باد داره هوهو میکنه ابر داره غر غر میکنه خرسی توی غار خودش خوابه و خرخر میکنه...
خرسی و دوستاش (خرسی چرا می ترسی؟)
همهي ما ممکنه تو موقعیتهای عجیب و غریب گیر بیافتیم. موقعیتی که توش از چیزهای ساده بترسیم و ندونیم باید چیکار کنیم. خیلی وقتها حتی ممکنه کاری از دستمون برنیاد. اما این کتاب به ما میگه ما تنها نیستیم. بلکه دوستایی داریم که میتونن کمکمون کنن.
مجموعه کتابهای خرسی داستانهایی در قالب شعر و به زبان سادهست برای خردسال، که در هر جلدِ اون بچهها با یک موقعیت یا مساله روبرو میشن. یاد ميگیرن توی هر شرایطی چه اتفاقهایی ممکنه براشون بیافته و برای حل مشکل چه راههایی وجود داره، خودشون باید چیکار کنن و دوستاشون چطور ميتونن کمکشون کنند یا شرایط رو تغییر بدن.
از همین نویسنده
وقتی که خرسی میجوید با دندوناش یه لقمه نون دید یه چیزی تو دهنش شل شده، میخوره
سایر کتاب های همین ناشر
“داس مرگ” در دورانی به وقوع می پیوندد که انسان ها دیگر به دست طبیعت نمی میرند. پیری یک روند متداول برای مردم نیست و بیماری خبر از فرا رسیدن زمان مرگ نمی دهد. اما واقعیتی که وجود دارد این است که بشر همچنان نیاز به مردن دارد، یعنی دنیای بدون مرگ و میر جایی در سرنوشت انسان ها ندارد و حالا باید کسانی باشند که برای حفظ توازن جمعیت این مسئولیت بر عهده شان گذاشته شود، کسانی که به داس معروفند و بنا به دلایلی سراغ افراد دیگر می روند تا جان آن ها را بگیرند. سیترا و روئن کارآموزانی هستند که از سوی یک داس برای انجام این کار انتخاب می شوند، نوجوانانی که می دانند اگر خوشه چینی را به درستی انجام ندهند باید منتظر مرگ خودشان باشند.
«مارپیچ آتشین» ماجرای ایزد آپولو، ایزد خورشید، موسیقی، شعر، و کمانداری است که پدرش، زئوس او را به زمین تبعید کرده، و به عنوان تنبیه به نوجوانی دست و پا چلفتی و خپل به نام لِستر تبدیل شده است. حالا تنها راه بازگشت آپولو به کوه المپ و ثابت کردن خود به پدرش، و برگرداندن جایگاه حقیقی خود این است که چند پیشگو را از دست نیروهای تاریکی آزاد کند. بعد از موفقیت در اردوگاه دورگهها و نجات نیمهایزدان از شر امپراتوران خونخوار روم در آمریکای شمالی، حالا او باید به همراه دوستانش به آمریکای جنوبی برود. لِستر به همراه مِگ مککافری و دوست نیمهانسان-نیمهبز خود، «گرُوِر آندروود» به هزارتوی مخوفی پا میگذارد تا به دنبال پیشگوی اریتره بگردد و او را نجات دهد؛ پیشگویی که به زبان معما صحبت میکند...
توضیح احساس تنهایی و درک آن برای کودکان کار سادهای نیست، حتی ما بزرگترها هم گاهی برای مواجهه با این حس با مشکل روبهرو میشویم، اما شعرهای لطیف این کتاب میتواند کودک را با حس تنهایی آشنا کند و به او بیاموزد که چطور انسان احساس تنهایی میکند و بهتر است چگونه با این حس برخورد کند.
روزی روزگاری یک آینهی جادویی، من و داداشم را قورت داد و انداخت توی قصهی سفید برفی. این طوری شد که ما نگذاشتیم سفید برفی سیب سمی را بخود. هوراااا...ولی نه، صبر کنید! اگر سفید برفی سیب را نخورد و نمیرد چطوری شاهزادهی رویاهایش را میبیند و قصهشان به خوبی و خوشی به آخر میرسد؟ ای داد! حالا خودمان باید آخر داستان سفید برفی را درست کنیم. تازه، بعدش هم باید یکجوری برگردیم خانه
حتماً این بازی را میشناسی. حالا برای اینکه بدانی قصهاش
از کجا شروع شد، افسانهی این سه جنگجو را بخوان
سنگی کاغذی قیچی
این کتاب دربردارنده داستان پسری به نام زک و خانواده اش است که مدت هاست از زمین به سیاره ی نبولون مهاجرت کرده اند. امسال قرار است پژوهشکده چرخ دنده ها پذیرای نمایشگاه علوم بین کهکشانی باشد و در مدرسه ای که زک در آن درس می خواند برگزار شود؛ او می خواهد بهترین پروژه علمی را ارائه دهد تا بتواند جام امسال را برنده شود، اما مشکلاتی سر راهش قرار می گیرد که باید آن ها را از بین ببرد!
وقتی که خرسی میجوید با دندوناش یه لقمه نون دید یه چیزی تو دهنش شل شده، میخوره
مدرسه جاسوسی 9 (ماموریت دریایی)
به لطف مدرکی که بن ریپلی در جریان پرونده ی قبلی به دست آورد سیا رد موری هیل دشمن قسم خورده اش را در آمریکای مرکزی پیدا کرده و معتقد است او خیال دارد سوار امپراتور دریاها بزرگترین کشتی تفریحی جهان شود که سفرش به دور دنیا را آغاز کرده است.
در کتاب حاضر کمیسر ناگل و دوستانش که روزی خلافکارانی فوق حرفه ای بوده اند و مدتی است دست از خلاف شسته اند و به شغلی شریف مشغولند، درگیر ماجرایی می شوند که دو طرف آن به دو تبهکار می رسد که می خواهند همدیگر را از میان بردارند. کمیسر و خلافکاران سابق باید جلوی این اتفاق را بگیرند و این دو تبهکار را دستگیر کنند…
در این کتاب از سری آدمهای معمولی دنیا را تغییر میدهند، به زندگی نیل آرمسترانگ نگاهی میاندازیم. زندگی او را از دوران کودکیاش در مزرعه تا روزهایی که یک مهندس و بعد خلبان شد دنبال میکنیم. با او همراه میشویم، از تمام قدمهای کوچکی که در زندگی برداشته و گاهی منجر به شکست شده تا آن قدمهایی که روی کُرهی ماه گذاشت.
كال بقيه روز نشست و با تمركز، ماسه جابه جا كرد. به جاي اينكه روش روز اولش را پيش بگيرد، هر ماسه اي را با تلاش جدا مي كرد، به زحمت بلندش مي كرد، با همه ي توان مغز خسته اش آن را هل مي داد و سر جايش مي گذاشت. آن روز كال به خودش اجازه داد آزمايش كند. او سعي كرد آرام تر به ماسه ها نزديك شود. سعي كرد به جاي اينكه ماسه ها را بلند كند، با ذهنش آن ها را بغلتاند. سعي كرد با هربار تمركز، تعداد بيشتري ماسه را جابه جا كند. او قبلا هم اين كار را كرده بود. روش او به اين شكل عمل مي كرد كه به جاي تمركز روي سيصد دانه شن جدا از هم، چند دانه شن را شبيه يك چيز واحد، مثلا ابر ماسه اي، تصور مي كرد.
لویی یک فیل قهرمان است که بهتازگی از تنهایی بازی کردن خسته شده. آخر چطور میشود تنهایی دنبالبازی یا الاکلنگبازی کند؟ این اواخر پدرش به او گفته که یک خواهر یا برادر برای لویی در راه دارند و خانوادهشان قرار است بزرگ شود. اما لویی مطمئن نیست که دقیقاً باید خوشحال باشد یا نگران. نکند دیگر خانهشان برای لویی جا نداشته باشد یا مادر و پدرش دیگر توجهی به او نکنند؟ این تغییر بزرگ برای لویی کمی ترسناک است و با خودش میگوید من فقط به چیزهایی که برایم آشناست عادت کردهام اما بعد دوباره با خودش فکر میکند این هم مانند یکی از تمام ماجراجوییهاییست که قهرمانانه با شنلش انجام داده...
من (اِیبی) و دوستانم دور هم جمع شدهایم تا برای کار گروهی کلاسمان موضوعی انتخاب کنیم؛ ناگهان گردبادی میوزد و ما از داستان جادوگر شهر اُز سر درمیآوریم! در آنجا دوروتی را میبینیم که او هم مثل ما با گردباد از مزرعهاش به وسط این قصه آمده اما بسیار نگران است و میخواهد زودتر به خانهاش برگردد. اما این بار به خانه برگشتن چندان هم آسان نیست...
با من و دوستانم در این قصهی تازه همراه شو.
این کتاب ماجرای یک گروه خلافکار خیلی ماهر را روایت می کند که مدت هاست دست از خلاف کشیده اند و به شغل شریف هتل داری مشغول شده اند. شبی از شب ها گروهی از تبهکاران که یک سرشان به باندی حرفه ای به نام املت می رسد، برای ربودن کلیشه های ارزشمند وارد پارک هتل می شوند و دزدی آن ها باعث می شود که کمیسر به تینو تران که یک جاعل حرفه ای اسکناس است مشکوک شود…
مراقب باشید! این دفتر پر از هیولاست! الکساندر و دوستانش ریپ و نیکی،اعضای گروه ماموران فوق سری مبارزه با هیولاها هستند که باید از شهر محافظت کنند.سایه های خرابکار همه جا را گرفته اند؛تمام آینه ها،عکس های مدرسه و بدتر از همه،سایه ی ریپ را هم تسخیر کرده اند!یعنی ممکن است یکی از دوستان الکساندر تبدیل به هیولا شده باشد؟الکساندر باید جواب این سوال ها را پیدا کند
درباره ی کتاب آشوب مدام 2 (پرسش و پاسخ):
تاد هیویت، آخرین پسر باقیمانده در پرنتیستاون است؛ مستعمرهای کوچک در دنیای تازه که انسانها بهتازگی در آن ساکن شدهاند. پرنتیستاون شبیه شهرهای دیگر نیست. صدا شبیه میکروبی به جان آدمهای شهر میافتد و همه میتوانند فکرهای یکدیگر را بشنوند.
حالا تاد در هیون، که حالا اسمش را گذاشتهاند نیوپرنتیستاون، اسیر افراد شهردار شده اما جز نگرانی برای وایولا فکری در سر ندارد. تاد را همراه شهردار پیشین هیون، که لِجِر نام دارد، در برج ساعت شهر زندانی میکنند. لجر میگوید اهالی هیون داروی صدای ذهن را کشف کردند اما...
زان پیر، جادوگر دل رحمی است که به نوزدان قربانی و رهاشده در جنگل کمک میکند و آنها را در طرف دیگر جنگل، به خانوادههایی میسپارد که بتوانند ازشان نگهداری کنند. ماجرا از روزی شروع میشود که زان به جای نور ستاره، نور ماه را به نوزادی میخوراند. زان به خوبی میداد که نباید قدرت جادویی ماه را دست کم بگیرد و نوزاد را به حال خود رها کند؛ پس چارهای میاندیشد تا نوزاد با قدرتی که دارد، به خودش و دیگران آسیب نرساند. اما چگونه میتوان مانع قدرت ماه شد؟
داستانی پرماجرا و فانتزي درباره ي شاهزاده خانمي به اسم سيلي كه در قصري عجيب و مرموز به همراه خانواده اش زندگي مي كند. او كه چهارشنبه هاي قصر را به عنوان بدترين و كسل ترين روزهاي هفته مي شناسد، در اين روز با راهرو و برجي جديد كه تخم نارنجي بزرگ و داغي درون آن قرار دارد، روبه رو مي شود. چه رازي درباره ي موجودي كه درون تخم است، وجود دارد؟ آيا قصر وظيفه ي نگهداري از او را به سيلي سپرده است؟
در اعماق جنگل تاریک، درختی تنومند و مخوف روییده؛ درختی که شاخههایش را در آسمان شب گسترانده. جادویی سیاه در اعماق ریشههای آن جریان دارد و بیش از صد سال است که در انتظار آمدن یکی از وارثان خاندان کریت است.
اثری است به قلم ریچارد پل اوانز، ترجمه فرانک معنوی امین و چاپ انتشارات پرتقال. این کتاب روایت کننده ی ماجرایی هیجان انگیز، پر پیچ و خم و فانتزی از پسری به نام مایکل وی و گروهی به نام الکتروکلن است که همگی آن ها به جرم اقدامات تروریستی دستگیر شده اند، به غیر از مایکل. هتچ موجودی پلید و خودکامه است که برای دستیابی به سلطه جهانی تلاش می کند و توقف او تنها با فعالیت اعضای گروه الکتروکلن امکان پذیر است. مایکل باید دوستانش را نجات دهد و به نبرد با آمپر برخیزد اما این تمام ماجرا نیست، زیرا هتچ با نیرویی گسترده آماده مقابله با آن هاست.
مایکل وی 8 (انگل)
مایکل و دوستانش بالاخره به زندگی عادی برگشته اند؛ اما آنها که همیشه درگیر نبردهای سخت بوده اند و دنیا را از خطرات بزرگی نجات داده اند به این آرامش و روزمرگی عادت ندارند حالا هر کدام در شهرهای مختلف آمریکا پراکنده اند و اغلب مثل هم سن و سالهای دیگرشان یا کار می کنند یا درس می خوانند و جدا از هم سعی می کنند با زندگی جدید سازگار شوند.
"امروز جشن تولد شاهزاده ماگنولیاست. شاهزاده می خواهد همه چیزعالی و بینقص باشد. ولی یکدفعه... دیلینگ! دیلینگ! زنگ خطر هیولا! هیولاها اهمیتی به جشن تولد شاهزاده ماگنولیا نمیدادند. هیولاها فقط میخواستند بز بخورند. وظیفه شاهزاده ماگنولیای موقر و مودب نبود که جلوی هیولاها را بگیرد، ولی این کار کاملا مناسب شاهزاده خانم سیاه پوش بود. آیا مهمانهای جشن شاهزاده ماگنولیا متوجه میشوند که او همان شاهزاده سیاه پوش است؟"
هفتهی گذشته برای جورج و هرولد یه هفتهی معمولی بود، اما دیروز توی مدرسه بدجوری افتادن تو دردسر. امروز هم یه هیولای پلید فوقالعاده قدرتمند ساختن!
این هیولا یه زن بدجنسه که یه لباس تبهکاری از جنس خز مصنوعی پوشیده! و امروز موهاش خیلی بد حالت گرفتهن؛ خلاصه... مواظب انتقام خانوم خوشپوش خبیث باشین دیگه