همونطور که تو هوای برفی باید مواظب باشی تا سر نخوری، کا هم پس از بازگشت به کارس باید با هر قدم مواظب باشه. اونجا دیگه جایی نیست که سالها پیش میشناخت. شهر رو به زوال رفته و آدمها همه فکر میکنن که این آدم جدید ممکنه منافعشون رو به خطر بندازه. هرکسی تلاش میکنه در راستای منافع خودش ازش سو استفاده کنه.
ماده تاریک
«از زندگیت راضی هستی؟»
اینها آخرین کلماتیاند که جیسون دسن به خاطر دارد. قبل از اینکه فرد ناشناسی که ماسک به صورت دارد او را برباید، قبل از اینکه به هوش بیاید و متوجه شود دست و پایش به تخت چرخ داری بسته شده و تعدادی غریبه دور وبرش را گرفتهاند، و قبل از اینکه شخص ناشناسی به او لبخند بزند و بگوید: «خوش اومد، رفیق قدیمی»
«از زندگیت راضی هستی؟»
اینها آخرین کلماتیاند که جیسون دسن به خاطر دارد. قبل از اینکه فرد ناشناسی که ماسک به صورت دارد او را برباید، قبل از اینکه به هوش بیاید و متوجه شود دست و پایش به تخت چرخ داری بسته شده و تعدادی غریبه دور وبرش را گرفتهاند، و قبل از اینکه شخص ناشناسی به او لبخند بزند و بگوید: «خوش اومد، رفیق قدیمی»
اما این تمام داستان نیست. زندگی جیستون با قبل فرق کرده، همسرش در واقع همسرش نیست. پسرش هرگز متولد نشده است. خود جیسون هم دیگر یک استاد معمولی فیزیک نیست، بلکه دانشمند باهوش و معروفی است که موفق به کشف خارق العادهای شده است،
کشفی محیر العقول.
آیا جیسون عقلش را از دست داده است؟ آیا خواب میبیند؟ اگر چیزی که جیسون میداند حقیقت دارد، پس چرا نمیتواند دلیلی برای اثباتش پیدا کند؟ چرا یک شبه تمام چیزهایی که میدانسته و میشناخته او را ترک کردهاند؟
بلیک کراوچ نویسنده مجموعه پر فروش ویوارد پاینز، با شاهکار جدیدی بازگشته است: ماده تاریک، رمانی درباره انتخابها، راههای نرفته و امیال و آرزوهای سرکوب شده…