خیلی از بازرگانان در میان آن جمع خواستند کنیز را بخرند، اما دختر به هیچکدام راضی نشد. دستِآخر صاحب کنیز رو کرد به دختر و گفت: «پس خودت یکی را انتخاب کن. به این جمع نگاه کن و خودت یکی را از میان آنها انتخاب کن تا تو را به او بفروشم.»کنیز بهدقت به چهرهی آدمهایی که دورتادورش را گرفته بودند نگاه کرد و یکدفعه چشمش به علیمجدالدین افتاد که گوشهای ایستاده بود. یک آن احساس کرد قلبش بهشدت به تپش افتاده. بیاختیار دستش را بلند کرد و انگشتش را بهسمتِ او گرفت. گفت: «این همان مردی است که دلم می...
عشق های فراموش شده (رابعه و بکتاش)
… اتاق بکتاش را قبلاً دیده بود. در کودکی! با حارث به آنجا آمده بودند برای مراسم نهار بازی. سر ظهر مرداد، بکتاش میشد آشپز و پیالههایشان را پر از دوغ میکرد و با کف دست کاکوتی خشک میمالید و خرد میکرد روی دوغ. بعد هر سه مینشستند روی لبهی ایوان و پاهایشان را میانداختند پایین و تکان میدادند و نان را در دوغ ترید میکرد و میخوردند و از آرزوهای بزرگ و کوچکشان میگفتند. همانروز عصر بود که رابعه ملافهی سفید دور خودش پیچیده بود و در حیاط و ایوان دنبال بکتاش کرده بود و به اصرار میخواست تا با...
بکتاش نامهی عاشقانه رابعه را میخواند و تصویری را که از چهرهی خودش فرستاده، میبیند و بر او عاشق میشود. اما آشکار کردن این عشق دردسرآفرین خواهد بود! زیرا که بکتاش یک غلام بیشتر نیست و معشوقهاش دخترِ کعب است! خواهر والی بلخ! … عشقی ناپسند! … آیا برادر در برابر شور این عشق نرم میشود؟ «رودکی» در این میانه چه نقشی دارد؟ …
یکبار «عطار نیشابوری» ماجرای عشق رابعه و بکتاش را با افسانه درآمیخت و به نظم کشید و حالا امیر عباسیان آن را در قالب داستانی امروزی و روایتی دلنشین به نثر نوشت و بازآفرید.