شاید بزرگترها وانمود میکنند که رابطه بهتری با شنیدن توصیه دارند، اما راست راستش این است که هیچکس دل خوشی از شنیدن توصیه ندارد؛ آن هم از زبان یک شخص مجهول الهویه به نام «سلستن». اما سلستن در یک عملیات دل خنک کننده، بچهها را با بزرگترها نصیحت میکند و پنج نسخه مشخص دارد با این مضمونها: کلاه ایمنی قشنگ است؛ بازی خطرناک، خطرناک است؛ کمک کردن به دیگران بیشتر وقتها سخت است؛ همیشه پشت درها مهمان هیجانانگیزی نیست؛ خوابیدن راحتترین کار دنیا نیست.
اولین احساسات من (قصه ی دختری که نگران بود)
اولین احساسات من (قصه ی دختری که نگران بود)
رابی عاشق این بود که خوش بگذراند، تاب بازی کند و به کشف جاهای دور و دست نخورده ی پارک برود. رابی همیشه خوشحال بود تا این که یک روز یک موجود نامرئی کوچک به سراغش آمد موجودی که فقط رابی متوجه آن شده بود و هر کاری که می کرد هر جایی که میرفت آن موجود دنبالش می آمد اسم آن موجود «نگرانی» بود.
اولین احساسات من (قصه ی دختری که نگران بود)
رابی عاشق این بود که خوش بگذراند، تاب بازی کند و به کشف جاهای دور و دست نخورده ی پارک برود. رابی همیشه خوشحال بود تا این که یک روز یک موجود نامرئی کوچک به سراغش آمد موجودی که فقط رابی متوجه آن شده بود و هر کاری که می کرد هر جایی که میرفت آن موجود دنبالش می آمد اسم آن موجود «نگرانی» بود.
شما تا به حال مثل رابی نگران شده اید؟ فکر کرده اید یعنی می شود دوباره خوشحال باشم؟ رابی هم این سؤال را از خودش پرسید. داستان رابی نگران می شود به همین سؤال جواب می دهد به نظر شما را بی چه کار می کند؟