این کتاب ماجرای دیگری از کمیسر کلیکر و همکاران حرفه ای او که قبلا خلافکارانی ماهر و زبردست بوده اند اما حالا به شغل شریف هتلداری مشغول شده اند در خود جای داده است. یک دزدی مسلحانه در یکی از بانک های منطقه اتفاق افتاده است که البته ناموفق بوده اما سارق از محل جرم گریخته است و این در حالی است که نشانه های دزد مسلح مو به مو با کمیسر کلیکر می خواند و آن چه شاهدان ماجرا اعتراف کرده باعث گرفتار شدن کمیسر و بازداشت او شده است. شش خلافکار سابق وقتی از ماجرا باخبر می شوند حسابی عصبانی می شوند و حالا باید استعدادهای ویژه ی خودشان را به کار بگیرند و قضیه را حل و فصل کنند.
کمیسر کلیکر 4 (عملیات سری کشک)
کمیسر ناگل که به خاطر کلهی کچلش در سراسر دنیا به او کمیسر کلیکر میگویند و آن شش خلافکار سابق که حالا دیگر درستکار شدهاند، خیلی تصادفی به یک باند سرقت برمیخورند و خبر جلسهی مهم مافیای سرقت ماشین،پای آنها را به عملیات جدیدی باز میکند. اینبار با چند سردستهی کارکشته طرف هستند که به این سادگی فریب نمیخورند…
یک مجموعهی پلیسی تمامعیار با کلی معماهای پیچیده که کمیسر ناگل، که به خاطر کلهی کچلش در سراسر دنیا به کمیسر کلیکر معروف است، باید آنها را حل کند. این مجموعه یکی از پرفروشترین مجموعههای پلیسی جهان است و پر است از هیجان و ماجراجویی.
از همین نویسنده
در کتاب حاضر کمیسر ناگل و دوستانش که روزی خلافکارانی فوق حرفه ای بوده اند و مدتی است دست از خلاف شسته اند و به شغلی شریف مشغولند، درگیر ماجرایی می شوند که دو طرف آن به دو تبهکار می رسد که می خواهند همدیگر را از میان بردارند. کمیسر و خلافکاران سابق باید جلوی این اتفاق را بگیرند و این دو تبهکار را دستگیر کنند…
این کتاب ماجرای یک گروه خلافکار خیلی ماهر را روایت می کند که مدت هاست دست از خلاف کشیده اند و به شغل شریف هتل داری مشغول شده اند. شبی از شب ها گروهی از تبهکاران که یک سرشان به باندی حرفه ای به نام املت می رسد، برای ربودن کلیشه های ارزشمند وارد پارک هتل می شوند و دزدی آن ها باعث می شود که کمیسر به تینو تران که یک جاعل حرفه ای اسکناس است مشکوک شود…
سایر کتاب های همین ناشر
امروز تولد خرسی است. همهی دوستهایش خوراکیبهدست آمدهاند خانهی خرسی تا دور هم جمع شوند و جشن بگیرند. اول باید کیک بپزند، شمع روشن کنند و بادکنک باد کنند تا تولد شروع شود. دل توی دل خرسی نیست که زودتر زمان تولد برسد؛ اما همین بیتابیهایش بالاخره کار دستش میدهد و دستهگل به آب میدهد، آن هم چه دستهگلی!!!
مارشلندزیها افسانهی ایکاباگ را نسلبهنسل و سینهبهسینه نقل کرده بودند و شهرت آن به همهجا و حتی تا شوویل هم رسیده بود. دیگر کسی نبود که این داستان را نشنیده باشد. طبیعتاً مثل همهی افسانهها، داستان بسته به راویِ آن کمی متفاوت نقل میشد. بااینهمه، موضوع همهی داستانها این بود که هیولایی در شمالیترین بخش این سرزمین در باتلاقی سیاه و معمولاً مهآلود که هیچ انسانی جرئت نزدیک شدن به آن را نداشت، زندگی میکرده. میگفتند خوراک هیولا کودکان و گوسفندان بودهاند. حتی بعضی وقتها، زنان و مردان بالغی هم که راه گم میکردند و در دل شب بیش از اندازه به باتلاق نزدیک میشدند، طعمهی هیولا میشدند...
در جلد سوم این داستان میخوانیم که سیترا و روئن ناپدید شدهاند و مانا از بین رفته است. به نظر میرسد مانعی سر راه داس گدارد و رسیدن او به سلطهی مطلق بر داسشهر جهانی باقی نمانده باشد. تا مغز استخوان جهان از سکوت ابر تندر و بازتاب طنین بزرگ هنوز در لرزش است و این سؤال همچنان باقی است: آیا کسی باقی مانده که بتواند سد راه گدارد شود؟ پاسخ این سؤال در دل آوا، پژواک و تندر نهفته است.
من اقیانوس هستم یک آبی بیکران از «مجموعهی من و دنیای علم» کتابی تصویری، علمی-آموزشی است. در این کتاب اقیانوس خود شروع به توصیف نامها و بخشهای مختلف خود میکند.
متن و تصاویرکتاب با تم آبی رنگ در پس زمینه، مخاطب را به سفر در اعماق آبها میبرد و او را با چگونگی به وجود آمدن خشکیها و شگفتیهای آب آشنا میکند
دستم را انداختم دور کمرش و زور زدم.انگار شیری را بغل کرده بودم؛یک تن وزن داشت. کرنشا پنجه هایش را فرو کرده بود توی لحافی که بچگی ها،عمه بزرگه ام،ترودی،برایم یافته بود.ناامید شدم و ولش کردم. کرنشا پنجه هایش را کشید بیرون و گفت:«ببین!من نمی تونم تا وقتی کمکت نکرده،برم.دست من نیست که» «پس دست کیه؟» کرنشا با همان چشم های تیله ای و سبزش به من خیره شد؛پنجه هایش را گذاشت روی شانه ام.بوی کف صابون و نعناع می دادو گفت:«تو جگسون...دست توئه»
در جلد اول مجموعهی سرقت داستان از این قرار است که شبی مهآلود در آمستردام مردی از روی پیادهروی خیس پشتبام سقوط میکند. او، آلفی مککویین، سارق بدنامی است که عین گربه از درودیوار خانهها بالا میرود. آلفی در اثر اتفاقی میمیرد اما قبل از مرگ تمام توانش را به کار میبندد تا حرف آخرش را به پسر نوجوانش، مارچ، بگوید. مارچ میفهمد خواهر دوقلویی دارد که هرگز از وجودش خبر نداشته است. پلیس او و خواهرش را به بدترین یتیمخانهی جهان میفرستد. اما این پایان داستان نیست.
مارچ و جولز از اینکه مدام تحتفشار باشند، خسته شدهاند. آنها زیروبم کار پدرشان را میدانند. یک سرقت درستوحسابی کافی است تا مثل ثروتمندها زندگی کنند؛ چیزی که اکثر بچهها حتی خوابش را هم نمیبینند.
«لی» که دختری آسیایی است، برای دیدار با پدربزرگ و مادربزرگ مادری اش به تایوان سفر می کند. تصمیم گرفته است که مادرش را – که به عقیده اش بعد از مرگ به پرنده تبدیل شده است - پیدا کند. در این جست وجو، با ارواح مواجه می شود، پرده از رازهای خانواده اش برمی دارد و رابطه ای جدید و متفاوت با پدربزرگ و مادربزرگش به وجود می آورد. در این سفر، یاد می گیرد که چگونه با غم کنار بیاید و واقعیت های تلخ زندگی را بپذیرد.
مدرسه جاسوسی 9 (ماموریت دریایی)
به لطف مدرکی که بن ریپلی در جریان پرونده ی قبلی به دست آورد سیا رد موری هیل دشمن قسم خورده اش را در آمریکای مرکزی پیدا کرده و معتقد است او خیال دارد سوار امپراتور دریاها بزرگترین کشتی تفریحی جهان شود که سفرش به دور دنیا را آغاز کرده است.
بار دیگر خانه ارداس سرزمین توازن است. پیوندی فوقالعاده به نام پیوند حیوان درون، میاندنیای انسانها و حیوانها پل میزند. کانر، ابلک. میلین و رولان. هریک صاحب این موهبتاند؛ همینطور صاحب مسئولین سنگینی که همراه آن است. اما مهاجمان دنیا را زیر سلطهی خود میخواهند و ولعشان به قدرت، شهرهایی از جمه شهر میلین را میبلعد. آنها تلاش میکنند این تعادل را از میان بردارند. میلین خسته از انتظار کشیدن و آمادهی نبرد، به همراه روح حیوانیاش، پاندایی به نام ژی، به دل قلمرو دشمن میزند. دوستان ژی فاصلهی چندانی با او ندارند؛ اما جز آنها کسان دیگری هم به دنبالش هستند. دشمن همیشه در کمین است.
اوتو پسربچهی باهوش و بااستعدادیست که بهزور در مدرسهی عالی فوق سری شرارت که مخصوص فرزندان افراد مجرم و باسابقه است، ثبتنام میشود. پس از ماجراهایی که او در پشت سر گذاشته، فکر میکند دیگر هیچ اتفاق هیجانانگیزی در این مدرسه در انتظار خودش و دوستانش نیست. اما وقتی میخواهند برای مراسم خاکسپاری پدر وینگ از مدرسه خارج شوند، اتفاقاتی میافتد که عجیب است. این بار سروکارشان به سایفر افتاده؛ بیرحمترین و بدجنسترین شرور تمام دورانهای مدرسهی عالی شرارت
انتشارات پرتقال منتشر کرد:
خورشيد وسط آسمان است و داغ داغ. فكر كنم اين يعني الان وسط روز هستيم. احتمالا ساعت دوازده يا يك ظهر. به ساعتم نگاه مي كنم؛ توي خانه ساعت 12:20 شب است. ما سر ساعت 12 از خانه بيرون زديم و اين يعني فقط 20 دقيقه از آن موقع گذشته است. من حدود يك ساعت توي چاه بودم. پس يعني زمان اينجا از توي اسميت ويل سريع تر مي گذرد؛ شايد سه برابر سريع تر. مامان و بابا ساعت هفت صبح از خواب بيدار مي شوند. پس يعني ما شش ساعت و چهل دقيقه زمان اسميت ويلي فرصت داريم تا به خانه برويم. اگر اين زمان را ضرب در سه كنيم… مي شود بيست ساعت. ما بيست ساعت وقت داريم تا توي اين داستان بمانيم. كافي است، نه؟
چون و چرا (بدن ما)
فقط یک قدم با دنیای دانستنیهای جالب دربارهی بدن انسان فاصله داری!
چرا بعضی از ما عینک میزنیم؟
چرا خواب میبینم؟
چرا سکسکه میکنم؟
جناب نارنجی همراه با فرزندش نارنجک زندگی میکند. آنها با اینکه شبیه انسانها هستند اما انسان نیستند. جناب نارنجی در زمان و جای مشخصی زندگی نمیکند. گویا اجداد او سالها پیش، از نارنجستان به سرزمینهای دیگر کوچ کردهاند. در این کمیکاستریپ 87 بخش را بدون ترتیب خاصی میبینیم و میخوانیم که جناب نارنجی از فکرها و اتفاقات به نظر ساده روزمرهاش تعریف میکند. او ما را میخنداند و گاهی بلانسبت مجبورمان میکند لابلای خندهها، کمی هم فکر کنیم.
پراسپر تنها عضو عادی خاندان بااصالت، ثروتمند و موفق ردینگ است. اوضاع مثل همیشه است تا اینکه میفهمد اهریمنی درونش لانه کرده. داستان این است که پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدرِ پدربزرگش قراردادی با یک اهریمن بسته بوده تا ثروت و خوشبختی نصیب خاندانش شود و در مقابل، کل اعضای خاندان تا ابد به اهریمن خدمت کنند. اما این قرارداد را همان موقع نقض کرده و حالا «الستور»، اهریمن چهارهزارسالهای که درون پراسپر گرفتار شده، میخواهد بیرون بیاید. مشکل اصلی اینجاست که الستور اصلاً اهل بخشش و فراموشی نیست و فقط چند روز دیگر مانده تا آزاد شود و انتقام بگیرد. چیزی هم که پراسپر اصلاً از آن خبر ندارد این است که هر شبی که میگذرد نیروی شیطانی الستور بیشتر و بیشتر میشود...!
لویی یک فیل قهرمان است که بهتازگی از تنهایی بازی کردن خسته شده. آخر چطور میشود تنهایی دنبالبازی یا الاکلنگبازی کند؟ این اواخر پدرش به او گفته که یک خواهر یا برادر برای لویی در راه دارند و خانوادهشان قرار است بزرگ شود. اما لویی مطمئن نیست که دقیقاً باید خوشحال باشد یا نگران. نکند دیگر خانهشان برای لویی جا نداشته باشد یا مادر و پدرش دیگر توجهی به او نکنند؟ این تغییر بزرگ برای لویی کمی ترسناک است و با خودش میگوید من فقط به چیزهایی که برایم آشناست عادت کردهام اما بعد دوباره با خودش فکر میکند این هم مانند یکی از تمام ماجراجوییهاییست که قهرمانانه با شنلش انجام داده...
"دندان لقی بهعلاوهی خیالات
گندهاش می شود ماجراجویی،،
اول سر کلهی کدام پیدا می شود؟
دردسرا فرشتهی دندان؟ »"
متن بالا قسمتی از کتاب دری و دندان شیری است. این کتاب اثری است از ابی هنلن که توسط شبنم حیدریپور به فارسی روان ترجمه شده است. این کتاب را نشر پرتقال منتشر کرده و در اختیار نوجوانان علاقه مند به مطالعه قرار داده است.
بیگ نیت باید تبدیل بشه به یه رفیق بامرام وقتی تو مدرسه از نیت خواستن که با یه دانش آموز تازه وارد رفیق بشه،حسابی آماده بود...البته تا قبل از این که با این بچه ی جدید آشنا بشه. حالا واقعا باید کل سال تحصیلی رو با یه آدم حوصله سر بر بگذرونه؟یا این دوستی،تازه اول خوش به حال های اونه؟
یک دوست جدید زندی!
زک یک روز که مدرسه میرود، شوکه میشود. یک نفر روی صندلیاش نشسته است. این همکلاسی جدید به اسم ال، بزرگ و بنفش است و پنجتا چشم دارد! زک فکر میکند هیولاست و میترسد. ولی خیلی زود متوجه میشود این «هیولا»، نهتنها مهربان و بامحبت است، بلکه از خیلی جهات هم شبیه خودش است! زگ یاد میگیرد اینکه ال قیافهی متفاوتی دارد، دلیل نمیشود که عجیب و ترسناک هم باشد
"امروز جشن تولد شاهزاده ماگنولیاست. شاهزاده می خواهد همه چیزعالی و بینقص باشد. ولی یکدفعه... دیلینگ! دیلینگ! زنگ خطر هیولا! هیولاها اهمیتی به جشن تولد شاهزاده ماگنولیا نمیدادند. هیولاها فقط میخواستند بز بخورند. وظیفه شاهزاده ماگنولیای موقر و مودب نبود که جلوی هیولاها را بگیرد، ولی این کار کاملا مناسب شاهزاده خانم سیاه پوش بود. آیا مهمانهای جشن شاهزاده ماگنولیا متوجه میشوند که او همان شاهزاده سیاه پوش است؟"
این کتاب داستانی از شرلوک هلمز دنیای موش ها یعنی کارآگاه بازیل نابغه را در خود جای داده است. بازیل باید از معمایی درباره گربه های کوتوله که حتی اسم شان هم لرزه به تن موش ها می اندازد سر در بیاورد، او و همه دانشمند موش ها می دانند که تنها راه پی بردن به اینکه آیا گربه های کوتوله واقعا وجود دارند یا نه در مشرق زمین است به همین دلیل بازیل راهی جزیره ای خطرناک در خاور دور می شود تا یک بار برای همیشه از این راز سردرآورد.
داستاني خنده دار و خواندني درباره ي سه پسربچه ي باهوش و بازيگوش به نام هاي توفر، استيو و برند با افكار و رفتارهاي بامزه و گاه آموزنده. آن سه كه علاقه ي زيادي به معلمشان، خانم بيكسبي، كارهاي خارق العاده، قيافه و گفته هايش دارند، بعد از بستري شدن او در بيمارستان، نقشه اي براي غافلگيري و خوشحال كردنش مي كشند، نقشه اي كه براي اجراي آن بايد بعضي از قوانين را زير پا بگذارند، مثلا باید از مدرسه فرار کنند.