کتاب خواهر من قاتل زنجیره ای رمانی هیجانانگیز و جنایی است که وضعیت ذهنی ۲ خواهر مرموز را با لحنی طنزآمیز روایت میکند. این رمان موفق شد در سال ۲۰۱۸ جایزهٔ بهترین کتاب معمایی لسآنجلستایمز را از آن خود کند.
در آغاز این رمان دختری به نام «کورید» را میبینیم که حقیقت جالبی در مورد وایتکس میگوید؛ او معتقد است این مادهٔ شیمیایی که همه آن را بهعنوان تمیزکنندهای قوی میشناسند، هرگز برای پاککردن رد خون مناسب نیست. کورید در ادامه راههای بهتری برای ازبینبردن خون بهجامانده ارائه میدهد. آیا این دختر یک قاتل زنجیرهای است؟
کورید از کودکی وظیفهٔ خود را مراقبت از خواهر کوچکترش «آیولا» دانسته و در برابر هر خطری محافظ او بوده است. آیولا دختری جامعهگریز است. او آخرین مردی را که وارد زندگیاش شده، به قتل رسانده و این رازی میان کورید و آیولاست. کورید نیز مدتی است که دلباختۀ پزشک جوان و جذابی شده و رؤیای رسیدن به او برایش از هر چیزی شیرینتر است. ناگهان آن پزشک شمارهٔ آیولا را از کورید میخواهد و همهچیز را دگرگون میکند.
رمان خواهر من قاتل زنجیره ای جوایز گوناگونی همچون «بهترین کتاب معمایی لسآنجلستایمز» و نامزدی جایزهٔ بوکر و بهترین رمان ادبیات داستانی زنان، نامزدی جایزهٔ بهترین رمان دلهرهآور و معمایی و نیز افتخار بهترین کتاب اول از دیدگاه خوانندگان گودریدز را دریافت کرده است.
خواندن کتاب خواهر من، قاتل زنجیره ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب خواهر من قاتل زنجیره ای
««دکتر اوتومو میگن که بهعنوان دفاع از خود عمل کردن و اینکه شما میتونین این موضوع رو تأیید کنین. ایشون میگن... بذارین نقلقول مستقیم کنم: ”این خانم به من اخطار دادن که آیولا قبلا هم آدم کشته.“ خانم آبیبی، خواهر شما قبلاً آدم کشته؟»
«نه.»
«منظورتون از این حرفی که به آقای اوتومو زدین و گفتین خواهرتون قبلاً آدم کشته دقیقاً چی بوده؟» بازجوهای من خوب صحبت میکنند و معلوم است تحصیلکردهاند. اما این زیاد هم تعجبی ندارد. تِید دکتر بااستعدادی است که در بیمارستانی معروف کار میکند. آیولا هم دختر زیبایی است، از خانوادهای با پشتوانۀ «خوب». این پرونده سرتاپایش داد میکشد که «مهم» محسوب میشود. دستانم یکی بالای آنیکی، روی پایم، جا خوش کردهاند. ترجیح میدادم دستانم را روی میز میگذاشتم، اما میزشان کثیف است. لبخند محوی روی لبهایم است، چون میخواهم نشان دهم که جدیشان میگیرم و باید بدانند که جدیشان میگیرم ـ اما لبخندم آنقدر پررنگ نیست که به نظر بیاید قصد تمسخرشان را دارم یا موقعیت را مسخره میبینم. ذهنم کاملاً آماده است.
«مردی توی سفر با خواهرم، دچار مسمومیت غذایی میشه و میمیره. منم از دست خواهرم عصبانی بودم، چون اون مرد متأهل بود. اون موقع، فکر میکردم کارهای خواهرم باعث مرگش شدن.»
«دوستپسر سابقشون چطور؟»
«تِید؟»
«فِمی، همونی که گم شده بود.»
به جلو خم میشوم. چشمانم برق میزنند. «چی شده؟ برگشته؟ چیزی گفته؟»
«نه.»
اخم میکنم. دوباره، به عقب تکیه میدهم و چشمانم را پایین میاندازم. اگر میتوانستم، اشکی هم میریختم، اما هیچ وقت یاد نگرفتم بیخودی گریه کنم.
«چرا فکر میکنین خواهر من ربطی به اون ماجرا داشته؟»
«ما مظنونیم که...»
«اینکه مظنونین که نشد مدرک. خواهر من قدش بهزور ۱۵۷ سانتیمتر میشه. فکر کردین با همچین مردی چی کار میتونه بکنه؟ بهش آسیب بزنه؟» لبهایم قرص و محکماند. ناباوری در چشمانم موج میزند. سرم را بهاندازۀ کافی بهنشانۀ نفی تکان میدهم.
«یعنی معتقدین که خواهرتون ممکنه به اون آسیبی رسونده باشه؟»
«نه، خواهر من مهربونترین آدمیه که به زندگیتون دیدین. اصلاً باهاش صحبت کردین؟» با ناراحتی، تکانی میخورند. معلوم است که با او صحبت کردهاند. به چشمانش نگاه کردهاند و دربارهاش، در ذهنشان، هزار رؤیا پرداختهاند. همۀ مردها مثل هماند.
«بهنظرتون، اون روز چه اتفاقی افتاده؟»»