ایبی و جونا خواهر و برادری هستند که به کمک یک آینه جادویی به دل داستان های گوناگون می روند و هر بار ماجرایی جدید را تجربه می کنند. در این جلد بچه ها به ماجرای هانسل و گرتل وارد می شوند و گرفتار جادوگر بدجنس می شوند، همان جادوگری که قرار بود هانسل و گرتل را بخورد اما آن ها از دستش فرار کردند. اگر ایبی و جونا نتوانند خودشان را نجات دهند دیگر هیچ وقت به خانه برنخواهند گشت.
کارآفرین های کوچک با فکرهای بزرگ
درباره کتاب کارآفرین های کوچک با فکرهای بزرگ:
دوست داری هرچه زودتر خودت درآمدی داشته باشی و بتوانی با چیزهایی که در آنها توانایی و استعداد داری این کار را بکنی؟ خودت کارفرما و کارمند خودت باشی؟ درواقع دوست داری خودت یک کارآفرین موفق باشی؟ کسب درآمد فقط یکی از کارهایی است که کارآفرینها میتوانند انجام دهند. آنها میتوانند برای مشکلهای بزرگ راهحل پیدا کنند، به محیط زیست کمک کنند، الهامبخش جامعهشان باشند و روی لب آدمها هم لبخند بیاورند. به نظر ما، کارآفرینی یکی از باارزشترین کارهایی است که میتوانی انجام بدهی! هر کارآفرینی دوست دارد کارها را کمی متفاوتتر از بقیه انجام بدهد. این کتاب کمکت میکند بفهمی کدام راه به درد تو میخورد.
درباره کتاب کارآفرین های کوچک با فکرهای بزرگ:
دوست داری هرچه زودتر خودت درآمدی داشته باشی و بتوانی با چیزهایی که در آنها توانایی و استعداد داری این کار را بکنی؟ خودت کارفرما و کارمند خودت باشی؟ درواقع دوست داری خودت یک کارآفرین موفق باشی؟ کسب درآمد فقط یکی از کارهایی است که کارآفرینها میتوانند انجام دهند. آنها میتوانند برای مشکلهای بزرگ راهحل پیدا کنند، به محیط زیست کمک کنند، الهامبخش جامعهشان باشند و روی لب آدمها هم لبخند بیاورند. به نظر ما، کارآفرینی یکی از باارزشترین کارهایی است که میتوانی انجام بدهی! هر کارآفرینی دوست دارد کارها را کمی متفاوتتر از بقیه انجام بدهد. این کتاب کمکت میکند بفهمی کدام راه به درد تو میخورد.
سایر کتاب های همین ناشر
زار و ویش، وظیفه ای خطیر بردوش دارند. آن ها باید از شهرشان دفاع کنند و این وظیفه، شجاعتی بسیار می طلبد. با ترکیب آهن و جادو، شاید بتوانند این وظیفه را انجام دهند، اما شانس زیادی ندارند و دشمنانشان، بی رحمانه در پی نابود کردن عزیزترین دارایی های آنانند. آیا زار و ویش این بار هم موفق می شوند؟
شاهزاده سیاهپوش در شرایط بدی است. یک ابر بسیار بدبو چراگاه بزها را فراگرفته است؛ بویی که حتی از یکعالمه پوشک کثیف یا سطلهای زباله هم بدبوتر است. هر وقت شاهزاده سیاهپوش و دوستش انتقامگیرندهی بزها از شر این بوی بد خلاص میشوند، بدون اینکه متوجه شوند آن را به سرزمین شاهزادهی دیگری میفرستند! بقیهی قهرمانهای نقابدار و حیوانهای خانگی باوفایشان برای کمک میآیند، ولی وقتی هیچ کدام از فنهای نینجایی کارساز نیست چطور میتوانید با یک بوی بد بجنگید؟
انتشارات پرتقال منتشر کرد:
خورشيد وسط آسمان است و داغ داغ. فكر كنم اين يعني الان وسط روز هستيم. احتمالا ساعت دوازده يا يك ظهر. به ساعتم نگاه مي كنم؛ توي خانه ساعت 12:20 شب است. ما سر ساعت 12 از خانه بيرون زديم و اين يعني فقط 20 دقيقه از آن موقع گذشته است. من حدود يك ساعت توي چاه بودم. پس يعني زمان اينجا از توي اسميت ويل سريع تر مي گذرد؛ شايد سه برابر سريع تر. مامان و بابا ساعت هفت صبح از خواب بيدار مي شوند. پس يعني ما شش ساعت و چهل دقيقه زمان اسميت ويلي فرصت داريم تا به خانه برويم. اگر اين زمان را ضرب در سه كنيم… مي شود بيست ساعت. ما بيست ساعت وقت داريم تا توي اين داستان بمانيم. كافي است، نه؟
سوفی و آگاتا بعد از نجات خودشان و بقیه ی دانش آموزهای مدرسه ی خوبی وشرارت، از نبردی مرگبار علیه یکدیگر، دوباره به خانه بازگشته اند و قرار است تا خوشی زندگی کنند. اما زندگی یک افسانه نیست. روزی آگاتا مخفیانه آرزو میکند که ای کاش پایان خوش دیگری را در کنار شاهزاده تدروس انتخاب کرده بود. در همین هنگام، دروازه های مدرسه ی خوبی و شرارت به رویشان گشوده میشود. اما حالا، خوبی و شرارت دیگر دشمن یکدیگر نیستند و شاهدخت ها و شاهزاده ها هم تغییر کرده اند. در واقع، روابط تازه ای در مدرسه های جدید به وجود آمده و روسم قبلی ریشه کن شده است... .
مدرسه جاسوسی 9 (ماموریت دریایی)
به لطف مدرکی که بن ریپلی در جریان پرونده ی قبلی به دست آورد سیا رد موری هیل دشمن قسم خورده اش را در آمریکای مرکزی پیدا کرده و معتقد است او خیال دارد سوار امپراتور دریاها بزرگترین کشتی تفریحی جهان شود که سفرش به دور دنیا را آغاز کرده است.
بریستال اورگرین، دختر قاضی سختگیر و قانونمدار شهر، عاشق کتاب خواندن است اما در سرزمین او کتاب خواندن برای زنان ممنوع است. روزی با دیدن آگهی استخدام خدمتکار در سردر کتابخانهی شهر با نام مستعار و دور از چشم خانوادهاش در آنجا مشغول کار میشود تا بتواند مخفیانه کتاب بخواند. کنجکاویاش او را به اتاقی مخفی میرساند که کتابهایی با برچسب ممنوعه در آن نگهداری میشوند. با خواندن یکی از این کتابها که در مورد سحر و جادو است پی میبرد که خودش هم پری است آن هم در زمانهای که جادو جرم بزرگی است وقاضیهای شهر برای جادوگران حکمهای سنگین میبُرند. و این تازه آغاز ماجراست! سرنوشت اتفاقات کوچک و بزرگ بسیاری برای بریستال نوشته و دنیای جادو قرار است با پری جدیدش دنیای ما را زیرورو کند...
خشم زیادی سینه ی کال را شکاف می داد. تامارا یک آدم غیرقابل اعتماد و وحشتناک بود. کال انتظار داشت که دوستانش از دستش عصبانی شوند، اما توقع نداشت به او خیانت کنند. رگه های آتشین درد پایش را فرا گرفت. کال سر خورد و دو زانو به زمین افتاد. او فقط برای یک لحظه آرزو کرد ای کاش دو پای سالم داشت و می توانست دردش را فراموش کند. برای به دست آوردن سلامتی پاهایش، حاضر بود چه کاری انجام دهد؟ حاضر بود آدم بکشد؟حاضر بود ستون امتیازات ارباب شرور را نادیده بگیرد؟
هیچ جا خونه خود آدم نمی شه!، این چیزی است که سیلی بعد از مدت ها دوری از قصر شگفت انگیز و جادویی اش و تجربه گرسنگی و کشمکش های گوناگون کاملا حس می کند، اما مدت زیادی از اقامتش در خانه ی جادویی نگذشته که خبر گم شدن و فرار جادوگر از سیاه چاله آرامش قصر را به هم می زند و خانواده شاهزاده سیلی را تهدید می کند. تنها در یک صورت آرامش دوباره به قلعه باز می گردد و آن هم بازگرداندن جادوگر به سیاه چاله است.
حالا آنقدر بزرگ شدهای که راز بزرگ زندگی را بدانی. این راز به تو قدرت جاودانگی خواهد داد. جادویی که در تمام تاریخ وجود داشته؛ ولی فقط تعداد کمی از آدمها آن را میدانند: کسانی که پردیتا میشناختند و کسانی که کتاب زمانه ی جادو 4 (پایان بی پایان) را خواندهاند. اکنون به تو میگویم راز زندگی بیپایان این است که ...
قصر كه به تازگي كارهاي عجيب و غريبي مي كند، برجي را كه شاهدخت سيلي، شاهزاده لولاث، لايلا و رالف در آن پناه گرفته اند، از اسلين به آركوور باشكوه مي آورد. آن ها كه در دنيايي جديد و متفاوت پاگذاشته اند، بايد براي بازگشت به خانه و نجات قصر، قسمت گمشده ي چشم متعلق به قلب قصر را پيدا كنند. جستجويي كه ماجراهاي هيجاني بسياري را برايشان رقم مي زند.
بریستال اورگرین، پری مهربان، حالا بین مردم بسیار محبوب است. همهجا حرف اوست. برای دیدنش صف میکشند و او مشکلات سرزمینها را، هرچه که باشد، حل میکند… اما در همیشه روی یک پاشنه نخواهد چرخید. رازها برملا میشوند. آنان که قرنها در خفا بودند، باز میگردند.
دخترکها، پسرها، خوانندگانی با هر سن و سال به اولین المپیک کتابخانهای خوش آمدید! کایل و هم تیمیهایش بازگشتهاند و بازی ساز معروف دنیا، لویجی لمنچلو دوباره دست به کار شده است. این بار لویجی لمنچلو تیمهایی را از سرتاسر آمریکا دعوت کرده است تا در اولین المپیک کتابخانهای شرکت کنند. سرگرم کننده است؟ مثل آگهیهای تبلیغاتی که میگفتند ...سلام! دوباره لمونچلو اینجاست
امروز هم یکی از اون روزهای بیحوصلگی برای «جیم»ئه. انگار هیچچیزی روبهراه نیست.
حدس بزنید این بار کجاییم! آینهی جادویی من و برادرم، جونا (بهعلاوهی گربهمان، شازده) را به داستان موطلا و سه خرس فرستاده. خیلی باحال است! اینجا فرنی برای چشیدن داریم؛ همینطور صندلی برای نشستن و تخت برای چرت زدن! ولی موطلا حسابی به دردسر افتاده و اگر کمکش نکنیم، شاید تا ابد اینجا گیر بیفتیم.
روب در دل بیابان، بیشهزار زیباییست که فرمانروای آن به دیگر فرمانروایان ارداس شباهتی ندارد. نام او کابارو، شیر بزرگ است. او بر امپراتوری حیوانات سلطه دارد و با حرص بسیار از طلسم طلاییاش محافظت میکند؛ تاکنون هیچ انسانی پا به قلمرو این ابر جانور نگذاشته است. سفر به بیشهزار او ناممکن است. کانر، ابک، میلین و رولان قبلا با هم به ناممکنهای بسیاری دست یافتهاند؛ اما اکنون این تیم از هم پاشیده و آنها به دلیل خیانتی ویرانگر از هم جدا شدهاند. این قهرمانان جوان و حیوانات درونشان تاکنون برای به دست آوردن این طلسم، قربانی بسیار دادهاند؛ اما با وجود همه مصیبتها و دشمن خبیثی که با تمام حرکتآنها مقابله میکند، به زودی بزرگترین قربانیشان را برای این طلسم خواهند داد
توضیح احساس تنهایی و درک آن برای کودکان کار سادهای نیست، حتی ما بزرگترها هم گاهی برای مواجهه با این حس با مشکل روبهرو میشویم، اما شعرهای لطیف این کتاب میتواند کودک را با حس تنهایی آشنا کند و به او بیاموزد که چطور انسان احساس تنهایی میکند و بهتر است چگونه با این حس برخورد کند.
سلام! من زمین هستم. بعضیها صدایم میزنند: تیلهی آبی یا سومین سیاره از خورشید. اما شما میتوانید صدایم بزنید: سیارهی جذاب. خانوادهی من خیلی خیلی بزرگ است.
تا حالا کسی بهت گفته عجیب و غریب یا متفاوت؟
دیگران درباره ی من این جوری فکر می کردند.
روزی که به دنیا آمدم، مادرم واقعا ترسید چون هیچ وقت بچه ای با کله ای به آن بزرگی ندیده بود.
اوضاع روبه راه نشد.
من همه چیز را به روش خودم انجام می دادم. وقتی که خودم می خواستم. تا وقتی سه ساله شوم، حرف نمی زدم.
مبارزه با هیولاها شغل مناسبی برای شاهزادههای صورتیپوش مودب و باوقار نیست. برای همین وقتی دردسری پیش میآید شاهزاده مانگولیا تبدیل به همزاد خود شاهزادهسیاهپوش میشود و با هیولاها می جنگد.
تراویس و خواهرش کُری برای گذراندن تعطیلات تابستانی به هتل قدیمی مادربزرگشان میروند. داستانهای زیادی در مورد تسخیر این هتل توسط ارواح بین مردم ردوبدل میشود. در شب اول، بچه ها متوجه میشوند زوجی که مهمان هتل هستند به دلیل شنیدن این شایعات و به امید دیدن روح به آنجا آمده اند. تراویس و کُری از روی شیطنت تصمیم میگیرند کاری کنند که آنها به خواسته شان برسند. ابتدا بچه ها موفق میشوند مهمانان هتل مادربزرگ را سر کار بگذارند اما رفته رفته اتفاقاتی میافتد که باعث میشوند آنها خودشان هم بترسند…
و یکدفعه شدند هشتتا... طفلکی پلوتو! وقتی بهش خبر میدهند که دیگر سیاره نیست، حالش خیلی بد میشود. اصلاً نمیتواند باور کند. احساس میکند گم شده، همه تنهایش گذاشتهاند و آواره و بیخانمان شده است. اما پلوتو به جای تسلیم شدن، به راهش ادامه میدهد! حالا باید در یک سفر دور و دراز، کهکشان را بگردد تا خانهی خودش را پیدا کند!
چند ماه از ناپدید شدن رین میگذرد و اوزی و کلارک حالا با سیگی و پتی زندگی میکنند. جز دلتنگی برای جادوگر، غمی نیست و اوزی کمکم دارد به شرایط زندگی جدیدش عادت میکند. البته هنوز در جورکردن رنگ لباسهایش مشکل دارد. اما عاقبت، بعد از تماسی تلفنی از جادوگر، شبی طوفانی از راه میرسد و آرامششان را درهم میکوبد.