شاهزاده سیاهپوش در شرایط بدی است. یک ابر بسیار بدبو چراگاه بزها را فراگرفته است؛ بویی که حتی از یکعالمه پوشک کثیف یا سطلهای زباله هم بدبوتر است. هر وقت شاهزاده سیاهپوش و دوستش انتقامگیرندهی بزها از شر این بوی بد خلاص میشوند، بدون اینکه متوجه شوند آن را به سرزمین شاهزادهی دیگری میفرستند! بقیهی قهرمانهای نقابدار و حیوانهای خانگی باوفایشان برای کمک میآیند، ولی وقتی هیچ کدام از فنهای نینجایی کارساز نیست چطور میتوانید با یک بوی بد بجنگید؟
تیمی کارناگاه 1 (خرابکاری های بی انتها)
تیمی خرابکار 11 ساله خیال میکند بهترین کارگاه کل جهان است! اما راستش نیست! او تنبلترین و عجیبترین همکار را هم دارد: یک خرس قطبی به نام «گنده»! تیمی بنیانگذار، رئیس و مدیرعامل یک دفتر کارآگاهی است که اسم خودش را روی آن گذاشته: «آژانس خرابکار»!
در این کتاب تیمی تلاش میکند معمای آبنباتهای گمشده، همستر مرده، دستمال توالتهای سرگردان و کفش ربودهشده را حل کند. در این بین دستگاه اسکوتر مادرش که در حین تحقیقات کارآگاهیاش از آن بدون اجازه استفاده میکرد را گم میکند و به دردسر میافتد. همزمان با تمام این ماجراها، هدف اصلی او این است که از رقیبش بهتر باشد. ماجراهایی که برای تیمی پیش میآید و به دنبال آن، واکنشها و راهحلهای او آخرِ خنده است.
سایر کتاب های همین ناشر
اعضای انجمن سری بندیکت که همگی بچه هایی باهوش با ویژگی ها و استعدادهایی خاص هستند، با آزمون ها و ماجراهای زیادی رو به رو می شوند. آن ها در مرحله بعدی از آموزش هایشان دو تا دو تا در دو اتاق مجزا زندانی می شوند و تصمیم شان برای سکوت یا خیانت به دوستانشان در گروه دیگر می تواند بر مجازاتشان تاثیر چشمگیری داشته باشد. بچه ها هم چنان باید برای مقابله با اتفاقات شیطانی و اقدامات شرورانه آماده باشند؛ وقتی برق استون تاون بی هیچ توضیحی قطع می شود ماموریت دیگری به دوششان می افتد که آن ها را نسبت به قبل با خطرات بیشتری رو به رو می کند!
گاهی باید در مقابل آدمهای بد، دزدهای خوب بود.
بریستال اورگرین، دختر قاضی سختگیر و قانونمدار شهر، عاشق کتاب خواندن است اما در سرزمین او کتاب خواندن برای زنان ممنوع است. روزی با دیدن آگهی استخدام خدمتکار در سردر کتابخانهی شهر با نام مستعار و دور از چشم خانوادهاش در آنجا مشغول کار میشود تا بتواند مخفیانه کتاب بخواند. کنجکاویاش او را به اتاقی مخفی میرساند که کتابهایی با برچسب ممنوعه در آن نگهداری میشوند. با خواندن یکی از این کتابها که در مورد سحر و جادو است پی میبرد که خودش هم پری است آن هم در زمانهای که جادو جرم بزرگی است وقاضیهای شهر برای جادوگران حکمهای سنگین میبُرند. و این تازه آغاز ماجراست! سرنوشت اتفاقات کوچک و بزرگ بسیاری برای بریستال نوشته و دنیای جادو قرار است با پری جدیدش دنیای ما را زیرورو کند...
باد داره هوهو میکنه ابر داره غر غر میکنه خرسی توی غار خودش خوابه و خرخر میکنه...
درباره کنسرت طبل های غمگین
استیون یک زندگی کاملاً عادی دارد. او توی گروه جاز درام میزند. برادر کوچکش، جفری، مدام او را به دردسر میاندازد اما وقتی جفری مریض میشود، دنیای استیون به هم میریزد و مجبور میشود با مریضی او کنار بیاید.
مدت هاست که از حمله ی هیولاها به زمین می گذرد و بعد اتفاقات زیادی افتاده که هرکدام می توانند در این شرایط غیرعادی و عجیب و غریب باشند، مثلا اتفاقی که درست با شروع داستان هیولای کابوس رخ می دهد؛ در حالی که آخرین بچه های زمین در حال رقابت اند ناگهان از ایستگاه آتش نشانی صدای یک انسان به گوش می رسد و این بسیار دیوانه کننده است چون زمان زیادی است که بچه ها به غیر از صدای خودشان صدای هیچ انسان دیگری را نشنیده اند، شاید شرایط خطرناکی در انتظار جک و دوستانش است!
«الکس» و «کانر» باید جلوی مرد نقابدار را که در سرزمین قصهها آزادانه میگردد، بگیرند. دوقلوهای بِیلی راز او را کشف کردهاند: او با اکسیر قدرتمند جادوییاش میتواند هر کتابی را به درگاه تبدیل کند، یک ارتش بزرگ از شرورترین شخصیتهای منفی قصهها تشکیل دهد و آنها را به دل کتاب بفرستد! به این ترتیب، تعقیب و گریز آغاز میشود: از سرزمین جادویی اُز تا سرزمین دیوانهکنندهی عجایب. آیا الکس و کانر میتوانند به مرد نقابدار برسند، یا همیشه یک قدم از او عقب میمانند؟
کالم هانت که به دلیل اتهام قتل بهترین دوستش و داشتن روح شرورترین جادوگر قرن، در زندان جادوگران به سر میبرد، توسط دوستش تامارا از زندان فرار میکند اما دوباره گیر میافتد. در تلاش برای رهایی از جزیرهی حصر، استاد جوزف از کالم میخواهد تا از نیرو و قدرت سرکوبشدهاش استفاده کند و روح دوست عزیزش، آرون را به بدنش برگرداند. آرون نیز که دلتنگ دوست و رفیق صمیمیاش است، وسوسه میشود...
تا حالا شده یه کار مسخره بکنین؟ مثلا بخواین یه جماعت غریبه رو بخندونین؟از همین کارا که توی برنامه ی «خندوانه»ی رامبد جوان میکنن!جیمی گریم یه کمدین نشسته ست که میخواد تو مسابقه ی بانمک ترین بچه ی دنیا شرکت کنه!مسابقه ای که استند آپ کمدیه!یعنی کمدی ایستاده! جیمی خیلی زندگی عجیبی داره،وسط حرفاش تو این کتاب میخونین: من با لبخند زندگی میکنم. تو راز زمین نخوردن رو میدونی
الی، مالیک، توری و امبر که به تازگی فهمیده اند انسانهای شبیهسازی شده هستند و تمام زندگیشان در شهر سرینیتی حقیقت نداشته، حالا به دنیای واقعی رسیدهاند و میخواهند هر طور شده پروژهی اوسیریس را افشا کنند. اما آدمخوارهای بنفش در تعقیبشان هستند. آنها برای فرار از دستآدمخوارها مجبورند قانون را زیر پا بگذارند و بیاجازه وارد خانهها، هتلها و ماشینهای مردم شوند. آیا سرنوشت آنها این است به تبهکارانی که از رویشان شبیهسازی شده بودند، تبدیل شوند؟
بچهها برای فهمیدن حقیقت دربارهی این تبهکاران باید به سرینیتی برگردند و مدرکی برای اثبات حرفهایشان پیدا کنند اما آنجا با چیزی روبهرو میشوند که انتظارش را نداشتهاند...
کتاب سلام دنیا (بدن من) از مجموعهی سلام دنیا با هدف درک بهتر از دنیای پیرامون و آشنایی با مفاهیم سادهای از علوم و دانش تجربی منتشر شده است.
در سیارهای دوردست تیمی از محققان و کاشفان مشغول نمونهبرداری و آزمایش هستند و بههیچوجه خبر ندارد که اندروید امنیتیشان،
مایلز مرفی فقط و فقط به یک چیز معروف است:حقه بازی او بهترین حقه باز مدرسه شان است.برای همین وقتی مجبور میشود به دره ی یاونی کسل کننده برود (که فقط و فقط به یک چیز معروف است؛گاوهایش)،انتظار دارد بهترین حقه باز مدرسه ی جدیدش هم بشود؛اما یک مشکلی وجود دارد؛در حال حاضر،یک حقه باز دیگر توی این مدرسه درس میخواند...کارش هم خوب است؛خیلی خوب!
این جلد از مجموعهی خطخطی، به بچهها کمک میکند همراه با بازی و سرگرمی، با رنگها و شکلها آشنا شوند و مهارت رنگآمیزیشان تقویت شود.
یخواین نخواین،می خندین،قهقه می زنین و هروکرتون میره بالا! ببینم شما می دونین چطوری استعدادتون رو نشون بدین؟من توی مسابقه ی بانمک ترین بچه ی زمین،استعدادم رو نشون دادم!یه جوری همه دنیا رو مجذوب کردم! من جیمی گریم هستم،تو یه کلام،بانمک ترین بچه ی روی زمین درسته نمیتونم راه برم و روو ویلچر می شینم اما هیچ کس نمیگه،آخی طفلکی معلوله! همه میگن من یه گوله نمکم می خواین داستانم رو بخونین تا ببینن چطوری با خندیدن،زندگیم رو عوض کردم؟
یک درخت بلوط پیر توی محله هست که به خاطر برگهای قرمز زیبایش اسمش را گذاشتهاند «قرمزی». او درخت آرزوی محله است. هرسال، مردم آرزوهایشان را روی تکههای پارچه مینویسند و آن را به شاخههای درخت گره میزنند.
امسال خانوادهای جدید به محله اسبابکشی کردهاند، که البته حضورشان برای بعضی دیگر از اهالی خوشایند نیست. در بین ماجراهایی که برای دو خانوادهی این محله اتفاق میافتد، تجربهی قرمزی به عنوان «درخت آرزو» ، میتواند نقش مهمی در سرنوشت اعضای آن خانواده داشته باشد.
درباره کتاب کتاب قانون الجن (راهنمایی برای طرف داران مایکل وی):
اگر الکتروکلن میخواهد الجن را شکست دهد باید هرچه میتواند دربارهشان اطلاعات جمع کند. این کتاب نقطهی خوبی برای شروع این کار است.
هرچه باید دربارهی این نگهبانان بدانید را در کتاب قانون الجن خواهید یافت؛ چه یونیفرمی به تن میکنند، فرماندهان چه کسانی هستند و نافرمانی چه مجازاتی در پی دارد.
چه کسی می گوید شاهزاده خانم ها لباس سیاه نمی پوشند؟ شاهزاده ماگنولیا، هم یک شاهزاده خانم زیباست و هم یک اَبَر قهرمان شجاع! او یک راز مهم دارد که نمی خواهد کسی از آن خبردار شود: هر جا زنگ خطر هیولا به صدا درآید، شاهزاده ماگنولیا لباس پفپفی و کفشهای شیشه ای اش را توی انباری می چپاند و لباس و نقاب مشکی می پوشد و از یک تونل مخفی سُر میخورد بیرون. او یک اسب هم دارد به نام «نفس طلا» که همیشه همراهش است. شاهزاده خانم سیاهپوش جلوی هیولاهای بدجنس و خرابکار می ایستد، اما باید حواسش باشد که سریعتر به قصر برگردد…! مجموعه ای خواندنی با تصاویر جذاب، برای بچه هایی که عاشق هیجان و ماجراجویی هستند و قهرمان ها را دوست دارند!
مراقب باشید! این دفتر پر از هیولاست! الکساندر و دوستانش ریپ و نیکی،اعضای گروه ماموران فوق سری مبارزه با هیولاها هستند که باید از شهر محافظت کنند.سایه های خرابکار همه جا را گرفته اند؛تمام آینه ها،عکس های مدرسه و بدتر از همه،سایه ی ریپ را هم تسخیر کرده اند!یعنی ممکن است یکی از دوستان الکساندر تبدیل به هیولا شده باشد؟الکساندر باید جواب این سوال ها را پیدا کند
برو حمام خرگوشی
ای وای خرگوشی کثیف شده و باید حمام کند، ولی دلش نمی خواهد گوش هایش خیس شوند.
می توانی کمکش کنی؟
حوله و شامپو فراموش نشود!
وقتی بانو «سارن»، دختری اشرافزاده از ازدواج با مردی نفرتانگیز سر باز میزند، او و ندیمهاش «دشتی» را برای هفت سال در برجی زندانی میکنند. آن دو میدانند روزهایی تاریک و طولانی پیش رو دارند. پس از مدتی، آذوقهی غذا کم میشود و روزها از داغ و سوزان، به سرمای یخبندان تغییر میکنند. تنها کاری که از دست دشتی برمیآید این است که غذا بپزد و آسودگی بانویش را فراهم کند. تا این که دو خواستگار سارن پشت دیوارهای برج به دنبالش میآیند؛ یکی از آنها دلخواه سارن و دیگری نه. دخترها با امید و خطری بسیار بزرگ رو در رو میشوند و دشتی باید به جای دختری تصمیمگیری کند که زندگیاش از خودش بیشتر ارزش دارد.
برادران گریم هشداری برای سرزمین قصهها دارند!
آنها توسط ارتش فرانسه دزدیده شده و تحت فشار قرار گرفتهاند که راه دنیای قصهها را نشان دهند. ارتش فرانسه میخواهد به دنیای قصهها حمله کند.
برادران گریم مجبور میشوند راه را به ارتش نشان دهند اما فرشتهی مهربان کاری میکند که گذر از این مسیر دویست سال طول بکشد تا اهالی سرزمین قصهها وقت کافی برای آمادهشدن داشته باشند. حالا آن دویست سال تمام شده و ارتش میتواند به دنیای قصهها برود.
"مایلز" و "نایلز" دو تا خفن معروف، حالا دیگه باهم یه تیم شدن و با خرابکاریها و شیطونیهاشون مدرسهی "یانی ولی" رو بردن رو هوا . در حدی که باعث شدن مدیر "بارکین" بیچاره از مدرسه اخراج بشه و حالا یه مدیر جدید داره میاد؛ یه اخموی لاغر نچسب که حقهها رو خوب بو میکشه و هیچی از زیر دستش در نمیره. دو تا خفن فکر اینجاشو نکرده بودن یعنی دیگه روزای عشق و حال و لباس راحتی و درس نخوندن تعطیل. حقه ها بمونن خاک بخورن؟ هه هه عمرن.یه عالمه نقشههای دست اول واسه شکست دادنِ مدیر جدید تو راهه، شایدم یه همتیمیِ خفن جدید، فقط مواظب باشین از خنده دل درد نگیرین.