در این کتاب از مجموعهی آدمهای معمولی دنیا را تغییر میدهند، به زندگی ماری کوری نگاهی میاندازیم. دانشمند بودن در قرن نوزدهم میلادی برای زنان کار آسانی نبود و موانع زیادی سر راهشان قرار داشت. ماری کوری هم از این قاعده مستنثنا نبود؛ اما راستش را بخواهید، هیچچیزی نمیتوانست برای او، علاقهاش به علم و اشتیاقش برای یادگیری مانعی ایجاد کند. ماری کوری از کودکی تلاش کرد و در نهایت به آنچه که میخواست رسید!
دریا قرمز نیست
توت فرنگی آبی، قلب آبی، آلبالوی آبی... او هرقدر هم تمرین می کند، نمی تواند نقاشی های قرمز بکشد. او قرمز بودن را بلد نیست!
سایر کتاب های همین ناشر
توضیح احساس تنهایی و درک آن برای کودکان کار سادهای نیست، حتی ما بزرگترها هم گاهی برای مواجهه با این حس با مشکل روبهرو میشویم، اما شعرهای لطیف این کتاب میتواند کودک را با حس تنهایی آشنا کند و به او بیاموزد که چطور انسان احساس تنهایی میکند و بهتر است چگونه با این حس برخورد کند.
بن ريپلي، دانش آموز 13 ساله ي دست و پاچلفتي و علاقه مند به اتفاقات جنايي و محرمانه در آكادمي جاسوسي آژانس اطلاعات مركزي پذيرفته شده، او كه تابه حال جز درس خواندن، كار ديگري نكرده است، با ورود به مدرسه ي جاسوسي، ماجراهاي عجيب و بامزه اي را پشت سر مي گذارد و تمام تلاشش را براي مامور مخفي شدن به كار مي گيرد.
شاهزاده سیاهپوش در شرایط بدی است. یک ابر بسیار بدبو چراگاه بزها را فراگرفته است؛ بویی که حتی از یکعالمه پوشک کثیف یا سطلهای زباله هم بدبوتر است. هر وقت شاهزاده سیاهپوش و دوستش انتقامگیرندهی بزها از شر این بوی بد خلاص میشوند، بدون اینکه متوجه شوند آن را به سرزمین شاهزادهی دیگری میفرستند! بقیهی قهرمانهای نقابدار و حیوانهای خانگی باوفایشان برای کمک میآیند، ولی وقتی هیچ کدام از فنهای نینجایی کارساز نیست چطور میتوانید با یک بوی بد بجنگید؟
چند ماه از ناپدید شدن رین میگذرد و اوزی و کلارک حالا با سیگی و پتی زندگی میکنند. جز دلتنگی برای جادوگر، غمی نیست و اوزی کمکم دارد به شرایط زندگی جدیدش عادت میکند. البته هنوز در جورکردن رنگ لباسهایش مشکل دارد. اما عاقبت، بعد از تماسی تلفنی از جادوگر، شبی طوفانی از راه میرسد و آرامششان را درهم میکوبد.
بریستال اورگرین، دختر قاضی سختگیر و قانونمدار شهر، عاشق کتاب خواندن است اما در سرزمین او کتاب خواندن برای زنان ممنوع است. روزی با دیدن آگهی استخدام خدمتکار در سردر کتابخانهی شهر با نام مستعار و دور از چشم خانوادهاش در آنجا مشغول کار میشود تا بتواند مخفیانه کتاب بخواند. کنجکاویاش او را به اتاقی مخفی میرساند که کتابهایی با برچسب ممنوعه در آن نگهداری میشوند. با خواندن یکی از این کتابها که در مورد سحر و جادو است پی میبرد که خودش هم پری است آن هم در زمانهای که جادو جرم بزرگی است وقاضیهای شهر برای جادوگران حکمهای سنگین میبُرند. و این تازه آغاز ماجراست! سرنوشت اتفاقات کوچک و بزرگ بسیاری برای بریستال نوشته و دنیای جادو قرار است با پری جدیدش دنیای ما را زیرورو کند...
نبرد سهمگین هادس سرانجام با فداکاری مایکل به پایان رسیده است. الکتروکلن که در نبود مایکل و با از دست دادن تانر و جرواسو و پشت سر گذاشتن جنگ، بسیار خسته و درهمشکسته است، قصد دارد سوار بر ژول بهسرعت از جزیره و از دسترس هتچ دور شود.
هتچ که تعداد کثیری از نیروهایش را در جنگ از دست داده، با استفاده از محفظهی نجات، خودش را به جزیره نایک رسانده است تا فعالیتهای شرکت الجن را از سر بگیرد و دوباره نیروهایش را گرد هم بیاورد.
جایی که یک ساحره هست، سر و کلهی بقیهشان هم پیدا میشود! «زار» و «کاش» که یک زمانی از هم بدشان میآمد، بعد از اینکه شاهد معجزهی سنگ و جادو بودند، حالا باید تفاوتهایشان را کنار بگذارند و با هم متحد شوند؛ چرا که طلسمی شیطانی آزاد شده و مردم و سرزمینشان در خطر است. فقط این دو نفر میتوانند از پسِ مقابله با این طلسم بربیایند، اما این یعنی آنها مجبورند پا به سرزمین ناشناخته بگذارند... که چیزی از آن خطرناکتر وجود ندارد!
در کتاب راهنمای دیوانه نشدن از دست مامان و بابا: دلیل تمام درگیریهای اصلی والدین و نوجوانان بیان شدهاند، از علت حساسیت بیش از حد والدین به نظم و ترتیب و گوشی بگیر تا این که نمیگذارند هر چقدر بچهها دلشان میخواهد بخوابند و انگار کلاً از مرحلهی ’همه چیز‘ پرتاند.
به غیر از منظومهی شمسی ما، کلی منظومهی شمسی دیگر هم وجود دارد. از جمع شدن میلیاردها منظومهی شمسی کنار هم، کهکشان به وجود میآید. اسم کهکشان ما، راهشیری است. آن بیرون، میلیاردها کهکشان وجود دارد که همگی با هم جهان را میسازند. بلدید تا میلیارد بشمارید؟ در منظومهی شمسی، خورشید از همه بزرگتر است. حتی از زمین هم بزرگتر! خیلی بزرگتر. قرار است در این کتاب دربارهی منظومهی شمسی، راه شیری، سیارهها، اتفاقاتی که در زمین میافتد؛ مثل چرخهی آب، فتوسنتز و... چیزهایی یاد بگیریم. بله بله! خبری داغِ داغ از ستارهی خوشآتیهی راه شیری: خورشید! قبل از هر چیزی تبریک میگویم خورشید جان، این روزها آتشی به پا کردهای!
الی، مالیک، توری و امبر که به تازگی فهمیده اند انسانهای شبیهسازی شده هستند و تمام زندگیشان در شهر سرینیتی حقیقت نداشته، حالا به دنیای واقعی رسیدهاند و میخواهند هر طور شده پروژهی اوسیریس را افشا کنند. اما آدمخوارهای بنفش در تعقیبشان هستند. آنها برای فرار از دستآدمخوارها مجبورند قانون را زیر پا بگذارند و بیاجازه وارد خانهها، هتلها و ماشینهای مردم شوند. آیا سرنوشت آنها این است به تبهکارانی که از رویشان شبیهسازی شده بودند، تبدیل شوند؟
بچهها برای فهمیدن حقیقت دربارهی این تبهکاران باید به سرینیتی برگردند و مدرکی برای اثبات حرفهایشان پیدا کنند اما آنجا با چیزی روبهرو میشوند که انتظارش را نداشتهاند...
برادران گریم هشداری برای سرزمین قصهها دارند!
آنها توسط ارتش فرانسه دزدیده شده و تحت فشار قرار گرفتهاند که راه دنیای قصهها را نشان دهند. ارتش فرانسه میخواهد به دنیای قصهها حمله کند.
برادران گریم مجبور میشوند راه را به ارتش نشان دهند اما فرشتهی مهربان کاری میکند که گذر از این مسیر دویست سال طول بکشد تا اهالی سرزمین قصهها وقت کافی برای آمادهشدن داشته باشند. حالا آن دویست سال تمام شده و ارتش میتواند به دنیای قصهها برود.
روزی روزگاری یک آینهی جادویی، من و داداشم را قورت داد و انداخت توی قصهی سفید برفی. این طوری شد که ما نگذاشتیم سفید برفی سیب سمی را بخود. هوراااا...ولی نه، صبر کنید! اگر سفید برفی سیب را نخورد و نمیرد چطوری شاهزادهی رویاهایش را میبیند و قصهشان به خوبی و خوشی به آخر میرسد؟ ای داد! حالا خودمان باید آخر داستان سفید برفی را درست کنیم. تازه، بعدش هم باید یکجوری برگردیم خانه
«دلبر ما واقعاً دلبر است؟ از وقتیکه آینهی جادویی خاطرات برادرم جونا را پاککرده، او باورش نمیشود که ما چند بار به داستانهای مختلف سفرکردهایم. برای همین وقتی آینه ما را میبلعد و با خودش به سرزمین قصهها میبرد، نفس راحتی میکشم. این بار ما به داستان دیو و دلبر میرویم. هورا! یا شاید هم نه هورا! چون وقتی جونا یک گل رز از باغ دیو میچیند، داستان را خراب میکند. دیو که حسابی عصبانی شده، جونا را بهجای دلبر گروگان میگیرد. ولی اگر دیو، دلبر را نبیند و بهش علاقهمند نشود، طلسمش هیچوقت باطل نخواهد شد و جونا تا ابد توی قصر زندانی میماند. حالا من باید این کارها را بکنم: و دلبر را پیدا کنم. .
در شبی سرد و برفی، آیریس رز در دل جنگل نقش فرشتهای برفی بر روی زمین میاندازد و با این کار سنگقبری قدیمی پیدا میکند. او ناخواسته روح دخترکی همسنوسال خودش را احضار میکند که میخواهد فراموش نشود. آیریس به همراه دوست صمیمیاش، دنیل، آن منطقه را جستوجو میکنند و متوجه می شوند چیزی که پیدا کردهاند، قبرستانی است متروک و فراموششده که فقط مختص سیاهپوستها بوده.
آیا این دو دوست میتوانند قبر این روح را بازسازی کنند و در نهایت توجه و احترام را به روح آن دخترک و تمام کسانی که در آن قبرستان مدفون شدهاند، بازگردانند؟
آدم های معمولی دنیا را تغییر می دهند (من ملاله یوسف زی هستم !)
من ملاله یوسف زی هستم
و باور دارم درس خواندن به همه مان کمک می کند تا اوج پرواز کینم.
شاهزاده سیاه پوش 8 (دردسر غولی)
غول پرسروصدایی دارد تمام سرزمین را له میکند! شاهزاده سیاهپوش علامت درخشان را در آسمان میتاباند تا همهی دوستان قهرمانش به کمک بیایند. بزرگترین ماجراجویی شاهزاده سیاهپوش در راه است! شاهزاده سیاهپوش برای برفبازی با انتقامگیرندهی بزها و شاهزاده پتوپوش آماده میشود.
درباره کتاب ستاره های علم (داستان 30 زن دانشمند):
حضور زنان دانشمند و شایسته در دنیای علم موضوع تازهای نیست اما متأسفانه آنها آنطور که باید، دیده و شناخته نشدهاند. در این کتاب میبینید که داروهای حیاتی، فناوریهای بسیار مهم و اختراعات بزرگی که حاصل دسترنج آن زنها بوده و جهان را تغییر داده است. اگر از جیپیاس یا اینترنت وایفای استفاده میکنید، اگر عاشق سفر به فضا یا شیفتهی کشفیات پزشکی هستید باید بدانید بدون دستاوردهای هیدی لامار، کاترین جانسون، الیزابت بلکول و زنان دیگر جهان امروز ما به این شکل نبود.
دستم را انداختم دور کمرش و زور زدم.انگار شیری را بغل کرده بودم؛یک تن وزن داشت. کرنشا پنجه هایش را فرو کرده بود توی لحافی که بچگی ها،عمه بزرگه ام،ترودی،برایم یافته بود.ناامید شدم و ولش کردم. کرنشا پنجه هایش را کشید بیرون و گفت:«ببین!من نمی تونم تا وقتی کمکت نکرده،برم.دست من نیست که» «پس دست کیه؟» کرنشا با همان چشم های تیله ای و سبزش به من خیره شد؛پنجه هایش را گذاشت روی شانه ام.بوی کف صابون و نعناع می دادو گفت:«تو جگسون...دست توئه»
مجموعه ي جذاب و دوست داشتني قصه ها عوض مي شوند روايتگر ماجراهاي خواهر و برادری است که توسط آينه ي جادوييشان و پري مهرباني كه داخل آن زندگي مي كند، به دلايلي به سرزمين قصه ها و داستان هايي همچون سیندرلا، ديو و دلبر، علاءالدین، شاهزاد نخود فرنگی و… سفر مي كنند، اما قصه اي که وارد آن می شوند كمي متفاوت با داستان اصلی است و هربار آن ها را به چالش می كشد. این دفعه ایبی و دوستانش يعني فرانكي، رابين و پني پس از افتادن فرانكي در چاله ي مرموز پشت خانه ي پني، وارد سرزمين عجايب مي شوند و براي برگشتن به خانه به دنبال فرانكي مي گردند. آن ها درپي يافتن نشانه اي از فرانكي، با كلاه دوز ديوانه، ملكه بدجنس، گربه سخن گو و آليس ديدار مي كنند.
مدرسه جاسوسی 9 (ماموریت دریایی)
به لطف مدرکی که بن ریپلی در جریان پرونده ی قبلی به دست آورد سیا رد موری هیل دشمن قسم خورده اش را در آمریکای مرکزی پیدا کرده و معتقد است او خیال دارد سوار امپراتور دریاها بزرگترین کشتی تفریحی جهان شود که سفرش به دور دنیا را آغاز کرده است.
مایل می تواند به بقیه شوک الکتریکی وارد کند، تایلور ذهن افراد را میخواند و آنها را ریبوت میکند، گایلی یک آهنربای انسانی است، ابیگیل با استفاده از الکتریسیته درد را از انسان دور میکند... این شخصیتها به علاوهی چند نوجوان دیگر که هرکدام قدرت الکتریکی خاص خودشان را دارند، قهرمانهای مجموعهی «مایکل وی» هستند و باید با سازمانی که میخواهد از قدرت آنها برای اهداف شرورانه استفاده کند، مبارزه کنند. در این مسیر آنها با خطرات و اتفاقات غیرقابلپیشبینی بسیاری روبهرو میشوند و هرکدام با قدرت خاصشان موانع مختلف را از سر راه برمیدارند. «مایکل وی» مجموعهای است پر از فرازونشیب، ماجراجویی و رمزوراز برای نوجوانهایی که هیجان را دوست دارند.