کتاب افسانه های شیرین دنیا 6-کتاب پرتقالی - روزی روزگاری سرزمینی وجود داشت که رودهای آن عمیق تر و جنگل هایش بزرگ تر از هر جای دیگر دنیا بود. کمتر کسی می توانست وارد آن جا بشود. چون آن سرزمین متعلق به حیوانات وحشی بود و آن ها با عجیب ترین بازی های دنیا خود را سرگرم می کردند. درختان بزرگ جنگل با شاخه هایی که پر از شکوفه های زرد و سفید بودند، به یکدیگر زنجیر شده بودند و بهترین مخفیگاه برای میمون ها بودند تا از چشم بقیه پنهان بمانند. اگر زمانی یوزپلنگ یا فیل از آن جا عبور می کرد، میمون ها بر پشت آن ها می پریدند . سواری می کردند و پس از این که خسته می شدند، خود را به پیچک هایی که در همه جای جنگل وجود داشت می آویختند و تاب می خوردند و...
مدچون: پسری تنبل و بیکار و کچل عاشق شاهزاده خانمی میشود. شاه شرط میکند که پسر تمام پرندههای دنیا را نزدش ببرد. پسر راه کنار قصر را میگیرد و بیهدف اما امیدوار پیش میرود. در راه درویشی به او چارهی کار را نشان میدهد. پسر تمام پرندهها را نزد پادشاه میبرد اما پادشاه عهد خویش را میشکند. پسر نیز با استفاده از جادو، پادشاه را از کارش پشیمان میکند و در نهایت، به شاهزاده خانم میرسد.