سمک سرش را برای آتشک خم کرد و رو به خورشید که جلوی پایش دوزانو نشسته بود، دست دراز کرد. خورشید دست سمک را فشرد و برخاست. سمک گفت: «با تو پیمان مردانگی و وفاداری میبندم. بدون این قویترین عهدیه که عیار با مرد دیگهای میبنده. تا تو و مهپری رو به هم نرسونم، دست برنمیدارم.»خورشید دست روی قبضهی شمشیر گوهرنشانش گذاشت و بلند گفت: «پس به شروانه و مهران و فغفور حمله میکنیم و تا آخرین قطرهی خون …»– کجا با این شتاب شاهزاده؟ اگر میخواهی به شهدخت برسی باید اینجا قوی باشه.سمک به شقیقهاش اشاره کرد....
کتک خور سلطنتی
«یه کتکخور به دنیا اومده که زوزه بکشه! مثل خوکی که توی گِل گیر افتاده! … دفعهی بعد جیغ بزن و زوزه بکش! میشنوی چی میگم؟ اگه این کار رو نکنی به پاپا میگم که جُلپارههای خودت رو بهت بپوشونه و با یه اردنگی پرتِت کنه توی خیابونها. همونجایی که قبلاً بودی.»
روح جمی پرواز کرد و اوج گرفت. توی دلش گفت: «چه بهتر! من که از خُدامه! خیلی هم ممنونم از لطف شاهونهی شما. جُلپارههای خودم رو میپوشم و توی یه چشم به هم زدن میزنم به چاک!»
شاهزاده، یک مارمولک تمام و کمال است، آبزیرکاه و موذی، خیلی هم به شاهزاده بودن خودش مینازد، با کوچک و بزرگ شوخیهای خرکی میکند و هیچ به درس و مشقش اهمیت نمیدهد. اما طبق قانون تنبیه شاهزاده ممنوع است. ترکه، کتک، سیلی، شلاق، حتی یک کفدستی ساده هم برای شاهزاده ممنوع است. پس یک پسر معمولی در قصر نگهداری میشود تا به جای او کتک بخورد و مایهی عبرتش شود: «کتکخور سلطنتی»! به حق چیزهای نشنیده!
شاهزاده از شلاق خوردن کتکخورش لذت میبرد تا اینکه …
سایر کتاب های همین ناشر
زندگی جناب تام بهتر از این نمیشد!
حالا یک تختخواب گرم و نرم برای شبهای سرد داشت،
و یک استخر شنای خنک برای روزهای گرم!
هر وقت دیر به خانه بر میگشت، یک نفر نگرانش میشد
و هر وقت تا لنگ ظهر میخوابید یا کمی ناخوش بود، یک نفر صبحانهاش را برایش به رختخواب میآورد.
جناب تام ترجیح میدهد بعدازظهرها توی تختش دراز بکشد
… اتاق بکتاش را قبلاً دیده بود. در کودکی! با حارث به آنجا آمده بودند برای مراسم نهار بازی. سر ظهر مرداد، بکتاش میشد آشپز و پیالههایشان را پر از دوغ میکرد و با کف دست کاکوتی خشک میمالید و خرد میکرد روی دوغ. بعد هر سه مینشستند روی لبهی ایوان و پاهایشان را میانداختند پایین و تکان میدادند و نان را در دوغ ترید میکرد و میخوردند و از آرزوهای بزرگ و کوچکشان میگفتند. همانروز عصر بود که رابعه ملافهی سفید دور خودش پیچیده بود و در حیاط و ایوان دنبال بکتاش کرده بود و به اصرار میخواست تا با...
محترمترین نویسندههای جهان میآیند تا سگهای نازپروردهشان را در نمایش سگهای ادیبِ عمارت غمکدهی مخوف به رخ بکشند. اما اتفاق عجیبی در عمارت غمکدهی مخوف در حال وقوع است؛ رد پنجههای اسرارآمیز، زوزههای شبانه و کفشهایی که بهطرز مشکوکی جویده شده بودند. آیا اِیدا میتواند تا ماه کامل نشده، از ماجرا سر دربیاورد؟
ای داد و هوااار! آخرِ این هفته جشن پنجاهمین سالگرد ازدواج است. قرار است همهی فامیل توی یک قلعهی قدیمی در اشترولنشتاین توی فیزلگو جمع شوند و جشن بگیرند. بابا یک عالمه برنامهی اجقوجق ریخته؛ شکار گنج، گردش علمی و قایقرانی. ولی از همه بدتر، برنامهی آوازخواندن من و برادرهای خلوچلم است، آنهم جلوی همه!
حتماً مثل همیشه سوژهی پسرعموی بدجنسممیشویم و حسابی مسخرهمان میکند. البته خوشبختانه قراراست دو تا دخترعمهام را برای اولین بار ببینم؛ امیلیا و اولیویا از استرالیا! کسی چه میداند، شاید با آمدن آنها خیلی خوش بگذرد...
باز هم یک عالمه دردسرهای لوتایی که آدم را از خنده رودهبر میکند. این بار با صفحههای بیشتر، پر از جشن و شادی!
یک خبر بالانگیز! «عید قلبهای گرم» نزدیک است. من یک عالمه هدیه برای دوستانم ساختهام. دل توی دلم نیست زودتر هدیهها را برایشان ببرم. اما بعد میفهمم هدیهی چند تا از پَرپَریترین جغدهای زندگیام را فراموش کردهام! ای وای! حالا چه خاکی به پرم بریزم؟
فرمانده به سمت ژولیوس خم شد و هوار زد: «چه گندکاری وحشتناکی توی ساحل زیبای ما راه انداختهاین!»
ژولیوس گفت: «ببینین من بابت ساحلتون متأسفم، ولی ما تصادفی از اینجا سردرآوردیم. ما کشتیشکستهایم!»
فرمانده سرفه کرد و ژولیوس را روی زمین هل داد. «هه! چه داستان قشنگی! شما جاسوسین و ما اینجا توی مصر همهی جاسوسها رو میکشیم!»
چهار سابقه دار دنیا را از دست هیولای مارمالاد نجات دادند و همه غرق در جشن و شادی هستن به جز آقای مار.
اون اصلا حوصلهی این بزن و بکوب رو نداره ! اما… !!!
نه ! نه ! اون خیلی قوی شده و فکرهایی شومی توی سرشه ! میخواد دوازه رو باز کنه !
هشدار!
اگر از آروغ زدن و کشتیگرفتن خوشتان نمیآید، این کتاب را نخوانید!
واااااااای!
پرتاب ماهی و مسمومیت و کیک خرمگس هم همینطور!
بگذارید ببینم. ماجرا دقیقاً از آنجا شروع شد که... شوخی نمیکنم ها! یک روز غروب، خوشحال و آسوده روی کاناپهام لم داده بودم، کنترل تلویزیون را توی پنجهام گرفته بودم و پشتِ سرِ هم کانال عوض میکردم که یکدفعه یک تبلیغ تلویزیونی چشمم را گرفت.
یک خانم جونده با موهای طلایی داشت مثل یک موش دیوانه عربده میکشید: «دارین کچل میشین؟ موهاتون کمپشت شده؟» بعد پوزهاش را آورد جلو و چسباند به دوربین و ...
تام هر کاری از دستش بربیاید میکند که توی دردسر نیفتد. ولی خب، بعضی وقتها اتفاقهایی پیش میآید که توی جدول امتیازهای کلاس سه تا صورتک ناراحت میگیرد. اگر تام یک صورتک ناراحت دیگر بگیرد ، آقای فولِرمَن اجازه نمیدهد در اردوی مدرسه شرکت کند!
… زال تا رودابه را دید دست بر سینه گذاشت و مؤدبانه تعظیم کرد. رودابه از شرم رویش را از زال دزدید و پشت به او کرد تا نفس تازه کند و بر خودش مسلط شود. دل بیآرام زال نفسهایش را سخت کرده و عرق بر پیشانی بلندش نشسته بود. دست به آسمان بلند کرد، خدای بزرگ را شکر گفت و از او کمک خواست … با قدمهایی مطمئن پای برج رفت تا چارهای برای رسیدن به بالای برج بلند بیندیشد.رودابه که بیقرار دیدن روی زال بود، آب دهان را بلعید و نیشگون زهرداری از بازوی خود گرفت تا مسلط باشد و ترس را کنار بگذارد تا لحظهای که...
ویژگی بارز این بازیها استفاده از سرگرمی و تفریح به منظور بهکارگیری بخشهای گوناگون مغز در رابطه با به قدرت ذهنخوانی و پیشبینی میباشد. در هر دو نسخهی بازی، بازیکنان برای بازی کردن کارتهایشان در زمان صحیح، نیاز به ذهنخوانی، تصمیمگیری سریع و پیشبینی حرکت حریفان خود را دارند، همچنین بازیکنان با در نظر گرفتن و به خاطرسپاری کارتهای بازی شدهی دیگر بازیکنان حرکتهای بعدی حریفان خود را حدس میزنند، بنابراین حافظه نیز در این بازی تحت تأثیر قرار میگیرد. با این تفاوت که نسخهی Ramodis، با تنوع بیشتر روشهای بازی و افزایش جذابیت نسبت به نسخهی پیشین جذابیتی دوچندان یافته است و به ابزاری هیجانانگیز برای تقویت مهارتهای ذهنی و افزایش خلاقیت بازیکنان تبدیل گردیده است.
- همه به شاهزاده مارمالاد درود میفرستند!
- همه به عظمت شیطانی او تسلیم میشوند!
- همه جلوی شکوهِ لولوپیهای لوبیاییِ او زانو میزنند!
- نه... مثل اینکه... اینطوریها هم نیست!
- شاید که چهارسابقهدار و دخترهای بد پوزهشون به خاک مالیده شده باشه،
- اما معنیاش این نیست که اونها آروم گرفته باشند.
این خاطرات بیاغراق نوشته شدهاند.گاهی وقتها یکجورهایی باورنکردنی به نظر میرسند، اما واقعاً همهی این اتفاقها برایم پیش آمده و ممکن بود برای شما هم پیش بیاید. راستش را بخواهید احتمالاً پیش میآید.اما تا وقتی من اینجا هستم که کمکتان کنم، لازم نیست نگران باشید. پیشنهاد میکنم دفتر خاطراتم را دوبار بخوانید. بار اول راحت بنشینید و لذتش را ببرید. واقعاً خوشحال میشوم اگر حال کنید و به جوکهایم بخندید. بار دوم، خم شوید به جلو و تمرکز کنید. شاید دلتان بخواهد یادداشت بردارید. اینطوری خوب میفهم...
میخورم فقط، Oil و گازوئیل
راه میروم، با چهار Wheel
Car هستم از، جنس آهنم
من به جای حرف، بوق میزنم...
در مجموعه کتابهای «انگلارسی» کودک با خواندن و شنیدن شعرهای دلنشین و جذاب، با زبان انگلیسی آشنا میشود و کلمههای زیادی یاد میگیرد. با این مجموعه، کودک هم از شعر خواندن لذت میبرد و هم شوق یادگیری زبان انگلیسی در او بیدار میشود.
بازی فکری آمون رع :والیان مصر برای جلب رضایت ایزد حاصلخیزی (آمون) پیشکشهایی را به معبد آمون میبرند. آمون برکتی به رود نیل میبخشد که باعث افزایش رزق و روزی میشود و زمین داران میتوانند افتخار ساختن هرمهای بیشتری را ولایتهای تحت تملک خود کسب کنند. آمون رع نسخهی ایرانی بازی Amun-Re: The Card Game اثر طراح شناخته شده Reiner Knizia است.
...اندی میگوید: «من هم همینطور. شرط میبندم الان خیلی باهوشترتر از تواَم!»تری میگوید: «حرفش رو هم نزن! من یه میلیارد میلیون برابر باهوشترتر از توام!»اندی میگوید: «عمراً! چون من یه تریلیارد میلیارد میلیون برابر باهوشترتر از توام!»تری میگوید: «نهخیر. نیستی! من یه ییلیون زیلیون ویلیون تریلیون... (خمیازه) اسپیلیون کوییلیون فریلیون... (خمیازه، خمیازه) بیلیون میلیون... (خمیازه، خمیازه، خمیازه) خریلیپونففففففففففففف...»آلیس میگوید: «نگاه! تری وسط حرفزدن خوابش برد!»آلبرت میگوید: «اندی هم ...
مرد نفس آهسته و خُرخُرمانندی کشید، هوا در حفرههای معیوب بینیاش پیچید و مثل لولههای کهنه سوت کشید و بعد سرش را بالا آورد. حالا بنی نگاه دقیقتری به پوست مرد انداخت. حتی در نور کمرنگ شب هم ناهمواریهای وحشتناک پوستش معلوم بود که بعضی جاها زمخت و بعضی جاها خیلی آویزان بود و بعد چشمهایش را دید.
خدای بزرگ! چشمهاش ...
صدای جیغی پهنهی شب را شکافت و به دنبالش چند واقواق کوتاه و زیر.
آنجلا به جنابِ تام یاد داد درست رفتار کند. به او میگفت:
«لقمههای کوچک بردار!»
«موقع جویدن دهانت را ببند!»
خیلی چیزها بود که جنابِ تام باید یاد میگرفت.
تام بیشتر از هر کاری حمامکردن را دوست داشت. توی حمام به اینطرف و آنطرف آب میپاشید و شلوغکاری راه میانداخت.ش
این کتاب پر از داستان هایی هس که شما رو می خندونه
شهر اکفیلد یه نمایش بزرگ داره که همه دوست دارن توش شرکت کنن.
مخصوصا مارکوس. (اصلا چیز عجیبی نیست)
مامان و بابا به دلیا خیلی امر و نهی می کنن و این اصلا خوب نیست. و من فهمیدم اینکه بخوای با کلک یه اسکوپ بستنی کاراملی اضافه بگیری اصلا کار خوبی نیست.
ولی بالاخره نقاشی های من جز خارق العاده ترین ها شد.
در شهر نفرینشدهی بیدلکام خبرهای خوشی در راه است: ساختمان بزرگ قدیمی که زمانی فروشگاه رکایت و پسران بود، قرار است بعد از سالها دوباره باز شود و به بزرگترین فروشگاه اسباببازیِ تاریخ بیدلکام تبدیل شود. ساموئل و بازول نیز مهمانهای افتخاری مراسم بازگشایی هستند.
سوسکها آنقدر تنوع دارند و رنگارنگاند که شاید باورتان نشود؛ یکچهارم کل گونههای جانوری شناختهشده در جهان سوسکاند! درحالحاضر، زیستشناسان حدود 400هزار گونه سوسک روی کرهی زمین یافتهاند، اما به گمان بعضی این تعداد بیش از دو میلیون گونه است.
چند تا سوسک بامزه:
سوسک سرگینغلتان شاخدار میتواند بیش از هزار برابر وزن خودش را هل بدهد.
زمین مورد حمله فضاییها قرار گرفته است! شما این بار نه در نقش زمینیها بلکه در نقش فضاییها بازی میکنید و باید به سرعت و قبل از رقبای خود هدف مورد نظر روی زمین را به چنگ آورید! پاتک یک بازی هیجانی و سرعتی است که در آن بازیکنان باید در عین تمرکز و دقت، سریعا یکی از احجام بازی را که در کارت رو شده دیده نمیشود بردارند. این احجام عبارتند از مرغ، روبات، میز، آباژور و صندوقچه. سرعت بالای حل مساله، به همراه دقت لازم برای حل آن، این بازی را به یک تجربهی پرهیجان وشاداب تبدیل میکند که در عین حال برای افزایش قدرت تمرکز و تحلیل تصویر نیز بسیار مفید است. بازی پاتک یک بازی مهمانی حساب میشود که قوانین بسیار کمی دارد و قابل بازی کردن برای 2 تا 8 نفر است. کارتهای سوال بازی در دو دسته ساده و پیشرفته هستند و این امکان را به بازیکنان میدهند تا درجه سختی مورد نظر خود را انتخاب کنند. این بازی برای گروه سنی بالای هشت سال تا بزرگسالان قابل بازی کردن است.