رو میشناسم. آره، درسته. حتی قبل از پرواز درونش هم میدونستم وجود داره. ولی قبل از اون روز گفتم که وجود نداره؟ بانوی من، اگه چون نه آسمون رو میبینم و نه میتونم پرواز کنم، میگفتم که آسمون شما وجود نداره، به من میگفتین تو دیگه عجب ابلهی هستی! شما هم عجب ابلهی هستین که باو...
همهچیز با یک رؤیا شروع میشود؛ جستوجویی برای درخت گاهول کبیر، مکانی افسانهای که هرشب رستهای از جغدها از آنجا اوج میگیرند تا کارهای شریف انجام دهند. سورن، گیلفی، شفق و حفار امیدوارند آنجا برای جنگیدن با شرارتی که در قلمروی جغدها ریشه دوانده است، راهی پیدا کنند.
سفر طولانی و سخت است. وقتی سورن و دوستانش سرانجام به درخت گاهول کبیر میرسند، با آزمونهایی روبهرو میشوند که هرگز تصورش را هم نمیکردند. اگر بتوانند از پس این آزمونها بربیایند، جغدهای گاهول حقیقی خواهند شد؛ جغدهایی صادق، شجاع، عاقل و درستکار.