خیلی از بازرگانان در میان آن جمع خواستند کنیز را بخرند، اما دختر به هیچکدام راضی نشد. دستِآخر صاحب کنیز رو کرد به دختر و گفت: «پس خودت یکی را انتخاب کن. به این جمع نگاه کن و خودت یکی را از میان آنها انتخاب کن تا تو را به او بفروشم.»کنیز بهدقت به چهرهی آدمهایی که دورتادورش را گرفته بودند نگاه کرد و یکدفعه چشمش به علیمجدالدین افتاد که گوشهای ایستاده بود. یک آن احساس کرد قلبش بهشدت به تپش افتاده. بیاختیار دستش را بلند کرد و انگشتش را بهسمتِ او گرفت. گفت: «این همان مردی است که دلم می...
گورشاه 2 (به سوی قلمرو شاه یوناس)
نسیم خنکی را احساس می کردم که به صورتم می خورد و بویی شبیه بوی چمن توی دماغم پیچیده بود. دخترم داشت از یک جایی خیلی دور صدایم می کرد. صدای قدم هایش را می شنیدم که داشت به من نزدیک می شد. چند لحظه بعد احساس کردم جایی چند قدمی ام ایستاده. دوباره مرا صدا کرد. آن وقت صدای قدم هایش را شنیدم که دور شدند. هنوز داشت صدایم می زد. بعد احساس کردم یک جایی ایستاده و دارد گریه می کند. خواستم سرم را بلند کنم و صدایش کنم. بگویم اینجا هستم. بگویم بیاید پیشم، اما نمی توانستم. حال آدمی را داشتم که فلج شده باشد. با تمام توانم سعی کردم دست ها و پاهایم را تکان بدهم، اما نمی توانستم. صدای دخترم داشت دور می شد. حتی دیگر صدای قدم هایش را نمی شنیدم. تا اینکه یک دفعه دست کوچکش را حس کردم که روی شانه ام قرار گرفت. گفت: «پاشو، بابا! دیگه وقتشه. پا شو!»
وقتی که بعد از گم شدن خواهر نیما به تدریج از گوشه و کنار خبر گم شدن دخترهایی دیگر به گوش می رسد نویسنده کتاب های خون آشام دیگر نمی تواند دست روی دست بگذارد و باری دیگر پای در دنیای وحشت می گذارد.
قرار است مهرو سری به خانواده نیما بزند، زنی که درست بعد از آمدنش به آن جا خواهر نیما ناپدید شد. او ادعا می کند چیزهایی می داند و پدر نیما معتقد است که بین او و اتفاقی که برای دخترش افتاده ارتباطی وجود دارد.
از همین نویسنده
ملکه زیر لب چیزی گفت و دستهایش را از هم باز کرد. ناگهان قامتش به اندازهی کوهی بلند شد، دستهایش به بالهای سیاه بزرگی تبدیل شدند و سرش به شکل اژدهایی درآمد. بدرباسم بیدرنگ برگشت و شروع کرد به دویدن. از شهر خارج شد. داشت با تمام قدرت در بیابان میدوید که احساس کرد صدای بالهای اژدها را میشنود. چند لحظه بعد اژدها مقابل او روی زمین نشست. بدرباسم برگشت و در جهت مخالف شروع کرد به دویدن که یکدفعه پنجههای بزرگ اژدها را دورِ بدنش احساس کرد. اژدها او را از زمین بلند کرد و به آسمان برد.
برگشت سمت من. دختري هم كه نشسته بود كنارش، برگشت رو به من. از عقب افتادم روي زمين و با دست و پا خودم را كشيدم عقب. هيچ كدام صورت نداشتند. تمام سر و صورتشان پوشيده از موي بلند و سياه بود. يكهو همان موجودي كه نشسته بود سمت چپ و من فكر مي كردم ركساناست، روي زانوهايش بلند شد و دستش را به سمت من دراز كرد. خودم را كشيدم عقب. هر دو نفرشان داشتند روي زانوها به سمت من مي آمدند. مي خواستم از جايم بلند شوم و بدوم بيرون و برگردم توي حفره اي كه از آن بيرون آمده بودم اما نمي توانستم.
گمانم نیم ساعتی گذشته بود و در این مدت جز صدای چک چک آب هیچ صدای دیگری نشنیده بودم. بعید می دانستم کسی آن بیرون در کمینمان باشد، چون در تمام این مدت می توانست بیاید تو. با یک شمشیر که حتی بلد نبودیم از آن استفاده کنیم، چه کاری از دست ما برمی آمد؟ خیلی راحت می توانست بیاید تو و کلکمان را بکند. بلاخره دیر یا زود هم سروکله شان پیدا می شد و ما را آنجا گیر می انداختند. فکر کردم تا دیر نشده باید آن غار را، که هیچ راهی به جایی نداشت، ترک کنیم. این بود که دستم را از بغل گذاشتم روی شانه ی نیما و تکانش دادم. آهسته گفتم: «نیما!»
سایر کتاب های همین ناشر
فردای آخرهفتهها همیشه دلگیر و حالگیر است. هیچکس، بهجز خودشیرینهای الکیمدرسهدوست، خوشش نمیآید بعد از دو روز استراحت و تفریح، دوباره برگردد به مدرسه. جودی دمدمی هم از همین بچههایی است که دوشنبهها را دوست ندارد؛ خوشش نمیآید برگرد به همان مدرسه، به همان کلاس، به همان میز و صندلی، با همان آدمهای همیشگی.
کمتر کودکی است که شعری از مصطفی رحماندوست از برَ نباشد یا کتابی از او در کتابخانهاش نداشته باشد.
رحماندوست اما این بار در تک تک شعرهای این مجموعه با خداوند بخشنده و مهربان حرف میزند و با زبانی صمیمی و دلنشین او را کودکانه نیایش میکند.
جلد دوم این مجموعه که از زبان «سام» پدر زال سفیدمو بازگو میشود داستانی است از زمان فریدون و فرزندانش، سلم، تور و ایرج؛ تا زمان زال و رودابه و فرزندشان، رستم.
پایین، بالا یکی از کتابهای ساندرا بوینتون است که از آشناترین و ماندگارترین کتابهای تصویری و آموزشیاند. شعرهای مریم هاشمپور هم شیرینی مجموعهی مثل آب نبات را بیشتر کردهاند.
رو دندونا میچرخه
پایین و بالا مسواک
همراه موج دریا
ساعت میخونه تیک تاک
شاه آسلند كه به بستن پيمان اتحادي قوي تر با استورا نياز دارد، راهي نمي بيند جز ازدواج يكي از دخترعموهايش با پادشاه استورا. او براي جامه ي عمل پوشاندن به خواسته اش، ميري را موظف به تعليم و تربيت اشرافي اين سه دختر در مردابي در دوردست مي كند. ميري كه تا همين چندلحظه ي پيش آماده ي ترك قصر براي ديدار با خانواده ي خود و اعلام نامزدي اش با پيدر بود، پس از شنيدن اين دستور بسيار عصباني و مضطرب مي شود.
رمان درخشان اوژنی گرانده داستان عاشقانهی لطیف و پرکشش دختری به نام اوژنی است که به دلیل خساست پدر ثروتمندش در نهایت سادگی زندگی میکند. اوژنی عاشق پسرعمویش میشود و سرمایهی خود را در راه عشقش فدا میکند.
هدف از انتشار مجموعه کتابهای خودم میخوانم ترویج کتابخوانی، افزایش لذت خواندن و ایجاد عادت به مطالعه در کودکان است.
نوسوادانِ کلاس اول، به تدریج که خواندن را میآموزند و با شکل حروف و صداها و کلمهها آشنا میشوند؛ خواند توانست نوشتههای سادهی غیردرسی را هم بدون کمک گرفتن از دیگران میخوانند.
توضیحات کتاب رمان های سه گانه فونکه-1-سیاه قلب - این کتاب پر از ماجراهای تخیلی است و خواننده در آن مرزی بین دنیای خیال و واقعیت احساس نمی کند. آدم ها وارد دنیای داستان می شوند و شخصیت های داستانی وارد دنیای واقعی، خواننده چنین اتفاق های عجیبی را در زندگی ( مو و مگی ) که حسابی با کتاب ها قاطی شده اند، باور می کند و از خواندنش لذت می برد. این کتاب پر ماجرا، دلهره آور و جذاب، می تواند هدیه ی خوبی باشد برای بچه های کتاب خوان و نوجوان های ماجراجویی که هنوز طعم کتاب های فانتزی را نچشیده اند.
هدف از انتشار مجموعه كتابهای خودم میخوانم ترویج كتابخوانی، افزایش لذت خواندن و ایجاد عادت به مطالعه در كودكان است.
نوسوادانِ كلاس اول، به تدریج كه خواندن را میآموزند و با شكل حروف و صداها و كلمهها آشنا میشوند؛ خواهند توانست نوشتههای سادهی غیردرسی را هم بدون كمك گرفتن از دیگران بخوانند.
جسیکا، همکلاسی جودی، در مسابقه مقام اول را به دست میآورد و عکسش هم در روزنامه محلی چاپ میشود. جودی هم به فکر میافتد که کاری کند تا مشهور شود و عکسش را در همهی روزنامهها چاپ کنند.
و جودی برای مشهور شدن، چه کارها که نمیکند!
اریک آرتوربلر (1903-1950) رماننویس و روزنامهنگار پر آوازهی انگلیسی با نام نویسندگی جورج اورول شناخته می شود. او در شهر موتیهاری از ایالتهای هندوستان متولد شد ووقتی یک ساله بود، مادرش او و خواهر بزرگترش را به انگلستان برد. این نویسنده را بیشتر با دو رمان قلعهی حیوانات و 1984 میشناسند. رمان قلعهی حیوانات در سال 1945 میلادی در انگلستان منتشر شد و در اواخر دههی 1950 میلادی به شهرت رسید. گروهی از حیوانات. در اقدامی آرمان گرایانه و انقلابی، آقای جونز را از مزرعهاش فراری میدهند تا برابری و رفاه را در آن برقرار سازند، اما ایجاد تغییر به این سادگیها نیست.
حرفهای چرخ خیاطی مجموعهی یازده شعر خیالانگیز کودکانه است. محمد کاظم مزینانی کوشیده است که در این کتاب، از دریچه چشم کنجکاو به واقعیتهای تلخ و شیرین دور و برش نگاه کند.
رمان های جاویدان جهان (جزیره اسرار آمیز جلد اول) داستان پنج مرد است که بالنشان در جزیرهای ناشناخته و خالی از سکنه در اقیانوس آرام سقوط میکند. آنها تمام هوش و مهارت خود را به کار میگیرند تا بتوانند در جزیره زنده بمانند و زندگی کنند ولی این تمام ماجرا نیست…
در کتاب تق و تق و تق رو چوبه نجاره میخ میکوبه، کوچولوها با شعرهایی شاد و تصویرهایی شیرین صداهای گوناگون را می آموزند، صدای تَتَق تَتَق چکش و قریچ قریچ قیچی و … را می شنوند و به طور غیرمستقیم با انواع شغلها آشنا میشوند.
دنیای پپا 34 (پپا خوابش نمی آید)
وقت خواب است، اما پپا و جورج خوابشان نمی آید و دوست دارند بازی کنند و توی چاله های پر از گل بالا و پایین بپرند.
بابا و مامان می گویند باید زودتر حمام کنند و دندان هایشان را مسواک بزنند فکر میکنی بالاخره آنها میتوانند پیا و جورج را بخوابانند؟
من روز جمعه ساعت 12 شب به دنیا آمدم. پرستار و عاقلهزنهای همسایه میگفتند که چون در آخرین لحظات جمعه شب به دنیا آمدهام، سرنوشت نحسی در انتظارم خواهد بود.
اما سرنوشت شوم دیوید پیش از تولدش آغاز شده بود، چرا که او شش ماه پس از مرگ پدرش به دنیا آمد.
جودی عاشق کتابهای کارآگاهی و حل معماهای پلیسی است. حالا هم آقای چیپس، سگ ادارهی پلیس گم شده و جودی شک ندارد که دست دزدهای بینالمللی در کار است.
جودی تصمیم میگیرد با دوستهایش یک گروه کارآگاهی تشکیل دهد و دست دزدها را رو کند. او برای این کار یک نقشهی معرکه کشیده…
در کتاب قان و قان و قان ماشین مامان، کوچولوها با شعرهایی شاد و تصویرهایی شیرین صداهای گوناگون را میآموزند، صدای بوق بوق ماشین و بَبو بَبوی آژیر پلیس و … را میشنوند و به طور غیرمستقیم با انواع وسایل نقلیه آشنا میشوند.
کلاس اولی کتاب اولی 32 (سطح 4 بچه هیولا و اژدهای چشم ژله ای)
کلاس اول دبستان فرصتی طلایی برای کتابخوان شدن کودکان ماست و کتاب درسی برای پرورش مهارت روانخوانی و کتابخوانی کودکان کافی نیست. اگر میخواهید دانشآموز کلاس اولیتان در همان ماههای اول آموزش، حروف الفبا را بهخوبی یاد بگیرد.
باک سگ نیرومندی است که در خانهی اعیانی قاضی میلر از همهی سگها ارج بیشتری دارد.
مردم گروه به گروه به دنبال طلای زرد به قطب شمال هجوم میآورند و در این میان مانوئل -باغبان خائن- باگ را می فروشد و باک از روزهای شومی که انتظارش را میکشد، بیخبر است.
ایگرن و خانوادهاش در قلعهی بیبرنِل زندگی میکنند، قلعهای با شیرهای سنگی نعرهکش و کتابهای سخنگو و خندقی پُر از مار. پدر و مادر ایگرن جادوگرهایی بسیار ماهرند. حتی برادرش آلبرت هم جادو بلد است. اما ایگرن به جای این کارها دایم شمشیرزنی تمرین میکند، با این امید که روزی شوالیهای معروف شود. روزی پدر و مادر ایگرن موقع جادو دچار اشتباهی لپی میشوند و یک دفعه به شکل دو بچه فیل در میآیند. متاسفانه در همان روز اُسموند ناجنس هم به سمت بیبرنِل لشکرکشی میکند. حالا این ایگرن است که باید برای نجات پدر و مادر و دفاع از قلعه دست به کار شود.
تام سال سوم کارآموزی را گذرانده و در این مدت با بوگارت ها، جادوگران، و جادوگر جادوگران مبارزه کرده است؛ فیند کمین کرده تا تام را ضعیف و ناتوان به چنگ آورد و موریگان تهدیدش کرده که هرگز پایش را به ایرلند نگذارد. اما تام و دوستانش مجبور می شوند به ایرلند فرار کنند. جایی که جادوگران تاریکی قدرت زیادی دارند. شرایطی به وجود آمده که به هیچکس نمی شود اعتماد کرد. آیا تام موفق می شود خودش را از شر دشمنانش رها کند؟
ماریلا یک دختر کارآگاه نُه سال و نُه ماههی بینظیر است که یک کارآگاه ویژه است. او در خانهی درختی ته خانهشان یک مرکز فرماندهی دختران مرموز راهاندازی کرده و معماهای خیلی پیچیده و مرموزی را حل میکند.
او برای اینکه کارآگاهی درجه یک شود از کتاب راهنمای کارآگاهان ویژهی جوان کمک میگیرد.
ماریلا که عاشق ماجراجویی است در اولین مأموریت مهم، پروندهی شبح سرگردان خوکچهی هندی را که در تمام شهر دردسر درست کرده و همه را حسابی ترساندهاند، حل میکند.
توماس وارد بیش از دو سال با موجودات دنیای تاریکی مبارزه کرده است. او شاگرد محافظ بوده و با خطراتی عجیب برخورد کرده و زنده مانده است. اینبار چشم خونی منطقه را تهدید میکند و هر چیزی را که سر راهش قرار بگیرد، از بین میبرد. توماس باید پیش استاد پرتوقع و سختگیز دیگری مهارتهای رزمی را فراگیرد. اما آیا او میتواند از پس خشمخونی برآید؟