کتاب افسانه های شیرین دنیا 6-کتاب پرتقالی - روزی روزگاری سرزمینی وجود داشت که رودهای آن عمیق تر و جنگل هایش بزرگ تر از هر جای دیگر دنیا بود. کمتر کسی می توانست وارد آن جا بشود. چون آن سرزمین متعلق به حیوانات وحشی بود و آن ها با عجیب ترین بازی های دنیا خود را سرگرم می کردند. درختان بزرگ جنگل با شاخه هایی که پر از شکوفه های زرد و سفید بودند، به یکدیگر زنجیر شده بودند و بهترین مخفیگاه برای میمون ها بودند تا از چشم بقیه پنهان بمانند. اگر زمانی یوزپلنگ یا فیل از آن جا عبور می کرد، میمون ها بر پشت آن ها می پریدند . سواری می کردند و پس از این که خسته می شدند، خود را به پیچک هایی که در همه جای جنگل وجود داشت می آویختند و تاب می خوردند و...
اگر فرصت خوبی پیدا کنی، فکری بکر به سرت بزند یا مشکلی برایت پیش بیاید، چه می کنی؟
قصه ی ما همین جاست، قصه ی یک فکر محشر، فرصتی عالی و مشکلی که بزرگ می شود و بچه ای که در برابر آنها قرار دارد ولی آنها را نمی شناسد. این کودک باید تلاش کند تا بفهمد در برابرشان چه کند.