میری که دانش آموخته ی آکادمی شاهزاده خانم هاست حالا بین ماندن در روستا یا رفتن به پایتخت دچار تردید شده، او از نامه کاتار که درباره خطرهایی صحبت کرده بود ترسیده است و نگران است که مبادا در این یک سال موانعی پیش بیاید که دیگر هرگز به روستا بازنگردد. میری باید دست به انتخاب های گوناگونی بزند و درباره عشق، دوستی، خانواده و آینده ای که پیش رو دارد بهترین تصمیم را بگیرد.
آکادمی شاهزاده خانم ها 1 (دختران کوهستان)
مگر دختری کوهنشین میتواند شاهزاده خانم شود؟
وقتی به میری خبر میرسد که شاهزاده قصد دارد همسرش را از میان دختران روستای آنها انتخاب کند، ناگهان زندگی سادهی او به هم میریزد.
میری از یک سو درگیر رقابتی شدید با دخترها میشود و از سوی دیگر باید با معلمی سختگیر کنار بیاید.
اما اکنون که آکادمی تصرف شده، میری باید به دنبال راهی برای نجات همکلاسیها و روستای عزیزش باشد.
مگر دختری کوهنشین میتواند شاهزاده خانم شود؟
وقتی به میری خبر میرسد که شاهزاده قصد دارد همسرش را از میان دختران روستای آنها انتخاب کند، ناگهان زندگی سادهی او به هم میریزد.
میری از یک سو درگیر رقابتی شدید با دخترها میشود و از سوی دیگر باید با معلمی سختگیر کنار بیاید.
اما اکنون که آکادمی تصرف شده، میری باید به دنبال راهی برای نجات همکلاسیها و روستای عزیزش باشد.
از همین نویسنده
شاه آسلند كه به بستن پيمان اتحادي قوي تر با استورا نياز دارد، راهي نمي بيند جز ازدواج يكي از دخترعموهايش با پادشاه استورا. او براي جامه ي عمل پوشاندن به خواسته اش، ميري را موظف به تعليم و تربيت اشرافي اين سه دختر در مردابي در دوردست مي كند. ميري كه تا همين چندلحظه ي پيش آماده ي ترك قصر براي ديدار با خانواده ي خود و اعلام نامزدي اش با پيدر بود، پس از شنيدن اين دستور بسيار عصباني و مضطرب مي شود.
مبارزه با هیولاها شغل مناسبی برای شاهزادههای صورتیپوش مودب و باوقار نیست. برای همین وقتی دردسری پیش میآید شاهزاده مانگولیا تبدیل به همزاد خود شاهزادهسیاهپوش میشود و با هیولاها می جنگد.
"امروز جشن تولد شاهزاده ماگنولیاست. شاهزاده می خواهد همه چیزعالی و بینقص باشد. ولی یکدفعه... دیلینگ! دیلینگ! زنگ خطر هیولا! هیولاها اهمیتی به جشن تولد شاهزاده ماگنولیا نمیدادند. هیولاها فقط میخواستند بز بخورند. وظیفه شاهزاده ماگنولیای موقر و مودب نبود که جلوی هیولاها را بگیرد، ولی این کار کاملا مناسب شاهزاده خانم سیاه پوش بود. آیا مهمانهای جشن شاهزاده ماگنولیا متوجه میشوند که او همان شاهزاده سیاه پوش است؟"
قرار است شاهزاده ماگنولیا با شاهزاده گل عطسه صبحانه بخورد که... دیلینگ دیلینگ! زنگ خطر هیولاها! ولی چراگاه بزها پر از خرگوشهای کوچولوی دوست داشتنی است، نه هیولا، یعنی این خرگوشها میتوانند خطری برای بزها باشند و تبدیل به سرسختترین دشمن شاهزاده سیاهپوش شوند؟
چه کسی می گوید شاهزاده خانم ها لباس سیاه نمی پوشند؟ شاهزاده ماگنولیا، هم یک شاهزاده خانم زیباست و هم یک اَبَر قهرمان شجاع! او یک راز مهم دارد که نمی خواهد کسی از آن خبردار شود: هر جا زنگ خطر هیولا به صدا درآید، شاهزاده ماگنولیا لباس پفپفی و کفشهای شیشه ای اش را توی انباری می چپاند و لباس و نقاب مشکی می پوشد و از یک تونل مخفی سُر میخورد بیرون. او یک اسب هم دارد به نام «نفس طلا» که همیشه همراهش است. شاهزاده خانم سیاهپوش جلوی هیولاهای بدجنس و خرابکار می ایستد، اما باید حواسش باشد که سریعتر به قصر برگردد…! مجموعه ای خواندنی با تصاویر جذاب، برای بچه هایی که عاشق هیجان و ماجراجویی هستند و قهرمان ها را دوست دارند!
شاهزاده ماگنولیا حسابی هیجان زده است. اولین بار است که قرار است در یک نمایشگاه علوم شرکت کند. او میخواهد با خودش یک پوستر دربارهی رشد دانهها به نمایشگاه ببرد. یکی از دوستانش خانه ای برای موش کورها درست کرده، یکی دیگر آزمایشی درباره ی قانون فشار هوا ترتیب داده و یکی هم برج پتو ساخته است.
اما همینکه شاهزاده ماگنولیا پیش دوستانش میرود تا کاردستیِ آنها را ببیند، یکدفعه سروکلهی یک هیولا پیدا میشود. حالا شاهزاده خانمها باید از خودشان و نمایشگاه علوم محافظت کنند...
شاهزاده سیاه پوش 8 (دردسر غولی)
غول پرسروصدایی دارد تمام سرزمین را له میکند! شاهزاده سیاهپوش علامت درخشان را در آسمان میتاباند تا همهی دوستان قهرمانش به کمک بیایند. بزرگترین ماجراجویی شاهزاده سیاهپوش در راه است! شاهزاده سیاهپوش برای برفبازی با انتقامگیرندهی بزها و شاهزاده پتوپوش آماده میشود.
شاهزاده سیاه پوش 9 (شاهزاده پری دریایی)
پشاهزاده سیاهپوش و دوستانش در قایق سلطنتی دوستشان شاهزاده گلعطسه، روز آفتابیِ دلنشینی را روی دریا میگذرانند، که وااااااااای، یک شاهزادهی پریدریاییِ واقعی و زنده را بین امواج میبینند! شاهزاده دستهگُل، از آنها میخواهد کمکش کنند و نگذارند کراکنِ حریص، بزهای دریایی بانمکش را بخورد.
سایر کتاب های همین ناشر
دربارهی میراث لورین 4 (سقوط پنج)
آن ها پیشوایشان را به زمین آوردند. آن ها تصور کردند جنگ را برده اند. اما اشتباه کردند. این مبارزه مدت ها طول خواهد کشید. ما سرانجام گرد هم جمع شده ایم. ما قدرتی فراتر از آن چه تا کنون داشته ایم به دست آورده ایم. ما نبردهایی را باخته ایم. اما این جنگ را نخواهیم باخت. لورین دوباره قدرت می گیرد.
کتاب حاضر با تصاویری جذاب و دلنشین کودک را با احساسات و هیجانات خود و چگونگی رویارویی با آنها آشنا می کند. شخصیت اصلی این کتاب دختر بچه ای است که احساس ناراحتی دارد و به دنبال کشف چرایی این احساس با خود فکر می کند، شاید هیولایی وجود دارد که این احساس بد را کنترل می کند. او دفتر یادداشتی دارد که از بهترین روش های آزار و اذیت مردم پر شده است. دختر تمام تلاش خود را می کند تا این هیولا حالش گرفته شود و به این ترتیب احساس های بد را شکست دهد. کتاب پیش رو کمک می کند تا کودک با انجام کارهای متفاوت احساسات بد را از خود دور سازد.
آرچی کوچولو خیلی دوستداشتنی بود. همه همین را میگفتند. تا اینکه یک روز یک کلمهی جدید یاد گرفت و از آن به بعد دوست داشت همیشه و همه جا- موقع خواب، وقت حمام یا غذاخوردن- فقط همین یک کلمه را بگوید…
در شهر داستانی، همه برای زندگی بهتر به هم کمک میکنند. در هر کتاب از کتابهای این مجموعه بچهها در دل قصه با یکی از شغلها آشنا میشوند.
از وقتی مامانبزرگ جودی یک سکهی لهولورده به او داده جودی توی همه چیز شانس میآورد، از بولینگ گرفته تا مسابقهی هجی کلمات.
بیبروبرگرد، او سوار بر اسب خوششانسی است تا اینکه اتفاقی میافتد و بدشانسی از راه میرسد. یک حیاط پر از شبدر سه پر و بچه گربهی فراری و …
الیور، پسرک یتیم و بینوا که از چنگ ارباب سنگدلش گریخته است، در شهر پرخطر لندن تنهاست. چیزی نمیگذرد که او در دام فاگین، پیرمردی شرور که خانهاش پاتوق دزدها و جیببرهاست، گرفتار میشود.
برگشت سمت من. دختري هم كه نشسته بود كنارش، برگشت رو به من. از عقب افتادم روي زمين و با دست و پا خودم را كشيدم عقب. هيچ كدام صورت نداشتند. تمام سر و صورتشان پوشيده از موي بلند و سياه بود. يكهو همان موجودي كه نشسته بود سمت چپ و من فكر مي كردم ركساناست، روي زانوهايش بلند شد و دستش را به سمت من دراز كرد. خودم را كشيدم عقب. هر دو نفرشان داشتند روي زانوها به سمت من مي آمدند. مي خواستم از جايم بلند شوم و بدوم بيرون و برگردم توي حفره اي كه از آن بيرون آمده بودم اما نمي توانستم.
پپا و سوزی همیشه بهترین دوست هم بودهاند و خواهند بود! یک روز مامان پپا برای او و سوزی تعریف میکند که آنها از چندماهگی با هم دوست بودهاند. پپا باورش نمیشود که زمانی نینیکوچولو بودهاند. یعنی چه شکلی با هم دوست شدهاند و چه جوری با هم بازی میکردهاند؟
هالت و ویل در تعقیب باقیماندهی فرقهی بیگانگان در جنگل با دو مبارز خطرناک روبهرو میشوند و تیری زهرآگین هالت را زخمی میکند.
اکنون استاد ویل در بستر مرگ افتاده و تنها یک نفر میتواند جان او را نجات دهد. رنجر جوان وقت زیادی ندارد و باید از جادههای مخوف و جنگل پرخطر بگذرد تا تنها امیدش مالکالام جادوگر را پیدا کند.
سطح 2 از مجموعه کتاب کلاس اولی، کتاب اولی: برای کودکان نوسوادی که درسهای 6 تا 10 کتاب فارسی اول دبستان را تمام کردهاند و میخواهند مهارت بیشتری در خواندن جملههای تازه پیدا کنند.
حرفهای چرخ خیاطی مجموعهی یازده شعر خیالانگیز کودکانه است. محمد کاظم مزینانی کوشیده است که در این کتاب، از دریچه چشم کنجکاو به واقعیتهای تلخ و شیرین دور و برش نگاه کند.
جودی دمدمی حوصله ندارد؛ حال و حوصلهی ریاضی را که هیچ رقم!به جای آقای تاد دوستداشتنی، معلم جدیدی آمده که به نظرش،هم ریاضی جودی افتضاح است و هم رفتارش!
اگر میخواهید کودک کلاس اولیتان از همان ماههای اول لذت باسواد شدن را بچیشد، از معجزهی داستان خوانی غافل نشوید. با مجموعهی کلاس اولی، کتاب اولی کلید کتابخوان شدن کلاس اولیها در دست شماست.
من روز جمعه ساعت 12 شب به دنیا آمدم. پرستار و عاقلهزنهای همسایه میگفتند که چون در آخرین لحظات جمعه شب به دنیا آمدهام، سرنوشت نحسی در انتظارم خواهد بود.
اما سرنوشت شوم دیوید پیش از تولدش آغاز شده بود، چرا که او شش ماه پس از مرگ پدرش به دنیا آمد.
پپا، جورج و آقای دایناسور به دندانپزشکی میروند. این اولین بار است که جورج به دندانپزشکی میرود. برای همین کمی نگران است.
فکر میکنی در دندانپزشکی چه اتفاقی برای پپا و جورج آقای دایناسور میافتد؟
بن که به دنیا میآید، زندگی خانواده از این رو به آن رو میشود!
دکتر میگوید این پسر به شدت معلول است و هرگز مثل بچههای عادی نمیشود. آنا خواهر بن، او را خیلی دوست دارد اما میترسد در مورد او چیزی به بچههای مدرسه بگوید و آبرویش برود. اما این راز تا کی سربسته میماند؟
میخواهم برای دخترعمویم، ملکهی انگلستان، نامه بنویسم!
قرار است جودی برای درس مطالعات اجتماعی، درخت خانوادگی یا همان شجرهنامه درست کند.
او از روی مدارک قدیمی خانوادگیشان میفهمد که ممکن است با ملکهی انگلستان نسبت فامیلی داشته باشد!
جودی آرام و قرار ندارد تا هرچه زودتر این خبر دست اول را به دوستهایش بگوید. اما در کلاس، وقتی جسیکا از درخت خانوادگیاش میگوید، رازهای تازهای برملا میشود که جودی را حسابی غافلگیر میکند.
شاهزاده دستان خنجر شگفتانگیزی دارد که دستهاش با شنهای زمان پر شده. این شنها میتوانند آدمی را در زمان به عقب ببرند. اکنون دستان به جنایتی هولناک متهم شده و مجبور است علیه سپاه پارس وارد جنگ شود.
این پنج بچهی خوششانس
بالاخره کارخانهی مشهور شکلاتسازی ویلی وانکا باز میشود!
اما فقط پنج بچهی خوششانس اجازه دارند وارد این کارخانهی عجیب و غریب شوند: پسر گندهای که تنها سرگرمیاش خوردن است؛ دختر لوسی که پدر و مادرش را روی انگشت میچرخاند؛ دختری که از صبح تا شب آدامس میجود؛ پسری که مثل تبهکارها هفتتیر اسباببازی میبندد و… چارلی، قهرمان داستان ما؛ پسری مهربان، شجاع و راستگو که میخواهد خود را برای هیجانانگیزترین ماجرای زندگیاش آماده کند!
دخترکی یتیم از خانهی قیم بیرحم خود میگریزد و در خانهی زوجی پناه میگیرد که نزدیک کلیسا زندگی می کنند. پسر اسقف پس از سالها نزد پدر خود بازمیگردد و این دو درگیر عشقی پرفراز و نشیب میشوند…
نوسوادانِ کلاس اول، به تدریج که خواندن را میآموزند و با شکل حروف و صداها و کلمهها آشنا میشوند؛ خواند توانست نوشتههای سادهی غیردرسی را هم بدون کمک گرفتن از دیگران میخوانند.
وردت را بخوان!
جادوگر ویژه در تعقیب ماست
سیپتیموسهیپ پسر هفتم هفتمین پسر، در شب تولدش ناپدید میشود و قابلهاش اعلام میکند که مرده است. همان شب سیلاس، پدر او، در برفها به نوزاد دیگری برمیخورد که سر راه گذاشته شده است. دختری با چشمهای بنفش. سیلاس دختر را مثل بچهی خودش بزرگ میکند. اما این دختر اسرارآمیز کیست و چه بر سر پسر سیلاس یعنی سیپتیموس آمده است؟
دوریان گری جوان و اشراف زاده پرترهاش را از دوست هنرمندش هدیه میگیرد و مجذوب زیبایی تصویر خود میشود. او لحظهای آرزو میکند جوان بماند. از آن پس تصویر تابلو پیر میشود و بار گناهان دوریان به دوش آن میافتد. دوریان روز به روز بیرحمتر و بیشرمتر میشود.
هدف از انتشار مجموعه کتابهای خودم میخوانم ترویج کتابخوانی، افزایش لذت خواندن و ایجاد عادت به مطالعه در کودکان است. نوسوادانِ کلاس اول، به تدریج که خواندن را میآموزند و با شکل حروف و صداها و کلمهها آشنا میشوند؛ خواند توانست نوشتههای سادهی غیردرسی را هم بدون کمک گرفتن از دیگران میخوانند.