ویلیام شکسپیر با زبانِ ویژه و منحصربهفردش بیش از هر کمدینویس دیگری عشقِ رمانتیک را به سخره میگیرد و به شکلی کمدیوار با طنزی دوپهلو و نیشدار بازسازی میکند. او به ذهن و قلب شخصیتهایش رسوخ کرده، درونیات آنها را در حال خوشگذرانی و دلقکبازی آشکار میکند. رازِ شگفت هنر ویلیام شکسپیر در نگرشی خلاق به زندگی نهفته است.
در این مجموعه، کمدیهای شاد و بازیگوشانهی ویلیام شکسپیر به زبانی ساده و شیرین به داستان برگردانده شده است تا همهی خوانندگان بهراحتی با آنها ارتباط برقرار کنند.
شکسپیر خندان 1 (تلاش بیهوده ی عشق)
ویلیام شکسپیر با زبانِ ویژه و منحصربهفردش بیش از هر کمدینویس دیگری عشقِ رمانتیک را به سخره میگیرد و به شکلی کمدیوار با طنزی دوپهلو و نیشدار بازسازی میکند. او به ذهن و قلب شخصیتهایش رسوخ کرده، درونیات آنها را در حال خوشگذرانی و دلقکبازی آشکار میکند. رازِ شگفت هنر ویلیام شکسپیر در نگرشی خلاق به زندگی نهفته است.
در این مجموعه، کمدیهای شاد و بازیگوشانهی ویلیام شکسپیر به زبانی ساده و شیرین به داستان برگردانده شده است تا همهی خوانندگان بهراحتی با آنها ارتباط برقرار کنند.
از همین نویسنده
ویلیام شکسپیر با زبانِ ویژه و منحصربهفردش بیش از هر کمدینویس دیگری عشقِ رمانتیک را به سخره میگیرد و به شکلی کمدیوار با طنزی دوپهلو و نیشدار بازسازی میکند. او به ذهن و قلب شخصیتهایش رسوخ کرده، درونیات آنها را در حال خوشگذرانی و دلقکبازی آشکار میکند. رازِ شگفت هنر ویلیام شکسپیر در نگرشی خلاق به زندگی نهفته است.
در این مجموعه، کمدیهای شاد و بازیگوشانهی ویلیام شکسپیر به زبانی ساده و شیرین به داستان برگردانده شده است تا همهی خوانندگان بهراحتی با آنها ارتباط برقرار کنند.
سایر کتاب های همین ناشر
تاریخ مستطاب کلاه
کلاه شاپو، کَپ، برت، فدورا، هامبورگ، کلاش، چولو...
تا حالا کدام یکی از این کلاهها را سرت گذاشتهای؟ میدانی هرکدام چهشکلیاند؟ اصلاً تا حالا شده کسی کلاه بگذارد سرت؟
بعید است پاسخت منفی باشد، چون آدمهای زیادی به این کار علاقه دارند و حتماً تا حالا یکیشان تو را مستفیض کرده.
ترولک که کمکم ترس برش داشته بود، در گوش مادرش زمزمه کرد: «توی جنگل جانوران خطرناک هم وجود دارند؟»مادرش گفت: «خیلی کم. ولی شاید بهتر باشه کمی تندتر راه بریم. اگه بر فرض محال حیوون خطرناکی سرِ راهمان سبز شد، شاید بهخاطر جثهی کوچکمون نتونه ما رو ببینه.»ترولک ناگهان محکم دست مادرش را گرفت و گفت: «نگاه کن!» دُمش از ترس بالا رفته بود. یک جفت چشم از پشت یکی از درختها و از میان سایهروشنها زل زده بود به آنها. مادر ترسید و جا خورد. اما بعد خیلی آرام گفت: «چیزی نیست. یه جونور کوچولوست، صبر کن روش...
بازی فکری کهن دژ ترکیب ظریفی است از سبک بازی های نقش مخفی و شهرسازی. اولین بار Bruno Faidutti ، طراح باسابقهی عرصهی بازیهای رومیزی، در سال 2000 این بازی را طراحی و تولید کرد. این بازی از همان ابتدا با استقبال زیادی در سراسر دنیا روبهرو شد.
دایی لحظهای سکوت کرد. کف دو تا دستش را به هم مالید. گفت: «برای نقاشبودن همیشه نباید یه طراح عالی باشی. کشیدن چشمچشم دو ابرو از هر کسی برمیآد. داوینچی همچین چیزی رو عالی میکشید، میکلآنژ به سبک خودش میکشید، ونگوگ همون رو با چند تا نقطه نشون میداد و پیکاسو جوری میکشید که گاهی باید توی تابلوهاش میگشتی تا جای چشم و ابرو رو پیدا کنی.»بچهها زدند زیر خنده. دایی ادامه داد: «گاهی میدیدی چشم رو بالای تابلو کشیده، دماغ رو اون پایین. تازه باید جای لب و دهن رو هم پیدا میکردی. ولی این سبکش بود....
روزی روزگاری، که یه روزگارِ خیلی دندونیای بود، هیچ جنبندهای توی خونهدرختی تکون نمیخورد (حتی من) که سر و صدا درست نشه. آخه اندی به امیدِ فرشتهی دندون، دندونشو انداخته بود تو یه لیوان آب و توی تختخوابش خوابیده بود.
همینطور سکه پشت سکه بود که توی خواب اندی ظاهر میشد...
من هم اونطرف، دراز کشیده بودم توی وان و سعی میکردم بهجای دردسر درستکردن، حباب درست کنم. یعنی چی؟ یعنی اینکه واقعا، واقعا و واقعا ساکت باشم!
تا اینکه یهو...
داسی دایناسی 9 (سوراخ های برق دار)
سلام آقای مورچه!
بازم میخوای کلوچه؟
الان برات میریزم
لونهات کجاست عزیزم؟
بعد مارک کلامپ حشره را پیشنهاد میکند.
کل این مدت را من دارم برای خودم فکر میکنم.
فکر میکنم چرا قیافهی آقای فولرمن جوری است که انگار هیچوقت هیچوقت خسته نیست.
شاید دلیلش این باشد که چشمهایش خیلی گنده و عریض و تیزند؟
آقای فولرمن واقعاً گندهترین چشمهای ورقلمبیدهی دنیا را دارد. دارم به همین فکر میکنم. فقط هم فکر نمیکنم ها.
واقعاً میگویمش، با صدای بلند:
«چشمهای ورقلمبیده!»
اِیدا دختر یکییکدانهی لُرد گات شاعر سرشناسِ دوچرخهسوار خیلی هیجانزده است؛ این بار بهخاطر برگزارشدن جشنوارهی موسیقی «گات قفل» در عمارت غمکدهی مخوف. قرار است از سراسر اروپا آهنگسازان برجسته از راه برسند.
اندی و تری خانه درختی سیزدهطبقهی باحالشان را بیستوشش طبقه کردهاند. پیست ماشینبرقی اضافه کردهاند، مسیر اسکیت با یک گودال کروکودیل زیرش، استادیوم گِلبازی، اتاقک ضد جاذبه، دریاچهی یخی برای پاتیناژ با پنگوئنهای پاتیناژکار واقعی و کلی طبقهی باحال دیگر.
اندی و تری خانهدرختی بیستوششطبقهی باحالشان را سیونه طبقه کردهاند. یک ترامپولین بدون تور محافظ اضافه کردهاند، آبشار شکلاتی، آتشفشان فعال بدون گدازه برای برشتهکردن مارشمالوهای خوشمزهشان، باغوحش بچهدایناسورها، موزهی اگه جرأت داری باور نکن، فیلی بوکسور به نام آقای خرطومکس و کلی چیزهای باحال دیگر. اما مهمترینشان طبقهای فوقِ سری است که تری هنوز ساختش را تمام نکرده … طبقهای که قرار است اتفاقهایی عجیب تویش بیفتد.
دفترچه خاطرات جغد 10 (اوا بال قلنبه و نی نی مو)
اِوا خیلی هیجانزده است، چون قرار است از برادر کوچکش نگهداری کند. او و دوستهایش برای او آبنبات حشره، نمایش عروسکی، و آوازی برای وقتِ خوابش آماده کردهاند.
فرمانده به سمت ژولیوس خم شد و هوار زد: «چه گندکاری وحشتناکی توی ساحل زیبای ما راه انداختهاین!»
ژولیوس گفت: «ببینین من بابت ساحلتون متأسفم، ولی ما تصادفی از اینجا سردرآوردیم. ما کشتیشکستهایم!»
فرمانده سرفه کرد و ژولیوس را روی زمین هل داد. «هه! چه داستان قشنگی! شما جاسوسین و ما اینجا توی مصر همهی جاسوسها رو میکشیم!»
تا حالا به این فکر کردی که تو کی هستی و چی هستی؟ یا از خودت پرسیدهای همین بدنی که داری، چگونه کار میکند؟ آیا به وجود خودت فکر کردهای یا به سرت زده که ممکن است دنیا و همهی چیزهای دیگر فقط خوابوخیال باشند؟
در این سفر به جهان شگفتانگیزِ خودت با ما همراه شو و با عقل و شعور خودت به ایدههای عجیب آن فکر کن.
این کتاب با نقاشیهای معرکه، ایدههای باحال و اظهارنظرهای جنجالی به این پرسشها پاسخ میدهد.
داسی دایناسی 2 (پارک دایناسوری)
داسیدایناسیِ سبزِ کوچولو به پارک میرود. اما با تاب و سرسره و چرخوفلک چهجوری باید بازی کرد؟ آیا داسیدایناسیِ کوچولو بلد است با آنها بازی کند؟ داسیدایناسی در این داستان یاد میگیرد که چطور در پارک با تاب و سرسره و چرخوفلک بازی کند.
یک خبر بالانگیز! «عید قلبهای گرم» نزدیک است. من یک عالمه هدیه برای دوستانم ساختهام. دل توی دلم نیست زودتر هدیهها را برایشان ببرم. اما بعد میفهمم هدیهی چند تا از پَرپَریترین جغدهای زندگیام را فراموش کردهام! ای وای! حالا چه خاکی به پرم بریزم؟
توی افسانهها آمده که سالهای سال پیش، جنها و پریهای جنگلهای اطرافمان بهخاطر این سکه با هم درگیر شدند و آخرسر جنگی درگرفت که بهش میگویم جنگ جنگل.
البته نیاز به گفتن نیست که اینها افسانه است، ولی خب داستانش تقریباً اینجوری بود که...
همهچیز از وقتی شروع شد که دقیقاً در یک لحظه، یک جن و یک پری سکهای زرّین پیدا کردند که وسط جنگل میدرخشید.
جن و پری شروع کردند به جروبحث. کمکم کارشان بالا گرفت و آخرسر همهی جنها و پریهای جنگل افتادند به جان هم و جنگ وحشتناکی را شروع کردند.
دوقلوهای دانشمند 1 (نیک و تسلا در آزمایشگاه برق فشار قوی)
نیک و خواهرش، تسلا، عاشق علـماند، برای همین هـر روز با چالش جدیدی روبهرو میشوند. بعد از اینکه پدر و مادرشان بهطرز مرموزی ناپدید میشوند، آن دو به خانهی عموی نابغهشان میروند که مخترعی همهکاره است. نیک و تسلا در آزمایشگاه عمو نیوت دست به ماجراجویی میزنند و ابزارهایی جالب و کاربردی میسازند...
کریمخسته یک آدم است که قبلترها که شهر ما هنوز شهر نشده بود، به گاوها آمپول میزد تا سرما نخورند. اما همهی گاوها سرما خوردند و آنقدر آب از چشم و دماغشان آمد که مُردند. اما بعد از اینکه اینجا شهر شد و همهی گاوها مردند، کریمخسته تصمیم گرفت شغلش را عوض کند. برای همین آمپول نجاتبخشش را کنار گذاشت. بعد از توی کوچه یک سوراخ بزرگ روی دیوار خانهاش در آورد و یک پنجرهی آهنی زنگزده توی دیوار کار گذاشت. چون سوراخ را کج کنده بود، پنجره آهنی هم کج شده بود. یک تابلو هم بالای آن زد و با خط درشت رویش...
اندی و تری 13 طبقهی جدید به خانهدرختیشان اضافه کردهاند؛ این بار دیگر خانهشان خیلی بالا رفته!!! با یک دمندهی حبابصابونی، یک ماشین قاپنده (که میتواند هرچیزی را از هرجایی بقاپد)، یک طبقهی وقتتلفکنی، یک کارخانهی دستمالتوالت (چون هرچقدر دستمالتوالت داشته باشی، باز هم کم است)، یک طبقه برای پاهای دراز، یک مرکز مشاهدات فرازمینی، و بهترین کتابفروشی دنیا که واقع در یک خانهدرختیِ واقع در یک جنگلِ واقع در یک کتاب است!
دربارهی داسی دایناسی 13 (گرگیناسور)
يه حيووني ميخوام که نباشه اسباببازي بياد توي اتاقم با من بشه همبازي داسيدايناسيِ سبزِ کوچولو از اسباببازيهايش خسته شده است. او فکر ميکند اسباببازيهايش تکراري هستند و جان ندارند. براي همين پايش را ميکند توي يک کفش که بابيناسور و ماميدايناسي برايش يک حيوان خانگي بياورند. آن هم چي؟ يک سگ به اسم گرگيناسور.
کتاب آخر و عاقبت گربه بازی! هفتمین جلد از مجموعهی لوتا پیترمن اثر آلیس پانترمولر با ترجمهی نونا افراز و تصویرگری دانیلا کوهل توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.
در كلانتري مركزي، كارآگاه سيتو سرش را با دانشنامهي كارآگاهان بزرگ گرم ميكند. سروان چينميادو هم با چشمهاي بسته مديتيشن ميكند. اما وقتي سر و كلهي فرمانده تروئنوس پيدا ميشود، آرامش و سكوت به هم میریزد.- یالا راه بيفتيد و با اولين پرواز خودتان را برسانید به آفريقاي جنوبي. فقط دو روز مانده جام جهاني فوتبال شروع بشود، اما يك نفر جام را دزديده.- خُب اينكه چیزی نيست. چرا نميروند يك جام ديگر جايش بخرند؟ توي مغازهها که همهجور جام و ليوان و فنجان پيدا ميشود.- اينقدر خنگبازي در نياور! چيز...
چهار سابقه دار دنیا را از دست هیولای مارمالاد نجات دادند و همه غرق در جشن و شادی هستن به جز آقای مار.
اون اصلا حوصلهی این بزن و بکوب رو نداره ! اما… !!!
نه ! نه ! اون خیلی قوی شده و فکرهایی شومی توی سرشه ! میخواد دوازه رو باز کنه !
مامان گفت: «تو باید تنبیه شوی ریکی!»
بابا گفت: «همین طوره! موردش یکی دو تا هم نیست.» بعد نگاه معناداری به من کرد.
-فیلم ممنوع!
-چی؟
-مک دونالد ممنوع!
-اما این نامردیه.
-شنا ممنوع!
-یه لحظه مهلت بدید.
مامان گوشی تلفنم را قاپید و انداخت تو جیبش.
-تلفن هم ممنوع.